تغییر در سوژه : سوژه خیلی قشنگی زده شده ولی متاسفانه چون در حال حاضر یه تاپیک فعال با سبک جدی نویسی در انجمن محفل هست و سوژه فعالی داره (
ویلای صدفی) و اینکه چون برای خیلی ها جدی نویسی سخت تر و وقت گیر تر هست ، سوژه این تاپیک رو از جدی به طنز تبدیل میکنم. این کار به این دلیل هست که پیشبینی میکنم دو تا سوژه جدی نویسی همزمان تو انجمن محفل در حال حاضر سایت و شرایط محفل ققنوس باعث میشه که هر دو تاپیک با فعالیت کمی روبه رو بشه و اندک پست هایی که زده میشه در دو تاپیک پخش شده و هیچکدوم از سوژه ها تا اونجا که پتانسیلش رو دارن جلو نره.
در صورتی که هرگونه پیشنهاد، اعتراض یا نظری در این مورد دارین، در تاپیک
مشورت با آلبوس دامبلدور با من در میون بذارید. با تشکر بسیار از سوروس اسنیپ به خاطر وقتی که برای سوژه جدید گذاشتن و عذرخواهی به خاطر تغییر رویه تاپیک، در صورتی که در آینده علاقه به زدن سوژه جدید در این انجمن رو دارید ، ممنون میشم که ابتدا با من مشورتی در موردش بشه.
ممنون و در پناه عشق موفق باشید.
---
ادامه داستان : دامبلدور و مینروا مدت ها منتظر برگشت ققنوس با اولین محفلی بودن ولی این انتظار اینقد طول کشید مینروا تصمیم گرفت برای استفاده بهینه از این زمان چند قدم تو محیط هاگوارتز بزنن.
-آلبوس، چلوکبابی که خوردیم خیلی سنگین بود ... بریم یه قدمی بزنیم تو هاگوارتز چربی هاش آب شه.
آلبوس که بعد از خوردن اون همه غذا خسته و سنگین روی صندلیش پهن شده بود ، عینکش رو کمی پایین آورد و جواب داد.
-دستم از موهای هری هم مشکی تر شده ، فک میکنی نگران یه ذره چلو کبابم ؟
-یه ذره؟
... یه ذره ؟ 5 پرس غذا خوردی.
-مینروا این شاید آخرین غذای زندگیم باشه، بعدم میخوام برم ماموریت دوای درد دستم رو پیدا کنم نیاز به انرژی دارم. تازه میخوام الان چند تا بستنی کیلویی هم سفارش بدم گراوپ از سوپرمارکت هاگوارتز بیاره واسمون.
مینروا مونده بود که نگران ماموریت دامبلدور بشه یا اینکه ممکنه قبلش بدنش کم بیاره و اصلا اجازه نده هیچ ماموریتی بره. تو مدت زمانی که مینروا فکر میکرد کدوم بیشتر نگرانش میکنه، بستنی ها رسید؛ دامبلدور سرش رو تو یکی از بسته ها فرو و وحشیانه شروع به خوردن کرد و با دهن پر گفت.
-غذای آخر زندگی آدم باشه چقد بیشتر مزه میده.
مینروا بر خلاف شخصیتش نزدیک بود که هرچی از دهنش در میاد رو به دامبلدور بگه ولی خوشبختانه ققنوس از این اتفاق جلوگیری کرد و یه محفلی رو که با پاهاش گرفته بود از پنجره اتاق مدیریت جلوی میز دامبلدور پرتاب کرد. ققنوس ، خسته و گرسنه به طرف بشقاب غذاش رفت و وقتی دید که دامبلدور سهم کباب اون رو هم خورده با عصبانیت دوباره از پنجره بیرون رفت.
مینروا خوشحال از اینکه به قوی ترین جادوگر زمانه فحش نداده به طرف محفلی نامبرده رفت و بهش کمک کرد تا بلند شه و روی صندلی جلوی دامبلدور بشینه. دامبلدور به آرومی سرش رو از تو بستنی بیرون آورد و به محفلی رو به روش خیره شد. سعی کرد سریع بستنی رو قورت بده و با آرامش همیشگیش گفت.
-خب، اسمت چیه و تعریف کن که چرا فک میکنی میتونی تو این ماموریت بهم کمک کنی؟