این صدای فریاد دختر بچه بود که از لرزش ناگهانی موش عروسکیش ترسیده بود.
- مامااااااااان. ماااااااام. مااااااااااامی.
مادر دختر بچه سراسیمه به سمت او دوید.
- چی شده عشق مامان؟ کی اذیتت کرده؟
- مامااااااان اون موشه داره میلرزه. تکون خورد مامان!
- جیغ نزن دخترم. هزار بار گفتم این فیلم هایی که میبینی مناسب سنت نیست. خیالاتیت کرده. هی میشینی هری پاتر میبینی.
لرد با شنیدن این نام حواسش بیش از قبل جمع شد.
- این کله زخمی تو برنامه های این مشنگا هم رفته؟ البته که دیدن اون مناسب سن این دختر نیست. باید ما رو تماشا کنه. وقتی تعمیر شدیم دستور میدیم برنامه ما رو هم بسازن.
- نهههههههههههههه، مامان من دیدم تکون خورد. بیا بیا خودت ببین.
دختر بچه با کشیدن دست مادرش او را به سمت جایی برد که لرد را رها کرده بود.
- ببین! ببین چه تکونی میخوره. عین هکتور تو اون فیلمه هری پاتر تکون میخوره.
- اون هکتور بی استعدادم بردن تو این فیلم؟ از اول میدونستیم خائنه. رفته با اون فامیلش تو محفل دست به یکی کرده. ریز ریزت میکنیم. بعد از اینکه تبدیلت کردیم به پاتیل میذاریمت رو آتیش ته بگیری.
مادر دخترک بعد از اینکه لرد را از زمین بلند کرد با اخم به دختر چشم غره رفت.
- باز تو رفتی سراغ وسایل من؟ هزار بار بهت نگفتم وسایل آشپزخونه رو برندار بیار بیرون. الان این ملاقه رو واسه چی آوردی؟ نمیدونی چقدر رو این ملاقه که یادگار نوه عموی ننه مردته خاطره دارم؟ با همین ملاقه بزنم تو فرق سرت؟
- ما موافقیم! تربیت فرزند شما اصلا درست نیست. یه هفته بدینش دست ما درست میشه. البته بعد از اینکه به روال با ابهت خودمون برگشتیم.
دختر بچه که به پهنای پاتیل گریه می کرد به نظر اصلا موافق نمیرسید.
مادر بچه هم با اخم و در حالی که لرد را در دست داشت به آشپزخانه رفت و ملاقه را مستقیم در دیگ آش در حال جوشیدن انداخت. این حرکت به قدری سریع رخ داد که سیستم عصبی لرد چند ثانیه طول کشید تا متوجه سوزشی در سر تا پایش شود.
-مـــــــــــااااااااااا سوووووووووووووختــــــــــــییییییییییم! ریتا دست و پاتو دونه دونه میکنیم! تمام بلاهایی که سرمون اومد، سرت... قلقلقلقلــ... با حشره کش...قلقلقلقلـ... سوسک کش برقی... قلقلقلقلـ...
مادر مشغول هم زدن دیگ آش با ملاقه بود و لابد بعد از آن هم میخواست ملاقه را خوب و تمیز بشوید.