بارتی به سرعت به فکر نشست ، اما نتیجه ای نگرفت و در حالیکه به نا امیدی به لرد و بلیز نگاه می کرد ، دستی به سرش کشید و همانجا نشست ... لرد که همینطور در خاطرات بچگیش سیر می کرد به سرعت رو به بلیز گفت :
- بهترین جا لیتل هنگلتونه (؟!) !!!
- لیتل هنگلتون ؟
اونکه خیلی دوره .
- با یه جسم یابی سریع می رسیم . منم اونجا یه کار دارم ... آماده شین .
در عرض دو دقیقه به سرعت آماده شدن و به مقصد لیتل هنگلتون جسم یابی کردند و در نزدیکی خانه ی قدیمی گانت ها ظاهر شدند . لرد با شوق و ذوق نگاهی به دو مرگخوارش انداخت و گفت :
- تا شما دو تا برین و تو این مدرسه کناریه یه 20 - 30 تا پسر سیفیت گیر بیارین ، منم می رم به خونه ی پدر بزرگم اینا سر می زنم
بدویین برین .
بلیز و بارتی اطلاعت کردند و به سمت انتهای خیابان رفتند و از آنجا به سمت چپ پیچیدند و بالاخره به مدرسه ی پسرانه ای که در آن دهکده قرار داشت رسیدند .
بلیز رو به بارتی که از خوشحالی داشت بال در میاورد گفت : باید بریم با مدیرشون صحبت کنیم بگیم واسه یه کاری اومدیم . تو هم که تو هاگوارتز استاد ماگل شناسی هستی ! خودت درستش کن دیگه .
بارتی کمی فکر کرد و با سر جواب مثبت داد و به همراه بلیز وارد مدرسه شدند و به سمت در ورودی ای که بالای آن روی پلاکاردی نوشته بود :
دفــتــر مــدیــریــت... حرکت کردند و وارد شدند . بارتی رو به مرد نسبتا کچلی که پشت میزی بزرگ نشسته بود و مشغول نوشتن بود نزدیک شد و گفت :
- سلام .
- سلام .
- خوبین شما ؟
- ممنون . بفرمایین .
- راستش واسه کار مهمی مزاحمتون شدیم .
- امرتون چیه ؟ بفرمایین ...
- به علت اینکه مشکلاتی در دهکده پیش اومده ، باید یکسری از دانش آموزان رو با خودمون ببریم .
- جدی ؟
برگه ای ، چیزی ندارین ؟
- راستش کار فوریه . شاید همین الانم دیر شده باشه ... اگر همکاری نکنین ممکنه شغلتونو از دست بدین .
رو به بلیز کرد و به این
صورت خندید و ادامه داد : همکاری می کنین ؟
- بذارین یکم فکر کنم
... باشه ! از اون سمت می تونین برین سمت کلاسا .
بلیز و بارتی در حالیکه از دفتر مدیریت خارج می شدند با هم به این
صورت خندیدند و به سمت کلاسهای پسرانه ای که در سمت راست مدرسه قرار داشت رفتند تا دانش آموزان سفیتی را جایگزین کنند .