آنسوی ماجرا (سوی اصلی) - خانه ریدل ها:دامبلدور بر روی مبل تک نفره ای نشسته بود و با لبخندی دلنشین مرگخواران را که تنها چند قدم با او فاصله داشتند را برانداز میکرد.
مبل های چند نفره دیگری، به همراه تعدادی صندلی که به دلیل کمبود جا برای نشستن از آشپزخانه حمل شده و آنجا آورده شده بودند، جلوی دامبلدور قرار داشت و مرگخواران تمامی آن ها را پر کرده بودند.
بلا جلوتر از بقیه نشسته بود و بیشتر از دیگرمرگخوران به دامبلدور نزدیک بود. او برای اطمینان، رز را نیز کنار خود نشانده بود تا در وقتش از جیغ های بلند او استفاده نماید.
- دامبلدور! اینجا خونه ی توئه، ماهم خونواده ی توئیم. تو همه ی مارو خیلی دوست داری و به شدت به ما احترام میذاری. از بچگی کارت آزار و اذیت کردن بوده و سرگرمی مورد علاقه ت فرستادن کروشیو و آوادا سمت ملته. یادت اومد؟
دامبلدور جوابی نداد و به لبخند زدنش ادامه داد. لحظه ای چهره ی بلا پژمرده شد اما دوباره به حالت عادی برگشت، رز را جلو انداخت و گفت:
- فکر کن رز بهت خیانت کرده، اونوقت چی کارش میکنی؟
لبخند دامبلدور از بین رفت و این کلمات جای آن را پر کرد: نصیحت.
رز:
بلا:
مرگخواران:
بلا تی شرت رز را گرفت، او را از پشت کشید و دوباره سرجایش نشاند. بلا بشکنی زد و اینبار آنی مونی با سینی ای حاوی غذاهای رنگارنگ پشت سر دیگر مرگخواران نمایان شد. آنی مونی عمل عبور از موانع را به پایان رساند و دیس را روی میز کنار دامبلدور قرار داد.
بلا با اشتیاق چشمانش را بست و چند ثانیه به بوی خوش غذا دل سپرد. سپس چشمانش را باز کرد، تکه ای از گوشت تسترال را کند و آن را جلوی صورت دامبلدور تکان داد.
- این غذای مورد علاقه ی توئه، از خوردن گوشت تسترالا خیلی خوشت میاد. البته گوشت انسانو ترجیح میدی.
قیافه ی دامبلدور درهم رفت و سعی کرد با بینی اش بوی آن را حس کند، اما بلافاصله حالت تهوع آوری به او دست داد و سعی کرد با دستانش غذارا از خود دور کند.
بلا بلافاصله گفت: باید امتحانش کنی!
و سریعا تکه ای از غذا را درون دهان دامبلدور قرار داد.
دامبلدور ابتدا به حالت
در آمد و بعد با بیشترین سرعتی که میتوانست به سمت مرلینگاه هجوم برد. بلا آهی کشید و گفت:
- باید عادتاشو تغییر بدیم.