دوستانی که مایل به عضویت در ارتش وزارت هستند کافیست زیر پست خود در این تاپیک بنویسند "لبیک یا لودو"! البته پست زدن در این تاپیک فقط برای اعضا و داوطلبان عضویت نیست و برای همه آزاد است. لطقا تا اطلاع ثانوی از زدن پست غیر رول در این تاپیک خودداری کنید.با تشکر - ژنرال بگمن
____________________
سوژه جدیدلودو بیکار و علاف در دفترش نشسته بود و دست هایش را در جیب فرو برده بود و با دانه های تسبیحش بازی میکرد و چرت میزد که ناگهان در با صدای مهیبی از جا کنده شد.
لودو که چرتش پاره شده بود لحظه آخر جاخالی داد و در ورودی به در اندرونی خورد و آن را هم از جای کند و افرادی که در چارچوب در مشخص شده بودند جیغ زنان از کادر خارج شدند.
صدای گیتار برقی خفنزی شنیده شد و نور شدیدی که از در میتابید باعث میشد شخصی که در را باز کرده بود شناسایی نشود و گولاخ تر به نظر بیاید.
لودو فریاد زد: جمع کن این مسخره بازی ها رو آقا مگه جالیووده؟ موسیقی با یک فید اوت مسخره قطع شد و نور از بین رفت.
در چارچوب در لرد ولدمورت با استیل
ایستاده بود ...
- آقای محترم شما با منشی برای ورود به دفتر هماهنگ کردید؟
- کروشیو! دو روزه یه کلاه پاره سرت کردی که اونم از صدفه سری ما بوده حالا دم در آوردی برای من؟
- ارباب شمایین؟ خبر میدادین یه هیپوگریفی روفوسی چیزی سر میبریدیم!
- چاپلوسی بسه! تو خجالت نمیکشی؟ وزیرت کردم که بشینی اینجا چرت بزنی؟
- البته رای مردم منو وزیر کرده اما خوب چه کاری از دستم ساخته است که براتون انجام بدم ارباب؟
شما هر امری دارید بگید من دستور میدم در اسرع وقت انجام بشه.
- حیف که وقت ندارم و الا رای مردم رو حالیت میکردم! خوب گوش کن ببین چی میگم! خیلی سریع و ضربتی به مقدار کافی مدرک علیه محفل ققنوس جمع آوری میکنی و منتشر میکنی بعد از این که مردم نماها برعلیه محفل راهپیمایی کردن حکم دستگیری همشون رو صادر میکنی، اگر هم مقاومت کردن با ارتش وزارتخونه بهشون حمله میکنی ... و یادت باشه که مرگخوارها هیچ نقشی توی این درگیری ها ندارن
- خوب ارباب چرا خودتون با مرگخوارها بهشون حمله نمیکنید؟
- به تو چه! حتما ارباب یک دلیلی داره دیگه، پاتو از گلیمت درازتر نکن
فردای آنروز - هاگوارتزدامبلدور کنار دریاچه نشسته بود و به مناظر دل انگیز و طلوع آفتاب زیبای هاگوارتز هیچ حسی نداشت و تنها منتظر بود بلکه چند تا از شاگرد های سال پایینی هوس شنا به سرشان بزند
از داخل شیشه نیم دایره ای عینکش چند سال اولی که در حال پایین آمدن از سمت قلعه بودند را زیر نظر گرفته بود که ناگهان دستش را روی شکمش گذاشت و فریاد زد:
وقتشه! و دوان دوان به سمت قلعه رفت در حالی که زیر لب ناله میکرد: چرا به این زودی داره میاد ... تحمل کن الان نمیشه ...
آلبوس از میان دانش آموزانی که با تعجب به او خیره شده بودند گذشت و به ورودی دفترش رسید و قبل از این که صدایی رمز عبور را بپرسد فریاد زد " من سیفیتم" و وارد آسانسور اظطراری که باز شده بود گشت اما دیگر دیر شده بود؛ دیگر وقت تولد عصای دست دامبلدور رسیده بود و ریش دامبلدور به محض ورود به آسانسور یکجا سوخت و فاوکس که داخل ریش های او آرام گرفته بود بجه دار شد.
دامبلدور وارد دفترش شد و در حالی که با حسرت به چانه اش دست میکشید نوزاد ققنوس را روی میز انداخت و مقابل آینه رفت.
داشت چهره ی جدیدش را بررسی میکرد که جغدی از پنجره وارد شد و پیام امروز را روی سرش انداخت و رفت و دامبلدور مغموم روزنامه را برداشت تا طبق معمول آن را نخوانده روی نسخه های قبلی بگذارد که ناگهان با دیدن صفحه اول چهره اش از
به
تغییر یافت.
نیم صفحه اول آن روز را چهره ی دامبلدور بدون ریش پر کرده بود و تیتر اصلی آن "رسوایی اخلاقی دامبلدور بود" بود.
دامبلدور ضمن تحسین سرعت عمل خبرنگاران شروع به خواندن توضیحات تیتر کرد: "مراقب فرزندان خود باشید، مصاحبه با والدینی که فرزندانشان با وعده های آموزش اکسپلیارموس و رفتن به آغوش روشنایی عضو محفل شده و بعد ازمدتی خودکشی کردند"