هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰

چری کراوکر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۰۳ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از این آگاهی که داری با شخصی مهم صحبت می کنی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
-حالا که چیزی نشده! پشه ها گل و لای رو دوست دارن، محل زندگی گرازا کجاست؟ آفرین به تو مرگخوار باهوش ... گل و لای! پس می تونیم با پشه ها مذاکره کنیم تا ما رو تا محل زندگی گرازا راهنمایی کنن!

راه حل پیتر منطقی بود؛ ولی مرگخوارا به خاطر وقتی که از دست داده بودن، همچنان از دست پیتر دلخور بودن ... مرگخوارایی بودن وقت شناس!
مرگخوارا رفتن و رفتن تا یه پشه توی جنگل پیدا کنن؛ به هر حال تعداد پشه ها زیاده و پیدا کردنشون همیشه آسون!
مرگخوارا پشه ای پیدا کردن و پیتر رو برای مذاکره جلو فرستادن.

-آهای پشه ی زیبارو!

احساسات خوب، باعث می شن قلب شما کمی بیشتر از حد معمول بتپه؛ ولی اگه قلب شما هم اندازه ی ناچیزی داشته باشه با این حجم از تعریف کنار نمیاد.
به هرحال، پشه ای که یه عمر توسط تمام ملّت مسخره می شد با شنیدن این حجم از محبّت ناگهانی، سکته ای کرد و رو به پشت افتاد روی زمین!

-همینو می خواستی؟! اون از گراز شکار کردنت، اینم از مذاکره ات!

بلاتریکس که دیگه فکر نمی کرد پیتر بتونه کاری رو درست پیش ببره، کروشیویی نثارش کرد و به اشتباهات پی در پی پیتر خاتمه داد!

-وایسا ببینم! یه حیوون چاق و چله اونجاست!
-حمله!

مرگخوارا حمله کردن و موجود چاق و چله رو که از نظر ظاهری شبیه میمونا بود رو گرفتن و دست و پا بسته انداختنش یه گوشه تا با دقت بررسیش کنن؛ ممکن بود حیوون قابل خوردن نباشه یا حتی لرد رو مسموم کنه!

-یعنی مزه ی یه میمون چجوری می تونه باشه؟
-فرقی نمی کنه! مهم اینه که چاق و چلس و برازنده ی ارباب!

مرگخوارا داشتن آماده می شدن که آتیش درست کنن.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
مرگخوارا با شنیدن دستور اربابشون به سرعت به سه دسته تقسیم می‌شن تا عملیات "شکار کرده، بپزید و بیارید" رو به انجام برسونن.

پلاکس چندین برگ بزرگ برمی‌داره و در حالی که پشتشون پنهان شده پاورچین پاورچین به سمت دسته سوم می‌ره که تنها شامل یک نفر می‌شد و اونم کسی نبود به جز بلاتریکس.

اما بلاتریکس حواسش جمع‌تر از این بود که دسته‌ش رو با شخص دیگه‌ای شریک بشه. بنابراین برگ‌ها رو کنار زده و پلاکسو که همچون موش تو خودش مچاله شده بود از یقه بلند می‌کنه و وسط جمعیت دسته‌ی اول پرتاب می‌کنه.

- آخ.

دسته‌ی اول بدون معطلی پلاکس رو بلند کرده و به اعماق جنگل نفوذ می‌کنن تا شکار مناسبی پیدا کنن.

- یه گراز اونجاس.

با فریاد بلندی که ناگهان پیتر سر داده بود نه‌تنها مرگخوارا از جا می‌پرن که چندین دسته از پرندگان مستقر روی درختا در حرکتی هماهنگ تصمیم به کوچِ زودهنگامی به مناطق گرمسیر می‌گیرن؛ و صد البته گراز که به همون سرعتی که دیده شده بود، گرخیده بود!

- می‌شه دفعه بعد به جای این که هرچی شکار هستو نیستو فراری بدی، آروم توی گوشمون زمزمه‌ش کنی؟




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
-آقایون!

طول بحث، موش کور را هم به صدا درآورد و سدریک را از خواب پراند.
-عصای من رو بدید! من برم حفاری... آب بیارم. بعدش بشینید دعوا کنین.

موش کور بیراه هم نمی‌گفت.

-قبوله!

هکتور عصا را دو دستی تقدیم موش کور کرد.

-آفرین! این شد.

موش عصا را در جیبش گذاشت، به درون سوراخ پرید و سه مرگخوار را با تعجب ناشی از جیب داشتنش تنها گذاشت.
دقایق از پس ثانیه‌ها و ساعت‌ها از پس دقیقه‌ها گذشتند. خورشید صندوقش را بست و شیفت کاریش را تحویل ماه داد. ستاره‌ها یکی یکی نمایان شدند اما خبری از موش کور نشد.
سه مرگخوار قصه، نا‌امید از اعتمادی که به موش کرده بودند، تصمیم گرفتند دست از پا درازتر پیش اربابشان برگردند. پس مسیر برگشت را در پیش گرفتند.
-چه مرگخوارای بدی هستیم... اربابمون تشنه‌ است!
-حیف از عصام...
-چی شده؟! صبح شده؟!

آخری سدریک بود که جدیدا قابلیت خوابیدن در حین راه رفتن هم به پک خوابش اضافه شده بود.
بالاخره پس از گذشت دقایقی، مرگخواران به مقر جنگلی خود رسیدند.

-کجایید شما؟! رفتید چاه حفر کنید؟! شب شد! این موش کور از شما سه تا به درد بخور تره!

و توجه سه مرگخوار جلب موش کوری شد که مشغول پر کردن جام آب لرد سیاه بود!

-بی معرفت! دورمون زد!

ولی صدای لردسیاه فرصت افسوس خوردن را از آن سه گرفت.
-یارانمون! شب شده... ترتیب شام ما را بدهید. دستور می‌دیم که به شکار برید و حیوانی لایق شکم همایونی ما شکار کرده، بپزید و بیارید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰

رامودا سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۰:۰۰:۱۱ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از قلب شکننده تر توی دنیا نیس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
هکتور دو راه داشت؛ یکی اینکه خیلی راحت خودشو از نوشیدن یه جام افتخار محروم بکنه و یا لرد رو از نوشیدنِ آب محروم!
امّا هکتور هیچکدوم از راه حل ها رو نمی پسندید و راه سومی توی ذهنش داشت؛ بهونه آوردن!
-اصلاً این آب زیرزمینیا هزار نوع املاح اضافی و باکتری داخلشون دارن! مگه تو بلدی آب رو ضد عفونی کنی؟
-حالا مگه یه ذره مواد زائد چه اشکالی داره؟
-نه خیر دوست عزیز! اگه ارباب فردا به خاطرِ املاح این آب سنگ کلیه گرفت تو رو بازخواست می کنه؛ این در حالیه که هکول با معجونِ جداسازِ ذرات ریزش، لذت نوشیدن یه جامِ پر از آب تصفیه شده رو به اربابش هدیه می ده!

حرفای هکتور برای پیتر منطقی بنظر می اومد!
آب زیرزمینی قطعاً املاح زیادی داشت، ولی درباره اینکه هکتور بتونه با یکی از معجوناش آب رو تصفیه بکنه شک داشت.
-تو چطور قراره با یه معجون آب رو از املاح پاکسازی بکنی؟! معجونت که کار نمی کنه، پس باید دستگاه تصفیه آب داشته باشی.
-منو دستِ کم نگیر پسر جون! از اونم بهتر تصفیه می کنم!

بحث دیگه داشت طولانی می شد!



پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارابه جنگل رفته.
برای رفع تشنگی از مرگخوارا می خواد که براش آب بیارن. هکتور و سدریک مامور پیدا کردن آب می شن. ولی هر چی توی جنگل جستجو می کنن به آب نمی رسن. تصمیم می گیرن از یه موش کور بخوان زمین رو بکنه و براشون آب بیاره. موش کور قبول می کنه. ولی در مقابلش یه عصا می خواد.

و درست در همین موقع، عصای پیتر که روی یه درخت نشسته میفته پایین.

........................

-عصامو بدین!

پیتر عصایش را می خواست... ولی هکتور و سدریک قصد نداشتند به این سادگی از یک عصای بادآورده صرف نظر کنند.

-عصات... فروشیه؟

پیتر لبخندی زد که برای یک لحظه هکتور را امیدوار کرد.
هکتور موش کور را با عصای پیتر، در دشت سبزی دید که دسته گلی چیده و می دود و با شادی آواز می خواند. خودش را دید که با ظرفی پر از آب زلال و خنک در کنار لرد سیاه نشسته و جام لرد را پر از آب می کند و لرد سیاه لبخند های تحسین آمیز به او می زند و لینی از حسادت متلاشی می شود.

-نچ!

کاخ آرزوهای هکتور ویران شد.

-ارباب تشنه اس! ارباب آب می خواد! تو چه جور مرگخواری هستی؟ ارباب تشنه رو تصور کن. کردی؟ دلت به درد نیومد؟ وجدانت خراشیده نشد؟

پیتر کمی دقت کرد... شده بود!
-خب... باشه... عصا رو می دم. به این شرط که آبی که به دست میارین رو به من بدین که به ارباب برسونم!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۴:۱۴ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 234
آفلاین
-تو میدونی از کجا میشه عصا پیدا کرد؟
- نه، یعنی چقدر باید راه بریم تا به عصا برسیم؟

هکتور پاتیلش را بلند کرد و به سدریک اشاره کرد تا بلند شوند. اگر همین جا مینشستند عصا از آسمان برایشان نمیبارید. البته، شاید هم میبارید. احتمالات را نباید دست کم گرفت.
سدریک خمیازه ای کشید و بلند شد، به هکتور نگاه کرد تا بفهمد از کدام جهت باید بروند و قبل از اینکه برگردد و هکتور را ببیند عصای فلزـی روی سرش افتاد. گفتیم که، نباید احتمالات را دست کم گرفت، هر لحظه امکان بارش عصا وجود دارد.
عصا روی سر سدریک فرود آمد.
-آخ!

و سدریک روی زمین افتاد. هکتور صدایش را شنید و برگشت و با دیدن سدریکِ روی زمین افتاده تعجب نکرد، سدریک همیشه روی زمین رها بود، مشکل صدای افتادن و برخورد چیزی با سر سدریک بود، یک عصا؟ هکتور به سمت عصا رفت و بالا را نگاه کرد.
-این عصا اینجا چیکار میکنه؟
-از آسمون خورد تو سرم.
- این منطقیه؟

و به سمت عصا رفت و قبل از اینکه آن را لمس کند صدایی آشنا آن دو را به خود آورد.
- امم... هکتور؟ میشه عصا رو بفرستی بالا؟

هردو نفر به بالا نگاه کردند و پیتر را دیدند، پیتر با همان لباس همیشگی اش روی شاخه یکی از درخت های بلند و بالای آنجا نشسته بود و خیره به آن ها نگاه میکرد.
-تو اونجا چیکار میکنی؟ عصات خورد تو سرم! خواب از سرم پرید!
-هومم.. اومده بودم برای ایزابلا دوست پیدا کنم. شرمنده.
-ایزابلا؟
-ایزابلا، سیبم. این.
و سیب را به آن ها نشان داد.

-حالا میشه عصامو بدی؟

هکتور و سدریک به هم نگاه کردند. نخست میخواستند عصا را به پیتر دهند تا برود پی کارش، باید یک عصا پیدا میکردند، ولی.. میتوانستند عصای خود پیتر را به موش کور بدهند، ایده خوبی بود!
هکتور اول به عصا نگاه کرد و سپس به پیتر، و در آخر به موش کور که داشت ناخن هایش را سوهان میکشید. باید یک جوری یا پیتر را راضی میکردند یا او را بدون عصایش از آنجا دور میکردند و یا حتی بیهوشش میکردند، از طرفی هرچه زودتر باید مأموریتشان را انجام میدادند. هکتور به موش کور نگاه کرد و تصمیمش را گرفت.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۰

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
-یه عصای نو!

موش کور با خوشحالی سرش را تکان داد.
-عصای خودم دیگه خیلی قدیمی شده.

سدریک و هکتور به عصای سفید موش کور، که داشت سعی می‌کرد آن را در دستانش بچرخاند اما در عوض، آن را در هوا تاب میداد و گیاهان و گل های کوچگ را له می‌کرد، نگاه کردند. برای بار دوم پشت به موش کور، سر هایشان را برای مشورت به هم نزدیک کردند.
-قبول کنیم؟
-چاره‌ی دیگه‌ای هم داریم؟
-ولی عصا از کجا گیر بیاریم اخه؟
-چطوره اینم از خودش بپرسیم؟

سدریک و هکتور رویشان را برگرداندند تا سوالشان را از موش کور بپرسند.
-از کجا باید برات عصا جور کنیم؟

موش کور اخم کرد.
-به من چه؟ نکنه این مشکلتونم من باید حل کنم؟


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
بالاخره موش کور دست از تفکر برمی‌داره.
- چی گیر من میاد؟

سدریک و هکتور با بدخلقی نگاهی به هم می‌ندازن. انتظار نداشتن موش کور در ازای انجام کاری که وظیفه‌ش بود... خب یعنی اکثر اوقات انجامش می‌داد، چیزی ازونا بخواد. برای همین برمی‌گردن و پشت به موش کور سراشونو به هم نزدیک می‌کنن تا مشورت کنن.

- به نظرت یه موش کور چی ممکنه بخواد؟
- خواب؟
- گفتم موش کور نه سدریک!
- خب شاید چون موش کوره دوس داشته باشه بیشتر بخوابه. اصن تونل می‌زنه که اون زیر با آرامش بخوابه.
- فک نکنم.
- پس چی می‌خواد؟
- چرا از خودش نمی‌پرسیم خب؟

هکتور و سدریک دست از مشورت برمی‌دارن و با نتیجه‌ای کاملا ایده‌آل به سمت موش کور برمی‌گردن.
- در ازاش چی می‌خوای؟

موش کور با خوش‌حالی چرخی می‌زنه که موجب می‌شه چندین مورچه رو له کنه و راه لونه‌شونو سد کنه. بعدش گلوشو صاف می‌کنه تا بگه چی می‌خواد!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۴۲ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۴:۰۶:۴۶
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 552
آفلاین
-هوی...تازه از تفکر زیاد چشمام داشتن گرم میشدنا. مگه کوری؟
-آره.
-

هکتور به جسم سیاه رنگی که عصای سفیدی به دست داشت و لحظاتی قبل به پای سدریک برخورد کرده بود، چشم دوخت.
-انگار راه حل خودش رسید! یه موش کور!
-کور خودتی! من خیلیم بینام.
-الان خودت گفتی کوری که!
-اونو برا این گفتم که خسارت تصادف رو ندم. ولی دلیل نمیشه بهم بگی کور ها!

موش سعی کرد به چاله ای که از آن بیرون آمده بود باز گردد اما سر راه پس از پنج بار برخورد به درخت و انداختن چند لانه پرنده و آواره ساختن جوجه های درونشان، بلاخره نقش بر زمین شد و خیال اکوسیستم را برای لحظاتی کوتاه از عدم انقراض کامل پرندگان داخل جنگل آسوده کرد.
-هنوزم میگم. من کور نیستم. این درخت سر راه بود.
-باشه باشه. فهمیدیم کور نیستی. میتونی یه کمکی به ما کنی؟ میتونی یه چاه برامون حفر کنی؟

موش سعی کرد برای آنکه حالت تفکرش را نشان دهد کمی سرش را بخاراند اما از آنجایی که سرش را نمی دید کمی کفش سدریک را خاراند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۰ ۰:۴۵:۵۰

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۱۹ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا در جنگلی بدون هیچ امکاناتی سکنی گزیده. لرد تشنه ش میشه و برای رفع تشنگی از مرگخوارا می خواد که توی یه ظرف از جنس جمجمه براش آب بیارن. هکتور و سدریک مامور پیدا کردن آب می شن. ولی هر چی توی جنگل جستجو می کنن به آب نمی رسن.

......................

- سدریک! ... با توام! سدریک!

با صدای هکتور، سدریک که به صورت سروته در میان دسته ای خفاش، از درخت آویزان شده بود، از خواب پرید و با سر روی زمین افتاد!
- چته! چرا اینجوری یهویی آدمو بیدار می کنی؟ یه ذره ملایمت داشته باش! تازه داشتم گرم می شدم.

اهمیتی نداشت که وسط تابستان بود. اهمیتی نداشت که سدریک چگونه سرو ته آویزان شده بود. اهمیتی نداشت که خفاش ها چگونه او را در جمع خودشان پذیرفته بودند.
ولی این که لرد سیاه از آن ها فقط کمی آب خواسته بود و آنها داستان را به جاهای بسیار باریکی کشانده بودند، اهمیت داشت!

-می گم... چاه بزنیم؟!

سدریک پای درختی دراز کشید و سرش را روی خفاش خسته ای گذاشت.
-بیل داری؟

هکتور بیل نداشت. بین مرگخواران فقط دومینیک بیل داشت که فعلا در محل حاضر نبود. هکتور و سدریک بسیار بدون بیل و به درد نخور بودند.

-با دستامون بکنیم؟ با چوب؟ از موش کور خواهش کنیم؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.