هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
همانطور که دامبلدور را تعقیب میکرد ، فکر بهتری به ذهنش رسید ...

او تصور میکرد که باید از نقطه ای به دامبلدور ضربه بزند که همیشه مدنظر رسانه های جادوگری بوده است . در حقیقت ریموس به مشکلات اخلاقی دامبلدور فکر میکرد !
بنابراین از تعقیب او منصرف شد و به سوی اتاق خود قدم برداشت تا بتواند در آرامش ، نقشه ای زیرکانه طراحی کند . او باید تمام تلاش خود را میکرد تا بتواند حداقل تا یک روز آینده نقشه خود را عملی کند ...

یک روز بعد ...
اتاق جیمز

- عمو میشه بلاخره برم تو اتاقم ؟ یه پک جدید یویو خریدم فوق العادس ... بیا بریم نشونت بدم !

ریموس برای عملی کردن نقشه اش ، به جیمز اجازه ورود به اتاقش را نمیداد . پس از گذشت دقایقی هم هری را مجبور کرد تا وارد اتاق جیمز شود و پس از ورود او ، همه ی چراغ ها را خاموش کرد و پس از آن یک میله فلزی بر روی زمین قرار داد .

- ریموس ، تو که نگفتی با من چیکار داری ولی دیگه چرا چراغارو خاموش میکنی ؟

ریموس بدون توجه به حرف های هری از اتاق خارج شد و راهی اتاق دامبلدور شد . وقتی که به اتاق دامبلدور رسید ، در زد و وارد شد ...

- آلبوس ، اون وسیله عجیبو آماده کردم تا نشونت بدم . گذاشتمش توی اتاق جیمز منتها چراغا باید خاموش باشه تا اون وسیله کار کنه .

- خیلی خب ، الان میام !

سه دقیقه بعد ...

دامبلدور به آرامی در اتاق جیمز را باز کرد و بدون اینکه چیزی ببیند به جلو قدمی برداشت . کمی که جلوتر رفت ناگهان پایش به یک شی که در آن تاریکی مشخص نبود گیر کرد و ...

گروووومپ !

به سمت جلو پرت شد ولی به جای اصابت با زمین حس کرد که به چیز دیگری اصابت کرده است .... دامبلدور برروی هری افتاده بود !

عکس گرفته شد ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۰

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
ریموس لوپین چند بار رمز را پیش خودش تکرار کرد تا فراموش نکند.سپس به همراه جیمز وارد خانه شد.

آلبوس دامبلدور روی کاناپه مورد علاقه اش نشسته و سرگرم مطالعه روزنامه بود.با دیدن ریموس لبخندی زد و گفت:
-ریموس!کجا بودی؟رمز عوض شده بود.چطور تونستی وارد بشی؟...خب اینا رو ولش کن.موفق شدی پول جور کنی؟
ریموس با دلخوری سرش را تکان داد و جواب مثبت داد.آلبوس خمیازه ای کشید.روزنامه را تا کرد و روی میز گذاشت و گفت:
-آه....چقدر خسته هستم.جیمز، لطفا نیم ساعتی جیغ نکش بذار استراحت کنم.قول میدم بعد از بیدار شدن اجازه بدم یویوهای رنگارنگتو به ریشم گره بزنی.موافقی؟
جیمز با صدای بلند موافقتش را اعلام کرد ولی ریموس در حال فکر کردن به رداهای خواب دامبلدور بود.ناخودآگاه لبخندی زد.رداهای خواب دامبلدور به حدی مضحک و مسخره بودند که میتوانستند سوژه مورد نظر لرد سیاه باشند!

ریموس دوربین قدیمیش را در جیب ردایش گذاشت و سوت زنان به دنبال دامبلدور به راه افتاد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۹۰

هری جیمز پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
ریموس در همان لحظه با صدای پقی خانه ریدل را ترک کرد و به میدان گریمولد آپارات کرد.

میدان گریمولد

میدان گریمولد مانند گذشته خلوت و ساکت بود. ریموس با صدای آرامی گفت:
- محفل ققنوس، خانه شماره 12 گریمولد.

ولی هیچ اتفاقی نیافتاد. بر خلاف دفعه قبل این بار با صدای بلندی تکرار کرد:
- محفل ققنوس، خانه شماره 12 گریمولد.

باز هم هیچ اتفاقی نیافتاد. ریموس نا امیدانه شنلش را دور خودش پیچید تا دوبار به خانه ریدل آپارات کند اما پسری کم سن و سال که در حالی که سرش پایین بو و سوت می زد راه می رفت مانع این کار او شد. ریموس بلافاصله آن پسر را شناخت. او جیمز سیریوس پاتر بود. لبخندی بر لبان ریموس نمایان شد.

جیمز پس از دیدن ریموس گفت:
- سلام عمو ریموس. چرا نمیری توی خونه؟

ریموس اخمی به جیمز کرد و گفت:
- آخه تو را دیدم گفتم با هم بریم. راستی چرا تو این موقع روز این جایی؟

جیمز سرش را زیر انداخت گفت:
- آخه عمو داشتم با تدی بازی می کردم یهو گمش کردم. فکر کنم الان اومده توی خونه. حالا بذار بریم توی خونه و ببینیم هستش یا نه.راستی می دونستید رمز عوض شده؟

- نه. رمز حالا چیه؟

- سربلندی مال محفیان است و بس.

بعد از گفتن این حرف جیمز خانه شماره دوازده میدان گریمولد ضاهر شد.


این شناسه قبلیمه

شناسه جدیدمه

ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک ولدک

ای جادوگران و ساحره ها. بدانید که هری مرد بزرگی بود. راه او را ادامه دهید.
ارزشی ولدک کش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۳۵ دوشنبه ۷ آذر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ریموس لوپین با بی پولی مواجه شده و حتی موفق نشده پول آب رو پرداخت کنه و به همین دلیل همسرش اونو ترک میکنه.بعد از اینکه دامبلدور و هری و شهرداری هاگزمید هم کمکی به لوپین نمیکنن، اون یاد حرف یکی از مرگخوارها میفته که به حقوق زیادی که از لرد میگرفتن اشاره میکرد.
ریموس به خانه ریدل میره.لرد ازش میخواد قبل از مرگخوار شدن، وفاداریشو ثابت کنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ریموس با ترس و لرز مقابل لرد نشسته بود و سعی میکرد نگاهش به چهره خبیث او نیفتد.
-اسمشو...چیز...یعنی ارباب...من چطوری میتونم وفاداریمو ثابت کنم؟

ظاهرا جواب لرد سیاه از قبل آماده بود.
-هوووم...پسرتو میفرستم دامبلدورو بکشه!

لوسیوس مالفوی اخمی کرد و نارسیسا به سختی لبخند تمسخرآمیزش را پنهان کرد.بلاتریکس به آرامی به لرد نزدیک شد و چیزی را در گوشش زمزمه کرد.لرد درحالیکه به حرفهای بلا گوش میکرد لبهایش را روی هم میفشرد و سرش را به نشانه فهمیدن تکان میداد.
-حق با توئه بلا...این روش رو قبلا امتحان کردیم.جواب نمیده.نمیخوام تجربه مالفوی ها برام تکرار بشه...هی تو..گرگینه!لازم نیست بچت کسی رو بکشه!خلاقیت ارباب حد و مرز نداره.روش بهتری پیدا کردم که تو دیگه جرات نکنی پاتو تو دخمه سفیدا بذاری.خوب گوش کن...میخوام کاری کنم که همین چند نفری که دور و بر دامبلدور هستن پراکنده بشن.تو باید به ارباب کمک کنی که آبروی دامبلدور رو ببره!میخوام برای دامبلدور شایعه درست کنم.شایعاتی که دنیای جادوگری دیگه روی اون پیرمرد حساب نکنه...کسی ازش حساب نبره، کسی محلش نذاره...و برای اثبات چنین شایعاتی نیاز به مدرک دارم!تو میری به محفل و این مدارک رو برای ارباب جور میکنی.مدرک میتونه هر چیزی باشه.عکس...نامه...سند...یا هر چیز دیگه ای.به محض آوردنش اولین پاداشتو میگیری.

ریموس مردد بود.راه برگشت نداشت،ولی خیانت به دامبلدور برایش سختتر از مرگ بود.جمله بعدی لرد تصمیم گرفتن را برایش آسانتر کرد.

-فکر فرارم به سرت نزنه...همسرت ولت کرده رفته.نه؟...و پسرت...چقدر شبیه توئه!مخصوصا زوزه کشیدنش!

تردید ریموس از بین رفت.خیانت، از مرگ خودش سختتر بود، نه مرگ همسر و فرزندش.خودش این راه را انتخاب کرده بود.چاره دیگری نداشت.نفس عمیقی کشید.
-باشه!قبول میکنم!




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- این لوپین کجاست؟ میخوام ببینمش. بلا، اون بسته نفرت انگیز رو هم با خودت بیار. دفعه دیگه ببینم از این هدیه های دست دوم و اوراقی پیشکش میکنی من میدونم و تو!

بلا با ناراحتی دماغ لوپین رو به داخل جعبه برگرداند و به دنبال لرد سیاه به راه افتاد. چند لحظه بعد وقتی لرد وارد اتاق شد و مرگخوارانی رو که به دور لوپین حلقه زده بودن کنار زد بلا دماغ رو جلوی پای ریموس انداخت و گفت:
- ارباب از هدیه ناقابل تو خوششون نیومد. حقشه همین الان دماغ بی مصرفتو به خوردت بدم.

لوپین که هنوز درد میکشید گفت:
- جون هرکی دوست دارین دماغ منو بچسبونین سر جاش...من غلط کردم اومدم اینجا، بیخیال من بشین نخواستم اصلا مرگخوار بشم!

با اشاره لرد دماغ لوپین از جا بلند شد و دوباره به صورتش چسبید و خون های ریخته شده روی زمین هم ناپدید شد.

- اوه، خیلی ممنونم اسمشو نب...یعنی لرد...سیاه.

لرد یک قدم به سمت لوپین نزدیک شد و همان طور که لبخند معنی داری در چهره اش قابل مشاهده بود گفت:
- که اینطور ریموس لوپین. حالا که دچار مشکل مالی شدی و محفل بهت حقوق نمیده اومدی که مرگخوار من بشی. آره؟

لوپین که تازه به یاد آورده بود لرد بهترین ذهن خوان دنیاست با ترس گفت:
- بله.

- شنیدم چه اطلاعاتی از محفل دادی. بد نیستن، ولی اصلا برای اینکه نظر من رو جلب کنن هم کافی نیستن. تو باید کاری کنی بشه بهت اعتماد کرد. یعنی باید کاری کنی که من مطمئن باشم اگه یه وقت اینجا بهت حقوق ندادم دوباره سمت محفل برنمیگردی. چون اینجا با محفل خیلی تفاوت داره. وقتی داخلش بشی دیگه نمیتونی خارج بشی. البته چرا، اجازه میدم جسدت از اینجا خارج بشه! حالا نظرت چیه؟ میخوای وفاداریتو تا آخر عمرت به ارباب سیاهی ثابت کنی و در عوض تا آخر عمر زندگی ثروتمندانه ای داشته باشی؟

- بــــــ.....لـــــ....بله، فکر میکنم!!


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۰/۸/۴ ۱۸:۰۳:۳۰


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




ریموس لوپین خونین و مالین در گوشه ای از سردابه ی محل اختفای مرگخوارها کز کرده بود و زیر لب همه را رستگار مینمود!!
- آآآییی ! بوق خوردم اومدم اینجا !!! به بوق رفتم ! ای بوق به روحت وزیر که پولمو ندادی و مجبور شدی دماغم به بوق بره !!! آآآآآییی ...


در همین حال مرگخوار ها که از این همه قساوت بلا حالی به حالی شده بودند " " با شگفتی به او که مشغول بستن روبان سبز رنگی بر جعبه ای که در دستش بود مینگریستند!

- حتما مای لرد از این هدیه خوشش میاد! ریختن خون محفلی ها همیشه روح ارباب رو شاد میکنه !! یــــوهاهاها


.:. اتاق لرد .:.

لرد در حال نوازش کردن نجینی بود و به افزایش طرفداران دامبل در کشورهای منطقه و نقش آن در بیداری آسلامی فکر میکرد!

" تـــق تـــق تــــق "

درب با اشاره ی ناخن کوچک سمت راست ولدمورت باز شد و بلاتریکس با حالت دو نقطه دی خودش را به کنار تخت رساند و با خوشحالی گفت:
- براتون یه هدیه دارم ارباب !!
ولدمورت خشم غره ای به بلا میره و با صدای دورگه ای میگه:
- از سن تو این لوس بازی ها گذشته بلا ! این رفتارهای سبکسرانه مربوط به ما اصیل زاده ها نمیشه ! رفتارت منو یا مشنگ های احساساتی میندازه!
بلا آهی از اعماق وجودش کشید و با قلبی مالامال از درد بسته را پیشکش ارباب کرد. ولدمورت دستش را از روی سر نجینی برداشت و جعبه را گرفت و با تاسف نگاهی به بلا کرد و جعبه را گشود !
- یا مرلین! این چیه دیگه ؟!
- بینی ریموس لوپینه قربان ! اون اومده اینجا تا به گروه ما ملحق شه!
- خب؟
- من اونو مجازات کردم و ازش در مورد محفل اطلاعات گرفتم قربان ! نظرتون درموردش چیه ؟!
بلا با اشتیاق منتظر جواب بود که ولدمورت به سرعت از جا برخاست و گفت:
- درحال حاضر ارباب فقط به مرلینگاه فکر میکنه !!



.:. کمی آنطرف تر .:.

صدای گریه های زنی که کودکانش را در آغوش کشیده بود و از داغ دوری همسر بی نشانش میگریست ، به هوا برخاست!!!
تانکس و فرزندان :





ویرایش شده توسط جسیکا پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۶ ۱۵:۰۸:۰۴


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
ریموس بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم خودشو گرفت . پول آبو باید میداد و یادش افتاد که پول مدرسه تد را هم جدا . ولی وجدانش کمی اذیتش میکرد و نمیتونست براحتی تمام شرط مرگخوارا را انجام بده . و درحالی که به خودش تاکید میکرد که فقط نصفی از اطلاعات ، بلاخره به بلا گفت :

" قبوله هر چی که بخواید میگم . "

ریموس بلافاصله تمام هیکل رو هوا شناور بود و درحالی که موهاش توی دست بلاتریکس بود پشت سرش به سرعت حرکت میکرد . باقی مرگخواران با سرو صدا و شوخی دنبالشون راه افتادن . رز جیغ میکشیدو چوبدستی ریموسو که وقتی شناور شده بود از جیبش افتاده بود برداشت و با ایجاد جرقه های رنگی در هوا پشت جمع حرکت میکرد .

بلاتریکس : " عمیقا خوشحالم که میتونیم امروز اخبار خوبی برای لردسیاه داشته باشیم . تو الان همراه من به میای تا ما به کمک هم لردو خوشحال کنیم . "

ریموس که سرش به دوران افتاده بود بلاخره احساس سکون کرد . چشماشو باز کرد و درحالی که موهای کوتاهش هنوز در دستان بلاتریکس بود در سیاه و بزرگی رو به روی خود دید . بلاتریکس با حرکت چوبدستی درو باز کرد و ریموسو هم باخودش وارد اتاق کرد .

او سریعا دست بکار شد و ریموسو روی صندلی فلزی ای انداخت . ریموس دستاشو روی دسته های صندلی گذاشت تا درست بشینه که بلافاصله طنابهای نامرئی اونا رو به دسته صندلی وصل کرد . بلاتریکس کمی از ریموس فاصله گرفت و درحالیکه طعمه اش را بررسی میکرد و فکر میکرد وقتی اطلاعات ریموسو به لردسیاه میرسونه کبد ریموسو بعنوان اشانتیون بهش بده یا یکی از دستاشو . در کشمکش با خودش بود و تصمیم گرفت که دماغ ریموس به لرد هدیه کنه .

- گرگ ژنده پوش ! بلا کلی به تو تخفیف دادو قبول میکنه که بعد از تخلیه اطلاعات و بعنوان پیشکشی دماغ خودتو به لردسیاه اهدا کنی شاید که بهتر با اطلاعاتت کنار بیان و بپذیرن که مرگخوار بشی .

ریموس تا اومد حرفای بلاتریکسو بفهمه دردی در تمام بدنش احساس کرد . بلاتریکس با لذت و حرکات سریعی طلسمهای مختلفی روی او اجرا میکرد و سوالاتی ازش میپرسید . پس از چند ساعت تلاش بیوقفه و درحالی که جلوی مرگخوارا در اتاق شکنجه پر از پوست میوه و لیوانهای نوشیدنی و سیخهای کباب بود . ریموس خسته و بیحال آخرین جمله اعترافو هم به زبون آورد . بلا بارضایت آخرین نگاهو به ریموس انداخت چوبدستیشو بلند کرد مرگخوارا منتظر کروشیوی بعدی بودند . ولی بلا با حرکتی دماغ ریموسو جدا کرد . ریموس فریادی کشید و از هوش رفت .

مرگخوارا :


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ساعتی بعد:

ریموس جلوی خانه ی ریدل ایستاده بود و به عظمت و شکوه آن خیره شده بود. ابتدا چند دقیقه همانجا بی حرکت ایستاد و به ابعاد مختلف خانه خیره شد. هنوز هم نمیدانست کاری که میکند درست است یا نه، اما این را خوب میدانست که نیازمند پول است و پیوستن به جمع مرگخواران این را برایش رفع میکند.

پس دست از فکر کردن برداشت و از روی در خانه پرید و وارد آن شد. انبوه گیاهان پیچکی که به دیوارها چسبیده بودند را رد کرد و بر روی سنگفرش هایی که در انتها به در ورودی میرسیدند قدم گذاشت.

رز وسط درختان سرسبز پرتقال نشسته بود و خودش را با بازی کردن با گربه ای سرگرم کرده بود. کاموایی را در دست داشت و مدام گربه را وادار به گرفتن آن کاموا میکرد.

ریموس چشمانش را از رز برداشت و آن طرفش را نگاه کرد. آنتونین، ایوان، روفوس و لودو درون استخر بودند. آب های فراوانی در حال پاشیده شدن به اطراف بود. آن ها آب بازی میکردند!

آنی مونی جلوی منقلی ایستاده بود و به جا به جا کردن کباب های تسترال مشغول بود. بوی لذیذ و خوشایندی از آن غذا برمیخواست که دل هر مرگخواری را به وسوسه می انداخت.

ریموس لحظه ای ایستاد و دوباره مناظری که دیده بود را از نو در ذهنش ترسیم کرد. مرگخواران برای خودشان شاد و شنگول بودند و در ضمن حقوقشان را نیز به موقع میگرفتند. لبخندی زد و اینبار با اطمینان بیشتری شروع به قدم زدن کرد.

- کروشیو لوپین! اینجا چه غلطی میکنی؟ هان هان هان؟ زودباش حقیقتو بگو! اگه لو بدی قول میدم تنها با یه آوادا خلاصت کنم و مرگ شکنجه آوری نداشته باشی!

ریموس که شوکه شده بود، بلا را جلوی خود یافت که چوبدستیش را درست جلوی گلوی او گذاشته بود. فشار چوبدستی را بر گردنش حس میکرد.

مرگخواران دیگر نیز که متوجه صبحت های بلا شده بودند، با قیافه هایی متعجب و حیران به ریموس خیره شدند. گربه چنگی به دستان رز زد و بعد از برخواستن صدای فریادی از جانب رز، کاموا را با غرور به دندانش گرفت و با جهشی به بالای درخت رفت. پرتقالی کنده شد و محکم بر فرق سر رز خورد.

آب های دیگر به اطراف پاشیده نمیشدند و ساکن یک جا ایستاده بودند. بوی سوختگی جای آن بوی خوشمزه و مطبوع را گرفته بود و دودی سیاه از آن خارج میشد.

ریموس با قیافه ای معصومانه گفت: من میخوام یکی از شما بشم.

بلا پوزخندی زد و گفت: مگه به همین راحیته؟ اطلاعات! اطلاعات محفلو رد کن بیاد تا باور کنیم میخوای با ما باشی. اونوقت شاید پذیرفتیمت!

ریموس آب دهانش را قورت داد و به چشم های بلا زل زد. او میخواست یک مرگخوار شود اما نه به قیمت لو دادن اطلاعات محفل. حالا ریموس یا باید پول و مرگخواران و لو دادن اطلاعات را میپذیرفت، یا دوباره به همان زندگی فقیرانه اش برمیگشت و منتظر به اوج رسیدن محفل میشد. در ضمن او مطمئن نبود که بعد از لو دادن اطلاعات، باز هم مرگخواران او را قبول میکنند یا نه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۵ ۱۴:۲۵:۵۴



Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
خلاصه:

ریمیوس با بی پولی مواجه شده بود به حدی که پول آب نداشت بده بخاطر همین زنش گذاشته از خونه رفته. ریمیوس اول تصمیم میگیره که بره پیش دامبلدور. ولی اون کمکی بهش نمی کنه. از شهردای هاگزمید و هری هم کمک می خواهد ولی اون ها هم بهش کمکی نمی کنند. وقتی می بینه کسی بهش کمک نمی کنه یاد حرف یکی از مرگخوارها می افتد که میگه: « حقوق میده بهمون،خیلی هم میده...اضافه بر سازمانم میده. »
بنابراین به فکر فرو می ره و تصمیم میگیره که محفلی باشه یا مرگخوار.




Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۴۴ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
ریموس که قیافه اش از دامبلدور هم بد ترکیب تر شده بود با موهایی ژولیده و چشمانی خواب آلود و لباس های کثیف و نامرتب به خیابان گریمولد آپارات کرد.

خانه شماره 12 گریمولد

- سلام مالی. ببخشید دوباره مزاحم شدم ها. اوضاع مالیم خرابه. می خواستم از هری اگه شد یه کمی پول قرض بگیرم. تو ندیدیش؟

مالی هم که حالتی ( ) به خود گرفته بود بدون هدر دادن وقتی گفت:
- طبقه بالا اتاق سمت چپه.
و با تمام سرعت به سمت دستشویی رفت.

ریموس هم که با دیدن این منظره قیافه اش گرفته تر از قبل شد از پله های خانه که روی آن فرش سبز رنگی انداخته بودند بالا رفت.

در بالای پله ها دو اتاق در سمت راست قرار داشت که فاصله بین در های آنها زیاد نبود. سمت چپ راهرو هم اتاقی با دری زیبا و مجلل قرار داشت که اگر مالی هم آدرس اتاق هری را نمی داد ریموس به راحتی می توانست بفهمد که این اتاق مال هری است.

ریموس به سمت در رفت و چند ضربه به در زد وارد اتاق شد.
- سلام هری.

هری که انگار تازه از خواب بیدار شده بود گفت:
- سلام ریموس. کاری خاصی داری به ما سر زدی؟
- راستش می خواستم ... اِ ... راستش ... پول داری به من قرض بدی؟

هری با نگاهی خشمگین به ریموس نگاهی کرد و گفت:
- من این همه به تو پول قرض دادم و هنوز یه قرونش هم به من ندادی بعد با کمال پر رویی دوباره از من پول می خواهی. تو خواب ببینی به تو پول بدم. حالا میری بیرون یا بیرونت کنم.

ریموس که دید اوضاع خراب است از اتاق بیرون رفت و از شدت عصبانیتش در را محکم بست که باعث تولید صدایی بلند شد. ناگهان به یاد حرف آستوریا افتاد که گفته بود:

نقل قول:
حقوق میده بهمون،خیلی هم میده...اضافه بر سازمانم میده


در افکار ریموس:
- برم برا ولدمورت کار کنم که حقوقم بیشتر بشه. نه. انسانیت کجا رفته؟ گور بابا انسانیت. این همه مرگ خوار دارند مثل آدم زندگی می کنن. اون وقت من باید این همه جون بکنم آخرش هم هیچی.

و تصمیم نهایی خودش را گرفت...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.