هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
لرد به آرامی صورتش را به سمت مرگخواری که از پشت به شکل دو نقطه دی در آمده بر میگردونه و میگه: داشتم میرفتم مرلینگاه. تو اینجا چیکار میکنی؟!

- یا لرد. مرلینگاه طبقه ی بالا نیست. مرلینگاه تو همین طبقه اس و البته بارتی به همراه مونتی هم توش گیر کردن.
- جدی همین طبقه اس؟ بارتی و مونتی؟ منو ببر اونجا ببینم چشون شده؟ باز اینا...

و لرد به همراه مرگخوار به سمت مرلینگاه به راه میفتند... راهروی جلوی مرلینگاه به شدت مملو از مرگخوارانی هستند که همچون کسانی که وردِ کروشیو بر آنها اجرا شده به خود میپیچند. لرد به زور خود را از میان جمعیت جلو برد و چند ضربه ای به درِ مرلینگاه زد و با صدای بلندی گفت: بارتی، پسرم اون تو چیکار میکنی؟

و ضربه ای دیگر به مرلینگاهِ کناری زد و فریاد زنان گفت: اوووی گورکنِ بوقی. اون تو چیکار میکنی؟ بیا بیرون همه سقط شدن. الان باید بریم تا من بتونم بیانیه ی بعدیم رو بگم. تعداد مرگخوارا هم توی نقاطِ مختلفِ خونه کم شده. ممکنه محفلیا شلوغ کنن.

بارتی که گویا در حال گریه بود، با صدای بغض آلود گفت: بابایی. من... من... من میدونم که تو الان میخوای بری پیشِ دامبلِ ریش دراز تا باهاش صحبت کنی. من نمیخوام که تو با اون...

مرگخواران که تا لحظاتی پیش، همگی به دردِ خود میپیچیدند با شنیدن این جمله گوشها را تیز کرده و به صورتی مشکوک به لرد نگاه کردند و خون دوباره به صورتِ لرد دوید و خواستنی تر شد، ولی اثری از دامبلدور نبود لرد به آرامی گفت: بارتی بیا بیرون بریم با هم صحبت کنیم. بیا بریم طبقه ی بالا با هم صحبت کنیم... اصلا اینطوری نیست. بیا بیرون... بیا بیرون... دِ بیا بیرون دیگه بچیکه بوقی. اگه الان نیای بیرون درو میشکونیم همه ببیننتا

- اِع. نکن بابایی. الان میام بیرون...

- یکی این یکی در رو بشکونه تا مونتی بیاد بیرون. من اصلا وقت ندارم. باید با بارتی برم طبقه ی بالا باهاش صحبت کنم. کسی هم مزاحممون نشه. بحث بینِ پدر و پسره

درِ مرلینگاهِ اول به آرامی باز شد و بارتی به سمت لرد به راه افتاد. لرد هم نگاهی مملو از خوشحالی به دیگر مرگخواران انداخت و در دل هزاران بار برای همچین نقشه ای که طراحی کرده بود به خود آفرین گفت. حال میتوانست به همراه بارتی، پسرش که خیلی از کوچکترین مرگخواران بود به طبقه ی بالا برود و در طی عملیاتی او را نیز در جایی مشغول کرده و به جستجوی گنجینه های دامبل برود...

لرد:



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ اینجا چه خبره؟
بلا که سخت مشغول کار وزین شکنجه دادن بود متوجه سوال سارا که تازه وارد آشپزخانه شده بود نشد.
سارا با صدای بلند تر در میان جیغ و داد ها :
_ گفتم اینجا چه خبره؟

بلا برای لحظه ای ایستاد و به عقب برگشت!
_ چی می گی تو؟ چرا مزاحم من شدی ؟ نکنه تو هم از اینا دلت می خواد؟
سارا که تازه متوجه شده بود که بلا در حال انجام چه کار شیطانی هست به سمت بلا حمله ور شد و گفت :
_ داشتی چی کار می کردی؟ بچه محفلی شکنجه می دی؟ بگیر که اومد!
و لحظاتی بعد... بلاتریکس :
_ می کشمت! تک تکتونو می کشم...
و چوب دستشو بلند کرد.
_ آواداک...
_ روی من چوب دستی می کشی؟
و سپس بعــــله...فوقع ما وقع!

در سالن ولدی روی صندلی مخصوص دامبلدور نشسته ، پاشو رو پا انداخته و در حال لذت بردن از یه خونه گرم و راحت بود و با خودش فکر می کرد که :
_ عجب خونه مزخرفی اون بابامون برامون ارث گذاشته ها! دوزارم نمی ارزه! باید بفروشمش یه خونه مثل اینجا بخرم...کلنگیه ولی خب بودجه مرگ خوارا بیشتر از این نمی کشه...چاره ای نیست!هی...
در همین افکار بود که یاد یه چیزی افتاد:
_ هوووم! راستی چه فرصتی بهترین از این که برم سراغ گنجینه دامبل! همون که توش پر از چیزای قیمتی و پوله! اونه که اینا رو تامین می کنه! آره...فکر کنم طبقه بالاست.
و سپس آرام چشماشو که چند دقیقه بود بسته بود، باز کرد و یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مطمئن شد کسی حواسش بهش نیست از جاش بلند شد و به سمت پله ها به راه افتاد. هیچ کدام از مرگ خوارا نباید بویی می بردن. خب چون جدیدا خیلی اظهار وجود می کردن و منتظر بودن یه چیزی بهشون بماسه که بعدا ادعای ارث و میراث کنن! آره دیگه دور و زمونه عوض شده...
ولدی هنوز پایش را بر پله سوم نگذاشته بود که...
_ ارباب جایی تشریف می برید؟

میدان گریمولد

_ سایه شو می بینی؟من که نمی تونم برگردم و ببینمش!
تد شانه های لرزان جیمز را گرفت و در حالی که به سایه اون موجود عجیب که کم کم داشت بروی دیوار رو به رویشان واضح تر می شد نگاه می کرد گفت :
_ منم همین طور! باید فرار کنیم... با شماره من... یک دو سه...
تد چند قدمی دوید که دید جیمز همراه او نیامد...
_ جیمز چی شده؟ د بیا دیگه!
_ نخ یویوم به پام پیچ خورده!
تدی :
_ تو اینجام اونو با خودت آوردی؟؟



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- چوب دستی هامون؟ مگه میشه؟ این نامردیه...من آلبوس رو میخوام عررررررررر

بقیه محفلی ها که به شدت در عصبانیت به سر میبردند به سمت لونا آمدند و سعی میکردند وی را ساکت کنند.

- سسس، لونا خواهش میکنم الان این کچل میفهمه بد بخت میشیما....دیگه چوب دستی هم نداریم.

در گوشه ای دیگر از خانه گریمولد، ولدی روی مبل قدیمی و پوسیده نشسته بود و پا روی پا انداخته بود و میوه کوف....نه یعنی میخورد. آنتونین و بلا نیز همچون دو برده حلقه به گوش دو رفش ایستاده بودند و قربان صدقه وی میرفتند.
- مای لرد، فداتون شم...میخواین بگم یه مبل تازه بیارن براتون.

- نخیر لازم نکرده...ببینم چه صدایی از توی آشپزخونه میاد؟

آنتونین که گوشهایش را تیز کرده بود رو به لرد کرد و گقت:
- ارباب مثل اینکه یکی از این سفیدا داره عر میزنه.

- چی؟ بلا برو ببین چه مرگشونه.

- چشم ارباب

در افکار بلا:

آخیش بالاخره میتونم با خیال راحت یه بلایی سر این محفلیا بیارم.

در آشپزخانه

- لونا خواهش میکنم...کافیه دیگه...بسه، الان کچل پی...

در همین لحظه در آشپزخانه با قدرت گشوده شد و بانویی مو فرفری و اینا وارد شد. بلا رو به لونا کرد و گفت:
- دختر، تو چته؟ چرا عر میزنی؟ هان؟ به به...وزیر مردمی شما کجا اینجا کجا؟

- به به مو فر فری شما کجا این جا کجا؟

در همین لحظه همه آشپزخانه با صدای خنده محفلیان لرزید.

محفلیون:

بلا: کروشیو!

محفلیون:

میدان گریمالد

جیمز به گوشه ای از گودال اشاره کرد و گفت:اونجارو ببین.

تد به سرعت رویش را به سمتی که جیمز اشاره کرده بود برگرداند و جیغ بنفشی کشد.

تعداد زیادی اسکلت انسان که روی هم افتاده بودند در گوشه گودال خودنمایی میکرد و ترس رو بر اون گودال حاکم میکرد.

- تی میگم انگار یه صدایی داره از پشت سرم میاد


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
ارباب لرد ولدمورت کبیر روی شانه های آنتونین نشسته و به علت ناراحت بودن جایش دست ها را دور گردن صندل...آنتونین گره کرده بود تا سقوط نکند.بلا هم کنار ارباب ایستاده و او و خودش را باد میزد.در همین لحظه صدای لرد بلند شد.
- محفلی ها جمع شن،میخوام سخنرانی کنم!
صدای غرولند اهالی خانه گریمولد بلند شد.
- همین الان سخنرانی کردی آخه کچل!
- ما رو بیکار گیر اورده!
بعد از چند دقیقه همه محفلی ها رو به روی لردسیاه و همراهانش جمع شدند.ارباب با پاهایش لگدی به کمر آنتونین زد تا پا بلندی کند و او را بالاتر بگیرد.سپس گلویش را صاف کرد و گفت:رئیس جدیدتون تصمیمی گرفته که میخواد بهتون اطلاع بده.از این به بعد چیزی از شما در دست من گرو میمونه و اون چیزی نیست جز...
محفلی ها:
لرد چوبدستی اش را به سمت محفلی ها گرفت و بعد از چند لحظه ده ها چوبدستی به سمتش هجوم آوردند!گرابلی با تعجب به جای خالی چوبدستی در جیب شلوارش نگاه کرد.ریموس با چوب که قصد داشت خود را به لرد برساند کشتی میگرفت و مرگخوار ها هم جلوی چشم و صورتشان را گرفته بودند تا از برخورد آن ها در امان بمانند!
- آخ خورد تو چشم!
- آیییی!
لرد که گوش راست و چپ آنتونین را میکشید و او را به همین جهت ها هدایت میکرد بعد از چند لحظه توانست همه چوب های سرکش را در جیب ردایش جا دهد.سپس رو به محفلی ها گفت:پایان بیانیه شماره 2!میتونین برین!
چشم های بلا با دقت محفلی هایی را که میرفتند بررسی میکردند.اما لرد به هیچ عنوان متوجه غیبت جیمز و تد نشده بود.

داخل میدان گریمولد

دو برادر ناتنی کورکورانه از جایشان بلند شدند و همدیگر را پیدا کردند.در آن مکان گودال مانند هیچ نوری دیده نمیشد.
جیمز دستش را روی پهلوی تد گذاشت،کمی بالاتر رفت و شانه اش را لمس کرد.هنگامی که به صورتش رسید از شدت ذوق دو کشیده در گوشش نواخت و گفت:تـــد!فکر کردم گم شدم!
تد:
- چرا جواب نمیدی؟
- تاریکه صورتمو نمیبینی!
تد دستش را در جیب ردایش کرد و بعد از کمی جست و جو چوبدستی اش را یافت.آن را روشن کرد و نگاهی به اطرافش انداخت.
- جـــــیــــــــــغ!
چوبدستی از دست تد رها شد و روی زمین افتاد.و با عصبانیت گفت:چرا جیغ میکشی؟!زهرم ترکید!
جیمز به گوشه ای از گودال اشاره کرد و گفت:اونجارو ببین.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۱:۴۸:۰۵
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۲:۰۷:۲۹

منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
کچل پیروز با لبخندی که بالاش دماغی وجود نداشت و نه پایینش نه بالاش.. نه بالاترش مویی جلو می ره و می پره روی یک میز به خیال اینکه همه ببیننش.

ولدمورت یک حرکت پشتک ماهرانه می زنه و بعد پیچ و تاب خوردن های بسیار در هوا، جفت پا روی میز فرود میاد و میز هم چهارتا پایه ش باز میشه و روی زمین پخش میشه!

-
-

بلاتریکس بر سر و سینه زنان به طرف ولدمورت می دوئه و سر راه انواع نفرین و لعنت و کروشیو رو به در و دیوار و میز و محفل می فرسته!

- بوق بشید با این میزتون.. مفلسا.. بی پولا.. بدبختا فلک زده ها.. کروشیو.. کروشیو.. ارباب ارباب سالمی؟! بلا فداتون شه حالتون خوبه؟

ولدمورت با کمک تیم پزشکی پاهای صد و هشتادشو بالاخره می بنده و این بار می پره روی کول آنتونین و سخنرانی می کنه!

- اول از همه درود بر سالازار و بوق بر مرلینون.. شما ای جماعت بیچاره، ارباب لرد ولدمورت کبیر..

صدایی تمسخر آمیز از بین جمعیت به گوش می رسه و خون به صورت ولدمورت می دوه و یه ذره سرخ و سفید و خواستنیش می کنه!.. اسمشو نبر (بهش بگو کچل!) ادامه می ده:

- من اومدم که شما رو از این فلاکت نجات بدم تا مثل جنهای خونگی زندگی نکنید..

ولدمورت سکوت می کنه تا ببینه بازم صدایی از جمعیت در میاد یا نه و چون صدایی در نمیاد به گفتن " خطبه فرت!" اکتفا می کنه و می ره. چندتا مرگخوارام دور لرد بالا و پایین می پرن و میگن ارباب اسمک نمی دونم چی چی هه!

تدی در میان جمعیت رو به جیمز می کنه و میگه:
- ببین من بلد به زبون این جونورا باهاشون صحبت کنم.. می رم اجازه بگیرم که بریم بیرون.. باید تو یه جای خلوت فکر کنیم!
- یعنی بریم مرلینگاه!؟
-

وسط میدون گریمولد..
دو برادر وسط میدون ایستادن و آماده ن که حرف بزنن..

- ببین جیمز من تسلیم این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد!
- ینی چی؟!
- یعنی محفل باید به خط آلبوس کبیر برگرده!
- ینی داری حرف سیاسی می زنی؟
- من که چیز رو نگفتم!
- چیز چیه؟ اسم رمز که تقلب بود!

فرت!
میدون گریمولد از وسط باز میشه و دو برادر میوفتن تهش!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۱:۰۲:۴۰

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مالی با دسته ملاقه مشغول خاراندن نوک بینی اش شد و در حالی که به فکر فرو رفته بود گفت:من یه چیزایی یادمه!آلبوس گفته بود برای شرایط بحرانی یه نقشه ای داره که محفل بدون سرپرست نمونه.فکر میکنم درباره شورای ویرنگاموت و اینا هم یه چیزایی گفته بود!

تد با عصبانیت پنجه هایش را روی میز کشید و بعد از قلوه کن شده قسمتی از میز گفت:یعنی چی؟مگه البوس به ما اعتماد نداشته که رفته با اونا توافق نامه امضا کرده؟همین گرابلی پلنک خودمون!تا دلت بخواد توافق نامه امضا میکنه هر روز!
جیمز نگاهی به سر برگ نامه انداخت و گفت:ببینم حالا به نظرتون کی رو انتخاب کردن؟تازه قضیه پیدا کردن البوس چی میشه!نخ یویو من چی؟وای!!

چندی بعد!
همه در وسط اتاق نشیمن جمع شدن و انتظار میکشن.
جیمز به شدت با چنگ و دندون مشغول ور رفتن با گره نخ یویوشه.تد پنجه هاش رو با حواس پرتی سوهان میکشه بطوریکه که در یک ربع گذشته به جای ناخن دسته صندلی صاف و براق شده!

گرابلی پلنک که داشت با ذره بین نامه رو بررسی میکرد که با خوشحالی فریاد میزنه:یافتم یافتم!
همه به طرف حمله ور میشن و میپرسن:چی شد؟چیزی دستگیرت شد؟
پلنک با خوشحالی سر تکون میده و میگه:اره.جوهری که باهاش نوشتن از نوع پر کلاغی درجه هشته که تازه توی وزارت استفاده میشه.یعنی اینکه نامه جعلی نیست و تازه فرستاده شده!

درست بعد از اینکه جیمز به پلنک جمله "خسته نباشی!" رو میگه زنگ در به صدا در میاد!
همه با تصور اینکه بالاخره البوس برگشته به سمت در حمله میکنن و اون رو باز میکنن!
محفلی ها: وای نه بهمون حمله شده...جیــــــغ...یکی چوب دستی منو بده...ما ههمون میمیرم...جیــــغ!

لرد سیاه در حالی که از پله ها بالا میاد اعضای محفل رو که چشم هاشون اندازه چشم های دالی شده کنار میزنه و همراه مرگخوارانش وارد خانه گریمولد میشه!
جیمز یویوش رو جلوی لرد میگیره و فریاد میزنه:از اینجا برو بیرون!الان البوس میاد مثل جنگ توی وزارت باهات دوئل میکنه!یکی منو بگیره!جیـــــــغ!
لرد پوزحندی میزنه و میگه:ساکت باش ببینم!بیا این نامه رو با صدای بلند بخون!

جیمز با صدای بلند و ترس شروع به خوندن میکنه:
بدین وسیله به استحضار میرساند که بنا به تشخیص وزارت سحر و جادو و شورای عالی ویزنگاموت تا زمان پیدا شدن آ.پ.و.ب.دامبلدور لرد ولدمورت به عنوان سرپرست جدید محفل برگزیده میشود!
با تشکر مافلدا هاپکرک رئیس بخش مکاتبات وزارت سحر و جادو!


مالی با تعجب به بقیه نگاه میکنه و میگه:این امکان نداره!چطور ممکنه!
لرد به همراه مرگخواران به طرف اتاق نشیمن میره و میگه:همتون جمع بشین توی اتاق.میخوام شرایط جدید رو روشن کنم براتون.تا سی ثانیه دیگه اونجا باشین!وگرنه بد میبینین!
جیمز با عصبانیت دست تد رو میکشه و میگه:اینجا چه خبره؟من اجازه نمیدم...!
تد لحظه ای به بقیه نگاه میکنه و میگه:ما نباید بذاریم مرگخوارها اینجا بمونن!یعنی چی!ولی اول باید بفهمیم قضیه این بخشنامه چیه!اونا چطوری راضی شدن این کار رو بکنن...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

جیمز با سرو صدای غیر قابل تحملی از پله ها بالا رفت.
-تــــــــدی!تـــــــــدی...

تد سراسیمه از اتاقش بیرون پرید.
-چی شده؟کی مرده؟اسمشونبر برگشته؟

جیمز لبخندی زد.
-اوه تدی...اون که خیلی وقته برگشته.تازه سه بارم رفت و دوباره برگشت.باز نخ یویوم گره خورده.درستش کن.

تد یویو را از جیمز گرفت.
-من که بلد نیستم.پنجه هام لای نخ گیر میکنه.دفعه قبلم پروفسور دامبلدور درستش کرد.برو بده به اون.

جیمز آهی کشید.
-ولی پروفسور که نیست.سر میز شامم نبود.دیروز صبحم نبود.تازه دیشبم نبود.

تد نگاهی به در بسته اتاق دامبلدور انداخت.
-هوم...خوب که فکر میکنم میبینم منم سه روزه ندیدمش...یعنی کجاست؟

دو روز بعد:

مالی دستمال سفید رنگی را به جیمز داد.
-جیمی بسه دیگه.اینقدر گریه نکن.حتما پیدا میشه.

جیمز جیغ بلندی کشید.
-چطوری پیدا میشه؟هر چی عکس از بچگی تا الان داشت زدیم به درو دیوار.برای یابنده جایزه هم تعیین کردیم.پیدا نشدکه نشد.کارمون تمومه.ما معتاد میشیم.جسدمونو از گوشه خیابون پیدا میکنن.نخ همه یویوهامون هی گره میخوره.

سناریوی جیمز با ورود جغد پیری که به سرعت از پنجره وارد اتاق شد و روی میز افتاد ناتمام ماند.جغد با آخرین توانی که داشت پایش را کمی بلند کرد.ریموس تکه کاغذ را از پای جغد باز کرد و به تد داد و دستی روی پرهای خسته جغد کشید.
تد پاکت را پاره کرد.مهر وزارت سحروجادو در کنار مهر براق شورای ویزانگاموت خودنمایی میکرد.


اعضای محترم محفل ققنوس

احتراما به استحضار میرساند که با توجه به توافقنامه محفل و وزارت سحر و جادو در پی ناپدید شدن مسئول و رئیس محفل ققنوس-آ.پ.و.ب.دامبلدور-و نیاز جامعه جادوگری به امنیت و آسایش، وزارت سحرو جادو و شورای ویزانگاموت مسئول موقت محفل را تعیین و منصوب کرده است.مسئول جدید محفل به زودی به محل ماموریت اعزام خواهد شد.

امیدواریم که همکاری لازم را بنمایید.


پلنک نامه را گرفت و زیر و رو کرد.ولی چیز دیگری در آن نوشته نشده بود.
-این چی گفت؟کدوم توافقنامه؟مسئول جدید؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۲۲:۲۵:۲۲



Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دو ماه بعد

فروشگاه محفل:


مالی ملاقه طلایی رنگی را کنار پالتو پوست گرانقیمتی گذاشت.
-حیف ملاقه به این خوشگلی نیست؟یعنی واقعا هرکی این پالتوی بی ریختو بخره این ملاقه رو هم بهش میدیم؟

ریموس سرش تکان داد.
-آره.چاره ای نیست.رقابت شدید شده.مرگخوارا دارن جنساشونو نصف قیمت میفروشن.ما نباید ببازیم.

مالی کمی فکر کرد.
-خب راه حلش که مشخصه.ما هم جنسامونو به یک چهارم قیمت میفروشیم.


فروشگاه مرگخواران:

ایوان با چشمانی پر از اشک به لرد سیاه نگاه کرد.
-ارباب خواهش میکنم.منوی منو چرا؟منوی آنتونینو بگیرین خب.من تازه داشتم بهش عادت میکردم.شبا بدون این خوابم نمیبره.

لرد نگاه خشمگینی به ایوان انداخت و منوی مدیریت را به گوشه ردای سیاهرنگی سنجاق کرد.
-یه مرگخوار برای حفظ آبروی اربابش جونشو فدا میکنه.چه برسه به منوی بی ارزش مدیریت...بلا اون قیمتا رو نصف کن.یک سوم کن.یک دهم کن...الان باز همه میریزن فروشگاه محفل.

یک هفته بعد:

ارتش غرور آفرین و پر صلابت مرگخواران روبروی فروشگاه جمع شده بودند و با حسرت به دستان دو ماموری که سرگرم مهر و موم کردن فروشگاه سیاه بودند خیره شده بودند...در سمت دیگر ارتش شجاع و همیشه در صحنه محفل با همان نگاههای حسرت بار به صحنه مشابهی خیره شده بودند.

لرد سیاه در کنار دامبلدور ایستاده بود.هر دو سخت در فکر بودند.دامبل دستی به ریشش کشید.
-ولی من واقعا نفهمیدم چطور شد که هر دومون یهویی ورشکست شدیم تام!

لرد سیاه سری تکان داد.
-تو رو نمیدونم ولی اینا شم اقتصادی منو درک نکردن...


پایان سوژه
(به دلیل علاقه مفرط به تاپیکهای محفل و جلوگیری از وقوع اتفاقهای ناخواسته به دلیل طولانی شدن پست سوژه جدید در پست بعدی )




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
ماوقع داستان

يكي بود يكي نبود....زير گنبد كبود ، توي شهر لندن جيمز داستان ما داشت مي گشت كه چشمش خورد به ويترين يه مغزاه آپ تو ديت .
پشت ويتريناي مغازه مدل هاي چروكي و پاره اي رو ديد و يك ايده اي به ذهنش رسيد .
جيمز داستان ما براي رفع بحران مالي محفل تصميم مي گيره مغازه اي با كمك محفلي ها بزنه و اونجا جديدترين مد لباس جامعه ي جادوگري رو بزنه .

در اونطرف داستان تام كچل سياه دل () هم از اين تصميم سفيدا آگاه ميشه و اون هم جلوي مغازه ي محفلي ها مغازه ي لباس فروشي مي زنه .

با اين ماجرا يك كورس اقتصادي قوي بين سفيدا و سياه ها اتفاق مي افته كه در حال حاظر همه چيز به نفع محفلياست .

مرگ خواران كه طاقت اين قضيه رو ندارند سعي مي كنند اوضاع رو عوض كنند . پس لرد دستور ميده تا چند تا ممد بيارن روشون تمرين كروشيو كنه و مرگ خواران هم تقاضاي فاطي مي كنند .

يه نكته ي جالب اين كه چيني ها هم خودشون رو بزور تو بساط محفلي ها مي اندازن تا علاوه بر كل دنيا ، اين سفيداي بدبخت رو نيز مرود توجه كالاهاي خويش قرار دهند .

پ.ن : به دليل جالب بودن سوژه ، سوژه ي جديد ندادم . به نظرم بهتره همين رو ادامه بديم .


ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۲ ۲۰:۵۸:۰۵

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
آنچه گذشت ( تو اسپویلر نمی ذارم که طول پست بلند شه!)

یک رقابت اقتصادی فوق العاده شدید بین محفل ققنوس و گروهک موسوم به مرگخواران ایجاد میشه که در این رقابت هر کدوم سعی می کنن با روشهای ناجوانمردانه و پخش سیب زمینی و ..امم.. با این روشها شاخ (چوب) حریف رو بشکونه!

فعلا کفه ی ترازو به سمت گروه خوشنام محفل ققنوس چرخیده و ما سعی داریم با آستاکبار این کفه رو به نفع خودمون پایین نگه داریم.

تا ببینیم مرلین چه پیشگویی ای کرده.

.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.

- علت وجود این همه خریدار هنوز مشخص نیست.. کسی نمی دونه ملت وسط تابستون برای چی به خرید اومدن..ولی در هر صورت ما نباید این اجازه رو به خارجی ها بدیم که سواستفاده کنن و باید چیز کنیم. مهم نیست... عع!.. پاچ!

خبرنگار جادوگر تی وی طوری زیر دست و پای مردم مارمالاد میشه که به سفره های آب زیر زمینی می رسه و با اونا مخلوط میشه. سالها بعد این آب وارد لوله ها میشه و آنگاه شما یک خبرنگار خوردید!

چون مدخل(محل ورود) فروشگاه محفل گنجایش کافی رو نداشته صف طویلی مثل صفهای شیر خودمون تشکیل میشه. بعد از تشکیل صف عوارض اون یکی یکی ظاهر میشن آما ما به اونها نمی پردازیم چون در حوزه ی کاری ما نیست.

``````
پرسی از زیر دوربین بیرون میاد و میگه: ایشش این مسخرست! شما حتما باید صف رو توصیف کنید! خجالت نکشید!
مری از سمت چپ وارد میشه و اضافه می کنه: بله.. نقد دلفی رو اجرا کنیم.. من میرم چندتا ممد پیدا کنم تا شما رو به چالش بکشونن!
نویسنده:
پرسی: ای جان!
``````
در حالی که مردم در صفها مشغول انتظار کشیدن و یا سیگار کشیدن بودن یکی از اژدهاهای مسخره ی چینی که کاملا واضح بود با جادو درست شده از وسط خیابون رد میشه و پشت سرش چندین چینی که محموله ای شامل همه چی (حتی مرده!) با خود داشتن، وارد میشن. سوسانو هم اون بالا نشسته بود تا همه بدونن چینی ها می توانند سوسانو هم درست کنند!

فروشگاه محفل
- آقا بیا اینا رو بگیر چینیش خوشمزه تره!
- جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود!

مالی در گوش دامبلدور میگه: می گم آلبوس بریم برای خونه هم چندتا وسایل بخریم از این چاینی ها!
دامبلدور: !؟

فروشگاه مرگخواران
- ارباب کارو بار محفلی ها چیز شد!
- خیلی خوبه.. برو چندتا ممد ازینا بگیر تا روشون تمرین کروشیو کنیم!
- ارباب برای ما فاطی بگیر!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۹:۱۰:۰۲

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.