هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۳۸:۱۴
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
پیش از آنکه دوباره بحثی در مورد اینکه کدامیک از مرگخواران در را باز کند میان جماعت مرگخوار در بگیرد، در با یک ویبره بی مقدمه و ناگهانی هکتور که در اثر یادآوری ناگهانی نام لرد در ذهنش بود، از جا در آمد.

جماعت مرگخوار نمیدانستند از باز شدن ناگهانی در تعجب کنند یا از دیدن صحنه ای که پیش رویشان بود، شوکه شوند. پیش روی مرگخواران یک نفر همچون اورانگوتانی از سقف اتاق آویزان شده بود. دیگری جورابی را به سرش کرده بود و در حالی که به سرش روغن میزد، میگفت:
-من وزیر جادو هستم. دویست امتیاز از اون اورانگوتان چسبیده به سقف کم میکنم.
سوروس در حالی که میکوشید متانت همیشگی اش را حفظ کند، گفت:
-به نظرم بهتره هر چه زودتر یه فکری به حال اینا بکنیم. ظاهرا وضعشون خیلی خرابه!

همان لحظه یک نفر دیگر که چهار دست و پا به دیوار چسبیده بود، در حالی که لب هایش را به فرمت سوسک غنچه کرده بود، با صدای بلندی فریاد زد:
-من مارمولکم. من آفتاب پرستم.
آشا با دیدن این صحنه فورا حرف سوروس را مورد تایید قرار داد:
-باهات موافقم داداش! به نظر من که باید همه اشونو بکشیم.
وینکی گفت:
-به وینکی اجازه داد از مسلسل استفاده کرد؟ وینکی تونست همه رو با یک رگباری به دیار مرلین فرستاد.

پیش از آنکه کسی فرصت جواب دادن به وینکی یا تصمیم گیری درباره نحوه قتل عام دیوانگان حاضر را پیدا کند، این صدای هکتور بود که بلند شد:
-ای افراد ساکن در این مکان! به من گوش کنید.
به شکلی غیر قابل باور و ناگهانی همه دیوانگان ساکت شده و توجهشان به سمت هکتور جلب شده بود. هکتور هم که خوشش آمده بود، ادامه داد:
-همه شما رویای پرواز در سر دارید، درسته؟
ملت دیوانه:
-درسته، درسته!
-پس همگی پس از نوشیدن این معجون میتونید پرواز کنید. یک پرواز دسته جمعی. به سمت هر کجا که اراده کنید.
و بعد پاتیل بزرگی را که معلوم نبود از کدام نا کجا آبادی ظاهر کرده وسط سالن گذاشت.

دو دقیقه بعد-اتاق دیوانگان

-همه آماده پرواز هستین؟
-بله.
-پس با شماره سه... یک... دو...
هکتور هنوز به شماره سه نرسیده بود که ملت دیوانه ویبره زنان یکی پس از دیگری از پنجره به بیرون پریدند.
هکتور به سمت مرگخواران چرخید:
-یادم رفت بهشون بگم تو معجون آب ریختم خاصیتش فقط برای سه ثانیه است!
ملت مرگخوار:
هکتور با همان چهره اشک آلود و در حالی که درون پاتیل مینشست و زیرش را روشن میکرد گفت:
-دستور ارباب... کشتن دامبلدور!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
دقايقي طول كشيد تا مرگخواران غيرتي لباس هاي شفادهندگان را بپوشند
-خب آقايون و خانم ها
توجه همگي به آشا جمع شد كه دوباره به بالاي منبر رفته بود
-ما چي هستيم؟
جمعيت نعره سر دادند:
-مرگخواااار
-چي ميخوايم؟
-دامبللللل
-كي ميخوايم؟
-همين حالاااا
-پس پيش به سوي اتاق دامبللل
-مرگخواااار
ناگهان همه به مرگخواري بس داغان(داغون) كه به تازگي از معجون هاي شگفت انگيز هكتور ميل كرده بود نگاه كردند و پس از كمي كروشيو بازي با مرگخوار مورد نظر راه اتاق دامبل را پيش گرفتند...

-هي شما
-سسيسس گوش ندين فقط بدويين
-با شمام
-بدوين بدويين
-وايسيد بينم شفادهنده ارشد صحبت ميكنه
-همش خرافاته بدويين
-ايستتتت
-خوب دوستان زمان ايستادنه
-چرا گله اي حركت ميكنيد؟ به اندازه كافي سرمون شلوغ هست. همه گي برين به بخش مراقبت از جادو هاي غير قابل درمان. اونجا چن تا بيمار نياز به كمك دارن
-نه حالا چيكار كنيم؟
-سريع ميريم كارو راه ميندازيم بعد ميريم سراغ دامبل

همه گي نادم و پشيمان به سمت بخش مراقبت از جادوهاي غير قابل درمان رفتند
-درو باز كن لودو
-من مي ترسم در داره ميلرزه اون تو همه ديوونه ان
-يكي اون در لعنتيو باز كنه
-خودت باز كن بلا
-ميدونين كه من واسه اربابم هر كاري رو ميكنم اما فعلا خستم
-يكي درو باز كنهههه
-آواداكاواراااااا
-كراب:|
-بله ؟
-چه عملي انجام دادي؟
-هيچي اومدم بگم آلوهومورا زبونم نچرخيد
- :|
- :|
- به جاش در ديگه تكون نميخوره اوني كه پشتش بود ديگه زجر نميكشه .
-بريم تو كه كلي عقب مونديم.




تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲:۱۳ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران جوگیر هورا کشان جلو می رفتند و هیچ کس و هیچ چیز جلودارشان نبود!
همانطور هورا کشان وارد سنت مانگو شدند و ملت که عادت کرده بودند جماعتی را در حال اعتراض ببینند اهمیتی به حضور جادوگران و ساحرگان سیاهپوش ندادند.

مرگخواران در اتاقی پر از لوازم پزشکی جلسه ای فوری تشکیل دادند. آشا شروع به صحبت کرد!
-کراب! تو با این سرو وضعت! با اون چشم و ابروت...مورگانا! تو با اون ماسکت! واقعا ما با این ویژگی ها به کجا خواهیم رسید!

مرگخواران که یکبار این سخنرانی بی معنی را شنیده بودند با چپاندن مقادیری پنبه در دهان آشا او را ساکت کردند.
مارمولک ساکت شد و حشره شروع به صحبت کرد!
-ما باید خودمونو برسونیم به اتاق دامبلدور. ولی این کار ساده ای نیست. این همه آدم و البته جونور که نمی تونن تغیر شکل بدن. به نظر من باید ظاهرمونو عوض کنیم! لودو...شما برو و مقداری شفادهنده بکش! لباس ها و ماسک هاشونو بیار برای ما. یادت باشه لباس اندازه ما بیاری! جابالی هم داشته باشه. هیکل کراب رو هم در نظر بگیر.

لودو که علاقه ای به دستور گرفتن از یک حشره نداشت خواست لب به اعتراض باز کند که لینی ساکتش کرد!
-خب! باشه! تو لباسا رو بیار. خودمون اندازه شونو درست می کنیم.

لودو از اتاق خارج شد. سوالات زیادی برای مرگخواران ایجاد شده بود.

-من می تونم لباسمو آبی کنم؟!
-می گم...برای تو جابالی باز می کنیم...حتما برای دم منم فکری کردین. نه؟
-وینکی تونست مسلسلشو زیر ردای مقدس شفادهندگی جاسازی کرد؟وینکی عادت داشت با مسلسل معالجه کرد!
-کجا قراره لباس عوض کنیم؟ جلوی چشم این بی نوامیس؟
-موقع تعویض لباس آرایشم پاک نمی شه؟

مرگخواران چند ثانیه بصورت چپ چپ به کراب خیره شدند. ولی با ورود لودو مجازات کراب به پایان رسید. لودو تعداد زیادی ردا و ماسک شفادهندگی همراه داشت.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
- یه بار دیگه بگو چی گفتی؟

مورگانا با بی حوصلگی رو به صدایی که از زیر کلاه سیوروس میومد گفت:
- گفتم که، يا بايد جفتشون با هم خوب شن! يا هيچ كدوم خوب نشن!يا ... مسخره کردی منو؟

- نه! خواستم ببینم میتونی دوباره اون جملتو تکرار کنی یانه! .... جدا از اینا، ضمن اینکه به برادر عزیزم بگم که اون سیریش سیاه سوخته ی بلک هاپوکومار ...یه دستگاه شنود گذشته بود زیر کلاهش اینم باید اضافه کنم که ...

آشا سریع با جستی از روی سر سیوروس و زیر کلاه وزارت روی زمین پرید و مقابل چشمای مرگخواران تو جیک ثانیه به حالت آدمیت برگشت.
- سازمان حمایت از ساحره ها ... ثبت نام رایگان ... بگیر اینو مورگانا!
سعی کرد فرمی رو بده دست مورگانا.
- تا حالا حس نکردی حقت ضایع شده؟ اصلا چرا وقتی کار دوتای شما تو اون دنیا یکیه مرلین باید حقوق بیشتری بگیه؟

مرلین با چهره ای بی حس و با قاطعیت گفت:
- چون مرده!

آشا با اصرار گفت:
- خب تو چه فرقی با اون مرد داری؟

مورگانا با دست آشا رو به سمت سیوروس هل داد و گفت:
- بچه هنوز فرق دختر و پسر رو نمیدونه، اومدین مسئول انجمن حمایت از حقوق ساحره ها کردینش؟

سپس چارپایه ای رو میون جمع مرگخواران حاضر کرد. دامنش رو بالا گرفت و بالای چارپایه رفت..
- ای مرگخواران بی غیرت!

رودولف در گوشه ای با خودش کلنجار می رفت که عکس العملی نشون نده.

- ای بی شرافت ها!

همه با هم و یک صدا گفتن:
بله!

- ای دزدای بی رحم . ای قاتل های ... ای قاتل ها!

- بله!

با هر فریاد مرگخوارا میشد رشته های اتحاد رو که قدرتمندتر میشدن رو در مرگخوارا احساس کرد.

- شما ها چه خلاف هایی که نکردین ... چه دزدی هایی که انجام ندادین.

برگشت رو به آشا:
- تو! ... تو ای مارمولک تو تا حالا چند بار پشت سر مردم حرف زدی. تو چه موجود دورو و زیر آب زن و غیر قابل اعتمادی هستی!
آشا با غرور سرش رو بالا گرفت و سینه اش رو جلو داد.

- یا تو! ... تو بلا! وات د هل ایز بلا-لردیا؟ ... یا تو رودلف! خون چند نفر روی اون قمه ها هستن؟ ... تو هکتور! چند نفر رو با اون زهرماری ها کشتی؟ ببین کرراب رو؟ ببین؟

مورگانا به کراب اشاره کرد که با گذشت یک ماه، وقتی در ماموریت حاضر شده بود، تاثیر معجون هنوز روش مونده بود.
- ... ما ذاتمون قاتله. ما ذاتمون آدم کشه. ولی میدونین چی تاسف داره؟

مرگخوارا: :no:

- اینکه حدود یازده، دوازده تا پست خورده شما تا اتاق اون پشمکم حتی نرفتین.

مرگخوارها تحت تاثیر سخنرانی های مورگانا سرشونو از شرم پایین انداختن.

- خب حالا بیاین بریم اون پیرمرد خرفتو تو تختش بکشیم.

با وجود اینکه وقتی رودلف داشت راه میرفت مچ پاش پیچ خورد و افتاد و از طرف دیگه، سیوروس که داشت دکمه های منوی مدیریت رو امتحان میکرد اونو از هستی حذف کرد و در پی اون ناله ای جگرسوز حین نابود شدنش به گوش رسید که " آخه چرا؟" بقیه مرگخوارا چوبدستی هاشون رو از غلاف بیرون کشیدن و هورا هورا کشان،مسیر سنت مانگو رو در پیش گرفتن.
همه رفتن و لرد رو تو خونه تنها گذاشتن.



....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
در آن بحبوحه كه گروهي شادي ميكردند براي سلامتي نسبي مردي ريشو و پدر فوانيس! و سنت مانگو را تا حدي روي سر و كله و ديگر اعضاي خود گزارده بودند از خوشي...گروهي ديگر گيج و سرگردان سعي در راه يابي به آزمايشگاه مردي داشتند كه هرچند معجون هاي نه چندان دقيقي ميساخت، اما به طرز غريبي طلسمهاي امنيتي اش، مثل ساعت عمل ميكردند! و همان مرد كه اينك به بارگاه نخستين پيغمبر زن گريخته بود با هيچ کشف و شهودي نمي توانست به وي برسد. چرا كه مورگانا گيج و بر سر زنان پي ارباب ميگشت.

چيزي در گوش هاي مورگانا و مرلين پروداكشنز زنگ ميزد. چيزي شبيه يك هشدار! چيزي كه سبب شد زوج پيغمبر و پيغمبر زاده ناله كنان به يك ديگر خيره شده و عروج مشكل گشايشان را از نيمه رها كرده و به مجمع مشكلات باز گردند. البته اين بار با هكتور!

مرلين يقه هكتور را نگه داشته بود. بيشتر براي اينكه او را از چك و لگدهاي بلا در امان نگه دارد! هكتور جيغ زنان اعتراض كرد.
- من به مورگانا پناه برده بودم!

مورگانا در حاليكه با الطاف عالم بالايي سعي در گشودن در داشت، گفت:
- ما هم پناه مي دهيم به شما! اما آسلام اجازه نميدهد ما يقه شما را داشته باشيم! پس اگر علاقه نداري كه با آپشن عالم بالاييمان به جوجه تيغي تبديلت كنيم خاموش بمان و اين در را باز كن.

هرچند هكتور شك داشت واقعا به جوجه تيغي تبديل شود اما اطاعت كرد. مرلين و مورگانا با ديدن معجون و وجنات ارباب ناله اي ديگر سر دادند! بلا خودش را پيش از هكتور وسط انداخت!
- چي شده؟ به من بگيد چي شده؟ به من بگيد به سر پدر بلا-لردياهاي ما چه آمده؟

در چنین موقعیتی بقيه ترجيح دادند قدري از رودي فاصله بگيرند. و چون الان حال لرد سیاه مهم تر است ما نمی گوییم که رودی چاقو به دست گرفته و نفس کش گویان حریف می طلبید. تا اینکه با حرکت چوبدستی سوروس تسلیم سکوت شد. هرچند مورگانا و مرلين غرق در تجزيه و تحليل، اصلا متوجه نشده بودند! در نهايت مورگانا گفت:
- معجون اتصال! چيزي كه هكتور السطنه معجون ساز الممالك به خورد ارباب داده نوعي معجون اتصاله كه اونو به شاخص ترين شخصي وصل ميكنه كه همون مشكل رو داره و اون شخص طبيعتا الان ريش درازه‌! اما اينكه اين اتصال الان به چه صورته ما نميدونيم چون چند حالت داره.

همه تعجب كردند.
- چه حالت هايي مثلا؟

- يا بايد جفتشون با هم خوب شن! يا هيچ كدوم خوب نشن!يا يكي خوب شه.
يكي نشه! كه اگه حالت سوم باشه، كه به نظر ما هم هست....ما بايد كاري كنيم كه اوني كه خوب نميشه دامبل باشه! مفهوم بود؟

ملت مرگخوار:


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱۴:۳۲:۱۱

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۱۸ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
& دوباره بیمارستان سنت مانگو ، رایت نو !

اعضای محد ( محفل + مهد ) دستان یکدیگر را گرفته و به شادی پرداخته بودند . جینی از خوشحالی اشک می ریخت و به درگاه مرلین شکر می کرد . غافل از آنکه هم اکنون مرلین در حال کندن ریش هایش بود !
فلو ( از نوع رانسو !! ) به مرد سفید موی سفید روی سفید ریش تا کمر می نگریست و بلافاصله به دستگاه نشان دهنده ضربان قلبش !! گویی می ترسید این خطوط کج و معوج فرار کنند !
در این میان بود که ناگهان دو وزیر ، دست در دست یکدیگر ، وارد شدند .

& آزمایشگاه فوق تخصصی عمو هکی ، سام مینتس افتر هاسپیتال !

هکتور ها به سختی کار میکردند .
هکتور عرق می ریخت .
هکتور معجون هم می زد .
هکتور در فراق ارباب می گریست .
هکتور همه کار می کرد !

د اورجینال هکتور در قفسه هایش دنبال معجون " شوک " می گشت . بالاخره معجون آبی آسمانی را یافتندی و درش را باز کردندی ! بوی عجیبی در تمامی آزمایشگاه پیچید . بویی که همه با آن آشنا بودند و گر مرگی خورنده آنجا بود ، بی شک هکتور را می کشت !

هکتور ، ارباب مثلا بی هوش در حال احتضار را کمی بلند کرد . لبه شیشه را به لبش چسباند و تا آخرین قطره را در حلق مبارک خالی کرد . کمی عقب عقب رفت تا نتیجه کارش را ببیند .

دقایقی گذشت و ناگهان ، کن فیکون !
سینه ارباب بالا رفته و دوباره بروی تخت افتاد . تمام بدن می لرزید و چشمان سفید هراس انگیزش دور ۳۶۰ درجه در حدقه اش میزد . بخاری از بدن ارباب بلند شد و بی حرکت روی تخت ماند .
هکتور ها که هم اکنون در اثر ترس چنان به هم چسبیده بودند که یکی شده بودند ، آرام جلو رفتند تا ارباب را بنگرند .
دود که فروکش کرد ، هکتور قالب تهی کرده ز ترس ، بی معطلی بارش را بست و به سوی مورگانا عروج نمود !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱۰:۱۹:۴۱

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۰۳ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
همان لحظه، کمی بالاتر، بارگاه ملکوتی، دربار فرمانروای آسمان ها و زمین، مرلین کبیر:

مرلین با خیالی آسوده بر مبلی جلوس فرموده بود و منتظر حوری‌ای بود که دقایقی پیش به اتاق خویش احضارش نموده بود. اینکه دقیقا دقایقی بعد از دقایقی پیش، همان شبی می‌شود که مرلین حوری‌ای را که با بوسه‌ای برگه‌ی مرگ ارباب را به نیستی شوتانده بود، تنها به شانس و اقبال نیک مرلین کبیر برمی‌گردد و بس.

اما بارگاه ملکوتی، از آن دسته اداره‌جاتی نیست که خواب به سراغش بیاید و مدت‌ها ملت را پشت درهای بسته‌اش منتظر بگذارد تا بلکه شاید بعد از گشوده شدنش دردی از دوای مردم درمان شود. بلکه تمام حوریان و سایر دست اندرکارانش هر 24ساعت شبانه‌روز در جنبش و تکاپو هستند تا کاری بر زمین نماند و امور مربوط به جادوگران و ساحرگان و فشفشه‌ها به موقع انجام شود.

حوری‌ـه داستان ما هم از آن وظیفه‌شناس‌هایش است که تا کار خویش را به اتمام نرساند، به چیز دیگری فکر نمی‌کند. به موجب همین امر، با کمی تاخیر برای رویارویی با مرلین کبیر مواجه می‌شود.

مرلین هم که سنی از او گذشته است! به همین دلیل سختی‌ها و شادی‌های زیادی را در طول عمر طولانی و گران‌قدرش تجربه نموده است. همین موجب می‌شود که مدت زمان انتظارش برای رسیدن‌ـه حوری را به بطالت و نگریستن به سوراخ دیوار نگذارند.

از طرفی مدتی پیش بود که برگه‌ی مرگ دامبلدور را امضا کرده بود. پس همین امروز فرداست که دامبلدور از هستی ساقط شود. اما می‌دانید که بخت نیک مرلین، این‌بار نیز به کمکش می‌آید تا لحظات انتظار نه‌تنها بیهوده نگذرد بلکه به شیرین‌ترین صحنه‌های عمرش تبدیل شود. پس کنترل را برداشته و به امید دیدن صحنه‌ای که جذبش کند تلویزیون را روشن می‌کند.

و این صحنه چه چیزی می‌تواند باشد جز آخرین دقایقی که دامبلدور نفس می‌کشد؟ مرلین با دیدن صحنه‌ی پیش رویش، با ذوق و شوقی خارج از وصف بر روی مبل شاهنشاهی‌اش نیم خیز شده و در حالی‌که آب شوق از دهانش جاری می‌شود سعی می‌کند با مالیدن چشمانش آنچه را می‌بیند باور کند.

همان موقع حوری‌ـه از پیش فراخوانده شده با دفتر دستک‌هایی که برای توجیه کردن دیر آمدنش با خود حمل کرده بود، سر می‌رسد. حوری با دیدن مرلین که هم‌چون جوانان 20ساله چهره‌اش شکفته بود کمی هول می‌شود! نتیجه‌ی این هول شدن هم چیزی نیست جز سرنگون شدن حوری و پرواز کاغذها در آسمان‌ـه(!) اتاق.

ولی جای یک کاغذ در میان کاغذ‌هایی که به این سو و آن‌سو پرواز می‌کردند خالی بود. دست بر قضا برگه‌ی دامبلدور همراه با سر مبارک حوری پخش زمین شده و بین لب حوری و کف زمین، لحظات سختی را طی می‌کند!

حوری که افتخار حضور در اتاق مرلین را بیش از پیش در خطر می‌دید، به امید بخشش مرلین پوزش‌کنان از زمین برمی‌خیزد. اما کاغذی که به لبان او چسبیده بود، آب سردی می‌شود بر تمام تلاش‌های شبانه‌روزی‌اش در بارگاه ملکوتی.

هیچ‌کس از غلظت رژ حوری خبر ندارد اما دست‌های لرزان او به قدری وحشیانه به کاغذ چنگ می‌زند که چندین سوراخ در اینجا و آنجای کاغذ بوجود می‌آورد و در نتیجه اعتبار کاغذ به کل زیر سوال می‌رود، انگار که اصلا امضا نشده است!

بازگشت خطوط ویراژدار قلب دامبلدور به دستگاه‌های پزشکی همانا و نگاه سرتاسر وهم و متعجب مرلین به حوری همانا!

- برو بیرون.

حوری نباید از این واقعه ناراحت شود، بلکه باید خوشنود باشد که مرلین این‌چنین مودبانه و با خونسردی او را از اتاق خویش به بیرون رانده است!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۰۹:۴۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۳ ۱:۱۳:۳۸



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۴۱:۳۹
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 734
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور سکته کرده! لرد به مرگخوارا دستور می ده برن و اجازه ندن دامبلدور سالم از سنت مانگو خارج بشه. ولی بعد از این دستور لرد هم بیهوش می شه! هکتور اصرار داره خودش لرد رو با معجوناش معالجه کنه و اجازه نمی ده اونو به سنت مانگو ببرن ولی مرگخواران لرد رو به سنت مانگو میبرن اما به دلیل کمبود تخت نمیتونن ایشون رو اونجا بستری بکنن و هکتور از این فرصت استفاده میکنه و لرد رو به خانه ریدل ها برمیگردونه و با استفاده از معجون هاش سعی داره حال اربابش رو بهتر بکنه.
از طرف دیگه مرگخوارایی که توی سنت مانگو موندن، سعی دارن که دستور لرد رو اجرا کنن و با تغییر قیافه به اتاق دامبلدور نزدیک بشن!


========================

کمی بالاتر، بارگاه ملکوتی، دربار فرمانروای آسمان ها و زمین، مرلین کبیر:

مرلین روی تخت فرمانروایی خود نشسته بود و به امور کسانی که به زودی میمردند، رسیدگی میکرد. چند حوری در دو طرف تخت او ایستاده بودند و با لباس هایی کاملا مناسب مناطق گرمسیری، مشغول باد زدن وی بودند. مرلین نیز هر از گاهی از یخ در بهشت مخصوص بارگاه ملکوتی میخورد و نگاهی به برگه ها میکرد و زیر آنها را مهر میزد.
- آنتوان دوژه سیو؛ تایید. کارلوس لینئوس؛ تایید. جیمز هوکر؛ تایید. تام مارولو ریدل پسر؛ تایید. آلبوس پرسیوال ولفریک ...

با هر کلمه ای اسم دامبلدور، صدای مرلین ضعیف تر و چشمانش گرد تر شد. برگه ی دامبلدور را فورا مهر تایید زد و به سمت برگه های تایید شده برگشت. آخرین برگه ای که تایید کرده بود را برداشت و نگاه کرد:

نقل قول:
نام: تام مارولو ریدل پسر

دلیل مرگ تشخیصی: تظاهر به مردن برای آزمودن یاران خود

وضعیت فعلی: زنده و سرحال و در حال تظاهر ولی به زودی امکان سکته ی مغزی به دلیل استفاده از معجون های نامناسب

شخص در حال احیا: هکتور ها!!

وضعیت تایید: تایید شده!


مرلین با دیدن وضعیت، کمی احساس راحتی کرد؛ کافی بود تا برگه را پاره کند تا اربابش دیگر نتواند تظاهر کند و وضعیت لرد بهتر شود و دیگر نیازی به معجون های هکتور نداشته باشد. برای همین کاغذ را به سمت یکی از حوریان کنار دستش گرفت و گفت:
- من نمیتونم کاغذ مربوط به ارباب رو پاره کنم، تو اینکار رو انجام بده.

حوری کاغذ را از دست مرلین گرفت و بوسه ای بر روی کاغذ زد که اثر رژ قرمز رنگی بر روی آن مانده بود و سپس کاغذ را به چند قسمت مساوی و غیر مساوی تقسیم کرد. مرلین با خیالی راحت چشمکی به حوری زد و گفت:
- آفرین بر نحوه ی پاره کردنت. ما مقداری پیر شدیم و نمیتوانیم خوب پاره کنیم، مساوی نمیشن قسمت های پاره شده. ما هم بسیار روی تقارن حساسیم. شب بیا به اتاق ما، کمی کاغذ هست که میخواهیم پاره کنیم. کمکمان کن.

حوری با صدای نازکی گفت:
- چشم مرلین ِ کبیر.

سنت مانگو، بخش آی عین اچ:

- دیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد ( صدای بوق ممتد دم و دستگاه متصل به دامبلدور)

- اوه نهههههه؛ نمیشه...

- امکان نداره...

- پرستارا رو خبر کنین


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۲ ۲۲:۱۲:۵۵



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۳۸:۱۴
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
خانه ریدل-آزمایشگاه هکتور دگورث گرنجر!

تعداد هکتور ها چنان زیاد بود که در آزمایشگاه به سختی جایی برای حرکت مانده بود و هر لحظه هم بر تعداد این دگورث ها افزوده میشد. هکتور که معلوم نبود آن همه وسایل معجون سازی را با این سرعت از کجا کش رفته بود به بقیه هکتور ها دستورهایی می داد.

هکتور ارجینال ویبره زنان به بقیه خیره بود:
-معجون رو خوب به هم بزن... پوست مشنگ مرده هندوی گرگ کشته رو ریز تر کن... چشم چپ تسترال لنگ رو باید تا وقتی تازه است و خرچ خرچ صدا میده له کنی... من باید ارباب رو نجات بدم. من خودم یک تنه و تنهایی از پسش بر میام. با معجون های جادویی هکتور دگورث گرنجر ارباب دوباره خوب میشن.

هکتور در حالی که با هر ویبره یکی از هکتور ها را به در و دیوار ازمایشگاه میکوبید به طرف لرد رفت و بالای سرش ایستاد:
-ارباب چترتون رو آوردم. شما باید بیدار بشید ارباب. ارباب خودتون گفتید چترتون رو بیارم پیشتون. من میدونم شما، من و چترتون رو تنهایی میخواستید. اختصاصی! میخواستید من تنهایی بیام زیر چترتون کنار شما. من آوردمش ارباب.
بعد چتری را که مشخص بود در گذشته به رنگ سبز یا سیاه بوده ولی در حال حاضر و احتمالا به علت استفاده از معجون های متعدد تنها میله های سیخ سیخی اش باقی مانده بالای سر لرد گرفت و با بغضی همراه ویبره به اربابش خیره شد.

همان موقع-بیمارستان سوانح جادوی سنت مانگو

سوروس، در حالی که میکوشید خونسردی همیشگی اش را حفظ کند، در تلاش بود با تکه ای باند جادویی خودش را به شکل مومیایی ها درست کند تا شناسایی نشود:
-اینطوری نمیشه. باید یه راهی پیدا کنیم تا قیافه هامون رو عوض کنیم. من الان وزیرم. همه منو میشناسن. از اون سیریوس هم هیچی بعید نیست. ممکنه برای من مراقب گذاشته باشه.

بلا که از غیب شدن ناگهانی لرد با هکتور به شدت خشمگین شده بود در حالی که موهایش مثل صاعقه زده ها روی هوا سیخ شده بودند، جیغ و ویغ کرد:
-به نفعتونه یکی زودتر یه راهی برای این موضوع پیدا کنه وگرنه همه اتونو به ضیافت کروشیو مهمون میکنم. حالا کی ایده داره؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.