هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
درود بر این ارتش دولت موقت و مقتدر!


ساعاتی پیش، با وعده های برحق و راستین وزیرآمبریج مواجه شدم! که دعوت به اتحاد و همکاری مینمود! اما امان از دست شیطان!

به خیال اینکه تمام وعده های پیش و پس از به قدرت رسیدن وزیرگانت درست بوده است، سخنان وزیرآمبریج رو بر حق نیافتم و به سوی کوی وزیرگانت روانه شدم.

اما چه شد؟ وزیرگانت همچنان با وعده های دروغین سعی کرد دولتش رو نگه داره و من وسوسه شدم که همچنان در خدمت ایشان باقی بمونم، ولی دو دقیقه نگذشته بود که متوجه سخنان تناقض دار وزیرگانت شدم ... سخنانی که بوی گول زدن میدادن و نه حقیقت!

پس به سرعت خارج شدم و به راه راست برگشتم، در مسیر درستی که وزیرآمبریج پیش رویم قرار داده بود! او با آغوشی باز و بخشنده، از گناه من گذشت و حاضر شد که بار دیگه، منو تو جمع دولت جدیدش بپذیره و به پست پیشینم یعنی معاونت وزارت سحر و جادو برگردونه!

اینقدر این حرکت بزرگوارانه بود که میخوام بازم تکرارش کنم! با وجود اشتباه بزرگ من، ایشان عفو نمود. نه تنها عفو نمود، بلکه وعده داد بلافاصله، باز هم قدرت پیشینم را به من بازمی گرداند! بنگرید قدرت شورای الهی زوپس را!

پس در حضور همگان توبه میکنم و دولت موقت و مقتدر وزیرآمبریج رو به حق میشناسم ... زنده باد زمستان ... مرگ بر تابستان ... اونلی وزیر آمبریج!



ــــــــــــــــــــــــــ
بانو آمبریج صحبت میکنه...

لن عزیز. بسیار خوشحالم که تو رو در اینجا می بینم. مجدداً به جمع ما خوش اومدی. توبه ات هم مورد قبول درگاه زوپس قرار گرفته و در نتیجه زوپس همیشه قهرمان معاونت وزارتخانه را دقایقی قبل به تو بازگرداند. امیدوارم با این اتحاد قدرتمند، بتوانیم هر چه سریع تر آن ملعون فراری را به سزای اعمالش برسانیم. اما برای تو ای سرباز جوان و توبه کرده جامعه جادوگری، برای پاک شدن تو دو ماموریت در نظر گرفتم:

1. به استودیوی جادوگر تی.وی برو. به شدت مراقب باش. از نفوذ بگمن خودمون استفاده کن و یک برنامه تلویزیونی (مستند یا آموزشی یا هر نوع که میخوای) درباره مورفین گانت بساز و این جانی و قاتل جادوگران رو به همه معرفی کن هر چه بهتر.

2. حواست به وزارتخانه باشه. امنیت پایدار برقرار کن. نذار شورشی ها سعی کنن وزارت رو پس بگیرن. بانو آمبریج کارهای مهم تری دارن.

با گزارش هایی مثبت و دستی پر پیشم برگرد لن.



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱:۳۵:۴۱



پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
بسم رب المدیران والزوپسیون!


لقب:
اینجانب لودو بگمن ملقب به لودر! دیکتاتور بزرگ! علاء الدین هم بچه ها میگن

هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:
گرفتن انتقام از مورفین خبیث به خاطر کودتای تانکیش، له نمودن کاخ ما به همراه معاون وفادارمان روفوس، همسر سابقمان و ...
به دست آوردن کلاه که مقادیری روح در آن قرار داده ایم.
رسیدن به یک پست و مقامی در خور شانمان و بازسازی حکومت موروثی و دیکتاتوری و نظام سلطه که در دور قبل ناکام ماند، همانا ما از شکست قبلیمان درس گرفتیم و دانستیم بدون داشتن حمایت شورای آسمانی زوپس و توجه و عنایت خاصه ی عله ی کبیر (دامت سیم سروره) هیچ حکومتی سرپا نمیماند!

نظر شما درباره چیز ملعون:
ببین آقاجان! هر چیزی جا و مکانی داره ... چیز فی نفسه چیز بدی نمیباشد؛ لکن آوردن چیز سر سفره ی مردم بزرگترین اشتباه مورف لعین بود. چیز باید به صورت تفریحی در محافل خواص با بصیرت به مقدار اندک مصرف شود. ما خودمان در دوران وزارت آخر هفته ها با معاونین جمع میشدیم گل میزدیم، لکن افراط و تفریط نمیکردیم. از دید ما چیز برای مردم عادی بد است! زیرا حدش را نمیدانند و مصرف بی رویه میکنند یا به دلیل عدم تمکن مالی بی چیز میمانند ...

توامندی های مغزی:
دیکتاتوری! ما خوراکمان سرکوب کردن همه چیز و همه کس میباشد ... باور ندارید بروید در کارنامه ی وزارتمان ببینید که تا جایی کسی میخواست جنبشی راه بیندازد با بمب های همه کس کش کل منطقه اش را نابود میساختیم!

ابراز ارادت کنید لطفاً:
دیکتاتور و ابراز ارادت؟! داریم؟! اگر هدیه دادن ابراز ارادت محسوب میشود ما یک هدیه برایتان داریم



ــــــــــــــــــــــــــ
بانو آمبریج نزول اجلال می فرمایند...

اوه لودوی من. لودوی دوست داشتنی. ای دیکتاتور بزرگ. تو هنوز به ارتش ملحق نشده وفاداری خودتو نشون داد. مفاومت ارزشمندت در داخل وزارتخانه در برابر شورشی ها ستودنی بود. اصلا شک به دلت راه نده چرا که در حکومت بعدی هم جایگاه خوبی خواهی داشت و هم آن کلاه پاره پوره به تو خواهد رسید و به جای آن تاج را جایگرین خواهیم کرد.

برای تو ماموریتی کوچک اما مهم در نظر دارم ای سرباز دیکتاتور. از تو میخواهم برای اولین شماره ممکن مقاله ای را در پیام امروز زیر چاپ ببری. در این مقاله میخواهم مستنداتی از خاری و خفت گانت و هوادارانش برای زدن مخ مردم آگاه در انظار عمومی ارائه کنی که چقدر برای باقی ماندن در حکومت ظالمانه شان تلاش می کنند و حتماً بر بیداری و هوشیاری مردم تاکید کن هی داخل مقاله. پاراگرافی سه بار این بیداری رو تاکید کن.

اگر دوست داشتی (یعنی وقت داشتی) میتونی سری به هاگزمید هم بزنی و با شایعات و پوسترهای دروغین و جذابت رونقی هم به مجله شایعه سازی بدی.

درود !


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱:۵۲:۲۱
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱:۵۶:۵۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
ارتش قدرتمند دولت موقت و مقتدر آغاز به کار می کند

در راستای تکمیل کودتا، ارتش وزارت سحر و جادو به فرماندهی شخص خودم آغاز به کار می کنه. این ارتش قصد داره تا ثبات و آرامش رو در جامعه جادوگری برقرار کنه و از همه مهم تر وزیر عزل شده و فراری و خائن و چیز دوست و کلا چیزیک رو دستگیر کنه و کمک کنه تا اون رو به سزای اعمالش برسونم...

بنابراین، تمام کارمندان قبلی وزارت در هر پستی که داشتن و نداشتن و یا میخواستن داشته باشن و وزیر گانت فراری ملعون نذاشت پیشرفت کنن، می تونن همینجا در ارتش نام نویسی کنن تا به جامعه جادوگری خدمت کنن. از پشت به من اشاره می کنن ده ها تن کور ممد و نور ممد جاسم و قاسم و تقی و توحید و جنیفر و غیره به خاطر ظلم های بیکران چیزیک گانت ملعون موفق نشدن در جایگاه حقیقی شون قرار بگیرن و پیشرفتی نداشتن.

در نتیجه من به همشون اطمینان خاطر میدم که با پیوستن به من در این ارتش به بالاترین نقطه در عرش اعلا مشرف به پایگاه مردمی زوپس همیشه قهرمان، خواهند رسید و از میوه های فراوان html 5, xhtml, css3, Jquery تغذیه خواهند کرد و در کنار نهرهایی روان با مایعات جاوا اسکریپتی خواهند نشست. به اشاره ای صداها فلور و بریتنی و هرماینی و ویکتوریا و لونا و سوزان (دلوروس ) برایشان ظاهر خواهد شد ! برای ساحره های خدمتگزار صدها دیوید و داوود و هری و دراکو و بیل و دسته بیل و تام و آلبوس و گالبوس و کامبیز و غیره نمایان می شود... همگی در آرامش خواهید بود...

برای خاندان شما در اینجا هم تدابیر ویژه ای در نظر گرفته خواهد شد. همگی آنها از سیستم autologin به جامعه جادوگری بهره مند خواهند شد. این سیستم بی نظیر است و دیگر نیاز نیست برای تردد میان دو عالم جادویی و ماگل کلی نیرو خرج آپارات کردن کنن یا کلی پول پودر های گران پرواز بدهند در این تورم کمر شکن !
همچنین سیستم های جوی کنترلی براشون تعبیه خواهیم کرد بطوریکه بتوانن به اشاره ای آب و هوا رو به شکل دلخواه تعویض کنن.

فرزندان و نوادگان شما همگی ناظر و مدیر خواهند شد. در این مورد اصلا شک نکنید.

در صورتی که شهید راه وزارت شوید، بدون شک نام و عکس شما در کتاب های درسی هاگوارتز و حتی به زور بنده در کتاب های درسی دروم اشترانگ هم درج خواهد شد.

پس منتظر چه هستید ای یاران کودتا !

فرم زیر را پر کنید و در اینجا ارسال کنید تا رستگار شوید


نقل قول:
لقب:
هدف حقیقی از پیوستن به ارتش:
نظر شما درباره چیز ملعون:
توامندی های مغزی:
ابراز ارادت کنید لطفاً:



منتظر شماییم !


____________________________
توجه
افراد زیر از پیوستن به ارتش معاف هستند و جداگانه مکاتبه صورت می گیرد و باید در جایی دیگر خدمت کنند

آیلین پرنس - هلگا هافلپاف - لینی وارنر


دلوروس جین آمبریج
وزیر بالقوه جامعه جادوگری
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۱:۲۲:۴۵
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲ ۲۱:۲۵:۱۵

No Country for Old Men




پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱

Gabrielle.del


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۱
از م چیزی نپرس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
- نمیدونم.

- خسته نباشی!

الفیاس گودریک را کنار میزند و با پررویی تمام خودش را به اتاق دامبلدور می رساند تا وارد آن شود. گودریک که به دنبال او راه افتاده بود، نفس نفس زنان جلوی الفیاس را می گیرد و می گوید: تو نباید این کارو بکنی!

الفیاس تلاش می کند تا گودریک را کنار بزند و می گوید: وا تو چته؟ جرم که نمیخوام بکنم،دعوا هم ندارم. فقط میخوام اگه دامبلدور کمک میخواد کمکش کنم.

گودریک استقامت می کند و می گوید: چه اصراریه؟ اگه کمک میخواست حتما بهمون میگفت.

الفیاس که کم کم در حال مشکوک شدن است می گوید: وا! وا! وا! اصلا چی میتونم بگم جز وا؟

گودریک که گیج شده است می پرسد: حالت خوبه؟

الفیاس که هدفش پرت شدن حواس گودریک بود از فرصت استفاده می کند و او را کنار میزند و دستگیره ی در را می کشد.

- اه اینم که قفله. تو میدونستی؟

گودریک:

الفیاس پشتش را به گودریک می کند و فریاد می زند: آلبوس؟ بیام کمکت؟ نگرانت شدم.

گوشش را به در می چسباند و منتظر می ماند.

- برو الفیاس،من حالم خوبه. بهتره ماموریتتو به درستی به پایان برسونی. این بهترین کمکیه که میتونی بکنی.

الفیاس که متوجه بسته شدن در با کلید های مشنگی شده است،چند قدم عقب می رود و بعد محکم خودش را به در می کوباند و همراه در و گودریک کنجکاو به درون اتاق پرتاب میشود.

دامبلدور با دیدن آن دو به سرعت تغییر شکل می دهد:

الفیاس و گودریک در ابتدا:

الفیاس و گودریک در انتها:


-------------------

لبیکی هم در کار نیست.


ACTIONS speak louder than words

Everything is okay in the end. If it's not okay, then it's not the end


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۴:۴۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: لرد به لودو دستور میده که شایعات و مدارک جعلی بر علیه دامبلدور تهیه کنه و بعد با ارتش وزارت به جنگ محفل بره. صبح روز بعد دامبلدور که فاوکس لای ریشش زایمان کرده و همه ریشش سوخته متوجه تیتر روزنامه در مورد رسوایی اخلاقی او و فریب بچه ها میشه! از طرفی لودو مشغول عضو گیری ارتشه و از الفیاس محفلی استقبال میکنه بلکه بتونه اطلاعاتی از محفل به دست بیاره اما ظاهرا الفیاس هم با نیت جاسوسی اومده چون گوشه دفتر قایم شده و داره داوطلب های عضویت در ارتش رو بررسی میکنه، تری بوت فلور دلاکور و دافنه گرینگراس.
_________________________


حیاط پادگان

- خوب سربازان عزیز! همگی به خط بشین و اهداف مقابل رو با چوبدستی هدف گیری کنید ...

- لودو؟ من الان طلسمم نمیاد نوموخوام این کارو بکنم

- لودو نگو که قراره این هارو منفجر کنیم! موج انفجار پوست منو خراب میکنه :pretty:

- اگه این کارو نکنیم میخوای چی کار کنی لودو بدو؟

- این جا مثلا ارتشه؟ :vay: شما ساحره ها اصن برا چی اومدین تو ارتش؟ ارتش مردونه است! راستی الفیاس کدوم گوریه؟


گریمولد - مقر فرماندهی محفل

- تو مطمئنی الفیاس؟

- آره! اونجا هیچ خبری نیست، وزارتخونه خوابیده ... وزیر هم مشغول سر و کله زدن با ساحره هاییه که اومدن عضو ارتش بشن ... بعیده وزارتخونه تو این ماجرا دخیل باشه.

- اما آلبوس مطمئن بود که وزارتخونه توی این شایعات نقش داره!

- اصلا خود آلبوس کجاست؟

- هنوز از اتاقش بیرون نیومده، از صبح فقط این ماموریت که تو رفتیو به گوشمون رسونده اونم از طریق نامه

- آخه برا چی باید خودشو از ما قایم کنه؟



_________________________

الفیاس، تری، فلور و دافنه عزیز، به ارتش وزارت خوش اومدین
فعلا همه سرباز صفرین درجه نمیدم بهتون تا ماموریت اول که به زودی براتون پخ میشه! تشریف ببرین تو حیاط پادگان برای رژه، آقایون قسمت شمالی و خانوما قسمت جنوبی حیاط زیر نظر سرهنگ گراوپ

دافنه عزیز، شما هر وقت دوست داشته باشین میتونین ازین گروه خارج بشین. فقط با توجه به این که ممکنه اسرار وزارت از دهنتون در بره یک دوره یک ماهه رازداری با پروفسور گراوپ باید بگذرونید قبل از خروج
این گروه هم مث بقیه گروه ها، هر فایده ای بقیه دارن اینم داره ولی خوب کلا برنامه ای که برای گروه دارم به طور خلاصه علاوه بر آباد کردن همین تاپیک توی انجمن های دیگه هم ماموریت خواهیم داشت و لشگر کشی خواهیم کرد اگر مرلین بخواد و اعضا با توجه به عملکردشون درجه بندی خواهند شد و در صورت تمایل پست های ماموریت ها نقد هم میشه.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- تری،تـری،تـــری،تــــــری،تـــــــــــــــــــری،تری...
تری لرزید.
-تری،تـــــــری،تــــــری،تری..
-ا..بگو دیگه.جوون مرگ شدم.

فلور چیزی نگفت.فقط با همان حالت قبل به تری نگاه کرد.موهای تری مور مور شد.تری آب دهنشو قورت داد و نالید:فلــــور...همون تری گفتنات باحال تر بود.ادامه بده.میشنویم.
فلور نگاهی به خروار خروار،گونی گونی،کیسه کیسه مردمی انداخت که به محض خارج شدن دیگری وارد میشدن.
-تری،تـری،تـــــــــــــری،من میدونم با تو چیکار کنم.

با ادا کردن هر کلمه صدای فلور بلند تر میشد.فلور دلاکور،با عصبانیت دستشو به طرف گوش تری دراز کرد و کشان کشان به طرف خروجی وزارت خانه حرکت کرد.جمعیت به طور وحشتناکی آلودگی صوتی ایجاد کرده بود.

-خیلی وزیر مسخره ایه.هرچی میگم بچمو تسترال خصوصیش برده،گوش نمیکنه که.هی میگه به من چه.
-خوب میدرکمت.از وقتی اون وزیر شده هر روز توقع زنم میره بالا.
- خیلی خوبه.همیشه منو راهنمای میکنه.میدونی چند تا راهکار دست به سر کردن ساحره ها بهم یاد داده؟
- میگن سوسک کش های جدیدی که به بازار اومدنو اون ساخته.

فلور بیتوجه به محیط اطراف گوش تری رو با چنگ و دندان میکشید که صدایی به گوشش خورد.
-فلور،سلام.این جا چی کار میکنی؟

فلور خودش رو به نشنیدن زد.اما هم گروهیش دست بردار نبود.بعد از جواب ندادن متوالی،طلسمی به فلور خورد که باعث شد اون ناخود آگاه روش اونور کنه.تری گوشش رو که از دست دوستش ول شده بود رو مالش داد.حداق 6 متر کش اومده بود.فلور با دست پاچگی گفت:سلام.

-سلام.اومدی این جا چی کار؟من میخواستم در مورد عضویت ارتش تحقیق کنم.شایدم عضو شدم.
فلور جواب داد:ام..اومده بودم،اومده بودم دنبال تری.
-تری؟

لبیک یا لودو (باورم نمیشد یه روزی اینو بگم.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ام..میتونیم اگه خواستیم عضویتمون رو پس بگیریم؟
ام...چه فوایدی داره این عضویتا؟
ام...دیگه همین.
ام..راستی همه خودشونو وارد کرده بودن،ما هم کردیم!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
لودو چشم غره ای به منشی رفت و گفت : دیگه از این کارا نکنیا ...

تری با عشوه به دفتر لودو رفت و پس از کشیدن لودو به توی دفتر درو بست .

منشی هم با عصبانیت خودشو بر روی صندلی پرت کرد و مشغول بد و بیراه گفتن به لودو شد .
الفیاس از مخفی گاهش بیرون آمد اما وارد شدن فلور به دفتر اونو دوباره به مخفی گاهش برگرداند .

فلور نگاهی به منشی کرد و گفت : دوشیزه تری بوت این جان ؟

منشی چشم غره ای به فلور رفت و غرید: بله ! توی دفتر وزیرن ...
اما سخنرانی کوتاهش با نگاه سرد فلور ناتمام ماند ، فلور بی هیچ حرفی به طرف در به راه افتاد ، سر راهش با طلسم کوتاهی الفیاسو از پشت گلدون بیرون انداخت .

_ الفیاس ؟! پشت گلدون کاری داشتی می کردی ؟

الفیاس که متوجه اعصاب خورد فلور شده بود ، گفت : نه ... یعنی آره راه دستشوییو گم کرده بودم .

فلور با آهی الفیاسو ول کرد ، همان موقع تری با خنده از دفتر لودو خارج شد و با دیدن فلور خشکش زد .

_ فلور ؟! تو این جا چی کار می کنی ؟!

_____________

لبیک یا تری ، امم لبیک یا لودو .


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
آلبوس قدم زنان دستی به چونه اش کشید ، یادش اومد که فاوکس عزیزش دیگه ریشی روی صورتش باقی نذاشته. با عجله دوباره جلوی آینه رفت و به بررسی چهره ی جدیدش پرداخت. آهی از سر دلسوزه کشید و با صدای آرومی گفت : ای فاوکس خانه ات خراب ...

آلبوس که به تازگی دچار آلزایمر خفیفی شده بود ، زمانی که به موضوعی فکر میکرد ، موضوع قبلی را کاملا فراموش میکرد. بنابراین قضیه ی روزنامه را از یاد برده بود و با چهره ای در هم به سمت پنجره رفت. دوباره چشمش به روزنامه افتاد و مثل برق گرفته ها چار متر به هوا پرید و همه چیز یادش آمد.

برای حفظ آرامش درون شروع به قدم زدن کرد و دستی به چونه اش کشید. دوباره به یاد فاوکس افتاد و برای بررسی چهره اش جلوی آینه رفت ...

این دو کار را به قدری تکرار کرد که دیگر توانی براش باقی نماند و با مخ به زمین افتاد!

همان موقع - دفتر وزیر

الفیاس با خوشحالی داشت از دفتر وزیر خارج میشد که چشمش به تری افتاد که با عصبانیت مشغول حرف زدن با منشی بود. خودش را جایی پنهان کرد و یواشکی به حرف های آن ها گوش داد.

- به من میگی وقت قبلی ندارم؟؟؟ تو با چه اجازه ای این حرفو زدی؟ بگم بیان شتکت کنن؟ ببرنت آزکابان؟ هان؟؟

- ببین خانوم محترم تو هرکی میخوای باش! اینجا دفتر وزیره و همه حتی معاون هاشون هم باید وقت قبلی داشته باشن. اینقدرم صداتو واسه من نبر بالا!

- چـــــــی؟ حالا دیگه من شدم همه؟؟ لـــــــــــــودو ...

لودو که بعد از شنیدن جیغ تری رنگی به چهره اش نداشت با عجله در رو باز میکنه و میاد بیرون تا ببینه چه خبره. تری گریه ی ساختگی میکنه و میگه : لودو بیا ببین منشیت چی میگه. همش سرم داد میزنه اصن نذاشت من حرف بزنم که ...

لودو : هوی منشی! به چه جرئتی داد زدی؟

الفیاس و منشی :

تری :

~~~~~~~~~~~~~~~

لبیک یا لودو!







Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۶:۴۰ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1205 | خلاصه ها: 1
آفلاین
البوس در حالیکه با دستپاچگی روی صندلی مینشست با خودش گفت:

- این امکان نداره! من همشونو با خودم میاوردم دفتر خودم، هیچ کس نمیتونه خبر دار شده باشه! منظورشون چیه!

و در حالیکه همون حالتش رو حفظ کرده بود، شروع میکنه به خوندن خبر:

به گزارش خبرنگار ما، که با چند تن از خانواده های فوت شدگان مصاحبه داشته، آلبوس دامبلدور به صورت گزینشی و به صورت مخفیانه، اعضای کم سن و همینطور تمام دانش آموزانی که رگه هایی از سفید پوستی را در خود دارند به بهانه ی کلاس های نابود سازی هورکراکس و دعوت به روشنایی، در اتاق شخصی خود با قدرت گرفتن از گرایشات دامبلی، توجیه کرده و انها را راهنمایی کرده است!

خانواده های این افراد در توصیف حالات فرزندانشان چیز هایی گفته اند که به خاطر ممنوعیت پخش موارد بیناموسی در روزنامه ها از سوی مقام عظمای وزارت، نمیتوانیم ذکر کنیم!


البوس بعد از خوندن مقاله در حالیکه نمیدونست چیکار باید بکنه تا از دست این حرف ها رهایی پیدا کنه و دوباره با خیال راحت بتونه دانش آموزان هاگوارتز رو توجیه کنه، شروع به قدم زدن میکنه!

سوی دیگر، وزارت سحر و جادو:

الفیاس در حالیکه آوازه ی قدرت و همینطور خوبی های وزیر سحر و جادوی جدید رو شنیده بود، به زور بعد از مدت ها تلاش، تونسته بود از منشی وزیر وقت بگیره و بره پیشش!

دفتر وزیر سحر و جادو:

الفیاس در حالیکه داشت نفس نفس میزد وارد اتاق وزیر میشه:

- ببخشید خانم منشی، من میخواستم جناب وزیر رو ببینم!

- وقت قبلی دارین؟ :aros:

- بله ! دارم!

- خوب پس باید برین دفتر ارتش وزارت، امروز ایشون اونجا هستند!

- ممنونم

دفتر ارتش وزارت سحر و جادو:

الفیاس در حالیکه داشت به مجسمه ها و یادبود های ارتش وزارت نگاه میکرد، در حال راه رفتن بود که با سر به در دفتر برخورد کرد:

- اوهوی بوقی! مگه در زدن بلد نیستی؟ در رو اینطوری میزنن؟

تق تق تق...

- خیلی خب! حالا یکمی بهتر شد، بیا تو ببینم!

قییییییییژ!!!

- سلام بر جناب وزیر سحر و جادو، ارباب لودوی بزرگ

- تو کی هستی پیری؟

- منم لودو! سرت رو بالا بگیر، منم الفیاس!

لودو در حالیکه تو دلش به الفیاس فحش میداد سرشو بالا میگیره و یه لبخند تمسخر آمیزی بهش میزنه و تو ذهنش میگه:

- اگه بکشمش که ملت بهم گیر میدن، از طرفی، ازش اصلا خوشم نمیادش! چی کار کنم باهاش؟... اهان! پیدا کردم! این یه محفلیه و ارباب هم اطلاعات از محفل میخواستش! میتونم ازش استفاده کنم! یوهاهاهاها

- سلام الفیاس جان چطوری ؟





لبیک یا لودو!


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲ ۲۰:۲۲:۱۳

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۵:۰۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
دوستانی که مایل به عضویت در ارتش وزارت هستند کافیست زیر پست خود در این تاپیک بنویسند "لبیک یا لودو"! البته پست زدن در این تاپیک فقط برای اعضا و داوطلبان عضویت نیست و برای همه آزاد است. لطقا تا اطلاع ثانوی از زدن پست غیر رول در این تاپیک خودداری کنید.
با تشکر - ژنرال بگمن
____________________

سوژه جدید

لودو بیکار و علاف در دفترش نشسته بود و دست هایش را در جیب فرو برده بود و با دانه های تسبیحش بازی میکرد و چرت میزد که ناگهان در با صدای مهیبی از جا کنده شد.
لودو که چرتش پاره شده بود لحظه آخر جاخالی داد و در ورودی به در اندرونی خورد و آن را هم از جای کند و افرادی که در چارچوب در مشخص شده بودند جیغ زنان از کادر خارج شدند.
صدای گیتار برقی خفنزی شنیده شد و نور شدیدی که از در میتابید باعث میشد شخصی که در را باز کرده بود شناسایی نشود و گولاخ تر به نظر بیاید.
لودو فریاد زد: جمع کن این مسخره بازی ها رو آقا مگه جالیووده؟ موسیقی با یک فید اوت مسخره قطع شد و نور از بین رفت.
در چارچوب در لرد ولدمورت با استیل ایستاده بود ...

- آقای محترم شما با منشی برای ورود به دفتر هماهنگ کردید؟

- کروشیو! دو روزه یه کلاه پاره سرت کردی که اونم از صدفه سری ما بوده حالا دم در آوردی برای من؟

- ارباب شمایین؟ خبر میدادین یه هیپوگریفی روفوسی چیزی سر میبریدیم!

- چاپلوسی بسه! تو خجالت نمیکشی؟ وزیرت کردم که بشینی اینجا چرت بزنی؟

- البته رای مردم منو وزیر کرده اما خوب چه کاری از دستم ساخته است که براتون انجام بدم ارباب؟ شما هر امری دارید بگید من دستور میدم در اسرع وقت انجام بشه.

- حیف که وقت ندارم و الا رای مردم رو حالیت میکردم! خوب گوش کن ببین چی میگم! خیلی سریع و ضربتی به مقدار کافی مدرک علیه محفل ققنوس جمع آوری میکنی و منتشر میکنی بعد از این که مردم نماها برعلیه محفل راهپیمایی کردن حکم دستگیری همشون رو صادر میکنی، اگر هم مقاومت کردن با ارتش وزارتخونه بهشون حمله میکنی ... و یادت باشه که مرگخوارها هیچ نقشی توی این درگیری ها ندارن

- خوب ارباب چرا خودتون با مرگخوارها بهشون حمله نمیکنید؟

- به تو چه! حتما ارباب یک دلیلی داره دیگه، پاتو از گلیمت درازتر نکن


فردای آنروز - هاگوارتز

دامبلدور کنار دریاچه نشسته بود و به مناظر دل انگیز و طلوع آفتاب زیبای هاگوارتز هیچ حسی نداشت و تنها منتظر بود بلکه چند تا از شاگرد های سال پایینی هوس شنا به سرشان بزند
از داخل شیشه نیم دایره ای عینکش چند سال اولی که در حال پایین آمدن از سمت قلعه بودند را زیر نظر گرفته بود که ناگهان دستش را روی شکمش گذاشت و فریاد زد: وقتشه! و دوان دوان به سمت قلعه رفت در حالی که زیر لب ناله میکرد: چرا به این زودی داره میاد ... تحمل کن الان نمیشه ...

آلبوس از میان دانش آموزانی که با تعجب به او خیره شده بودند گذشت و به ورودی دفترش رسید و قبل از این که صدایی رمز عبور را بپرسد فریاد زد " من سیفیتم" و وارد آسانسور اظطراری که باز شده بود گشت اما دیگر دیر شده بود؛ دیگر وقت تولد عصای دست دامبلدور رسیده بود و ریش دامبلدور به محض ورود به آسانسور یکجا سوخت و فاوکس که داخل ریش های او آرام گرفته بود بجه دار شد.
دامبلدور وارد دفترش شد و در حالی که با حسرت به چانه اش دست میکشید نوزاد ققنوس را روی میز انداخت و مقابل آینه رفت.
داشت چهره ی جدیدش را بررسی میکرد که جغدی از پنجره وارد شد و پیام امروز را روی سرش انداخت و رفت و دامبلدور مغموم روزنامه را برداشت تا طبق معمول آن را نخوانده روی نسخه های قبلی بگذارد که ناگهان با دیدن صفحه اول چهره اش از به تغییر یافت.

نیم صفحه اول آن روز را چهره ی دامبلدور بدون ریش پر کرده بود و تیتر اصلی آن "رسوایی اخلاقی دامبلدور بود" بود.
دامبلدور ضمن تحسین سرعت عمل خبرنگاران شروع به خواندن توضیحات تیتر کرد: "مراقب فرزندان خود باشید، مصاحبه با والدینی که فرزندانشان با وعده های آموزش اکسپلیارموس و رفتن به آغوش روشنایی عضو محفل شده و بعد ازمدتی خودکشی کردند"



ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱ ۵:۱۷:۱۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱ ۵:۲۴:۱۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱ ۵:۲۵:۱۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.