«دم همتون گرم! با این که تهش خیلی مسخره بود و حق [جام] به حقدار [نوادگان سالازار اسلیترین کبیر] نرسید، مسیر چسبید! مقصد مال مسافره ... اصل همین جادس اصلا! زمان سالازار یه نفرتو مسیر خوابید، سالازار از پنجره پرتش کرد پایین که به مقصد هم نرسه!
میرسیم به تقدیر و تشکر و جایزه و اینا که بعدا نگین مدیریت دنبال گالیون بود و کمک به مدرسه جمع کرد و معلوم نیست کجا خرجش کرد! همش خرج جوایز خودتون شد!
برای استاد نمونه دوشیزه وارنر، یک هدیهی کاربردی تدارک دیدم که
کنج انباری پیدا کردم و جزو وسایل شخصی سالازار کبیر بوده.
خدمت شما!برای استاد نمونهی دیگر یعنی آقای گرنجر هم سرکلیدی پاتیلی به جا مانده از سالازار کبیر رو تدارک دیدم که دست یکی از نوادگانشون بوده و خودم با کتک ازش گرفتم! دخترهی خیره سر!
خمت شما!و اما دانش آموزان نمونه، حتما میدونید که کتابخانهی جناب سالازار گنجینهی عظیمی محسوب میشه و این گنجینه هم به ما ارث رسیده! هدیهی فرهنگی من به شاگرد اول این ترم یعنی زاخاریاس اسمیت، یکی از تالیفات خود سالازار هست. به امید این که به دردش بخوره.
بیگیر!برای شاگرد دوممون آقای اسنیپ هم از
تو گنجهی کنج انباری یک عدد روغن موی اعلا داریم که مورد استفادهی شخص سالازار بوده.
بزن چربش کن!و نفر سوم، دوشیزه براون. حیفم اومد از میراث سالازار چیزی بدم بهت چون بعید میدونم قدرشو بدونی. این دختره ... یعنی معاون مدرسه اگرچه غذاهاش ته میگیره اما تو درست کردن یک معجون ید طولایی داره ...
که بخوره تو سرش! همین یه توانایی رو هم در راستای بردن عزت و شرف خانوادگی ما خرج کرد! عرض میکردم ... هیچی دیگه. همین.
بیا بگیر معجونی که معاون برات پخته رو!بریم سراغ کوییدیچ! مرسومه که به بهترین بازیکن لیگ یک عدد اسنیچ بلورین بدن ... ولی ما دیدیم اگه آقای مصطفاست که این اسنیچ یهو میره تو دهنی دماغی گوشی جاییش گیر میکنه و کریای خفگیای چیزی به بار میاره! در بهترین حالت تازه!
رو همین حساب دوباره این دخــ ... یعنی معاون مدرسه دست به کار شد و برای شما معجونی تهیه کرد بلکه از این حال دربیاین!
بفرما!MVP یا امتیازآورترین بازیکن لیگ رو هم داریم ... که دوشیزه وارنر هستن و مسلما جاروی طلایی به کارشون نمیاد. برای همین به جاش ما دوباره رفتیم سراغ گنجینهی کتاب سالازار کبیر و یک کتاب با موضوع ورزشی انتخاب کردیم.
امیدوارم با خوندنش مسائل ذهنیتون حل شه!و بهترین بازیکن جوان لیگ که به این عنوان معمولا بلاجر جواهرنشان اعطا میشه ... ولی به چه دردت میخوره دوشیزه ایوانوا؟ هیچی! گفتیم بلاجر کیکی بهت بدیم بخوری ... دیدیم اونم جاییتو نمیگیره که! خلاصه که معاون سرتق مدرسه باز ابراز وجود کرد و گفت من بلدم و قرار شد برات کیکی با ابعاد کل زمین کوییدیچ بپزه که سیر شی.
بفرما! چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ لنگ اون یه تیکه که از گوشش کندم موندی؟! میخواستم بچشم ببینم باز چه گندی زده! چون قیافش که ... میگفت از روی دستور
این پخته! مرلین میدونه ... گفتم مرلین! شما که مرلینو میکشی، سالازار رو هم میتونی بکشی؟
و در آخر نوبت میرسه به بچههای بسیجی! راستشو بگین ... مودی بهتون چی میداد؟
چقدر میگرفتین برای اردوی جهادی رفتن؟
اگرچه قطعا چپتون پره ... ما هم مجبوریم جایزه بدیم دیگه! بیا اسمیت. نوادهی سالازار که میشه همون معاون مدرسه برات خیار سالازارنشان درست کرده.
بگیر بخورش!و شما دوشیزه دلاکور، شما هم به عنوان دیگر بسیجی مخلص، یکی دیگر از وسایل شخصی سالازار کبیر رو در اختیار داشته باش. تو وسایل مورفی پیداش کردم. حتما خیلی براش ارزش داشته که قایمش کرده بود.
بیا بزن کف کنه!علاوه بر جایزهها، ما خرج کاغذ پوستی و مرکب هم دادیم و کارنامهی 10 دانشآموز برتر رو هم چاپ کردیم. برای بقیه چاپ نکردیم چون وقتی جزو نفرات برتر نشدن لابد میخوان برن یه کارنامه جعل کنن و نشون ننه آقاشون بدن، ما الکی کاغذ پوستی حروم کارنامهای نکنیم که میخوان قایمش کنن! اسماتونو میخونم، بیاین تحویل بگیرین.
کارنامهی زاخاریاس اسمیتکارنامهی سیوروس اسنیپکارنامهی لاوندر براونکارنامهی فلور دلاکورکارنامهی الکساندرا ایوانواکارنامهی گابریل تیتکارنامهی هلنا ریونکلاکارنامهی آیلین پرینسکارنامهی پومانا اسپراوتکارنامهی اما دابز»
ماروولو کارنامهها را که تحویل داد پیش از همه از دفتر بسیج خارج شد. مروپ نیز موس موس کنان پشت سرش رفت و بر صندلی عقب جارو نشست. جارو نونوارتر از همیشه به نظر میرسید. رینگ اسپورت براقی داشت و دندهاش بر خلاف همیشه در اولین اقدام جا رفت!
جارو راه افتاد و حسن مصطفا جلوی در دفتر تا لحظهی محو شدنش در افق، چشم از آن برنداشت.
- نه نمیخندوم! له له هستوم!
او به خوبی به خاطر میآورد که چند روز قبل درخواست ماروولو مبنی بر تهیهی اسنیچ بلورین، جاروی طلایی و بلاجر جواهرنشان از بودجهی زوپس را اجابت کرده و برایش فرستاده بود. همچنین 3000 گالیونی را که به حساب مدرسه جغد به جغد کرده بود برای هزینهی تهیهی جوایز و تزیینات تالار اصلی و ضیافت شام جشن اختتامیه.
- ووی ووی ووی فدای سر کچلش!
سرش را پایین آورد و نگاهی به بطری معجونی که در دست داشت انداخت. همان اول کار جرعهای از آن نوشیده بود بلکه زیر دست و پای جمعیت حاضر در مراسم له نشود.
- معجون عشق؟ ووی ووی ووی له له هستوم!
ظاهرا ماروولو سهوا در تحویل جایزه اشتباه کرده بود ... شاید هم عمدا!