خلاصه: به دنبال آسیب جزئی به هکتور دگورث گرنجر و ناتوانی گروهی مرگخواران در ترمیم درست و حسابی زخم های او، لرد ولدمورت مرگخواران رو از خونه ریدل بیرون میکنه و دستور میده برن سنت مانگو اصول شفا دهندگی رو یاد بگیرن. مرگخواران به ناچار در لباس پروفسور های شفادهنده با اسامی که خودشون هم نمیتونن تلفظ کنن، وارد سنت مانگو میشن. به تصادف وینکی رو با شفادهنده جراحی که لباسشو پوشیده اشتباه میگیرن و به همراه بقیه مرگخواران میبرن اتاق عمل برای یه عمل اضطراری. مرگخواران با هدایت اسنیپ بقیه شفادهنده های واقعی رو بیرون میکنن از اونجا و خودشون دست به عمل و تمرین های خون آلود و وحشیانه روی بیمار میزنن. از طرفی رودولف و آگوستوس هم به دستور اسنیپ رفتن به بخشی که آلبوس دامبلدور در اونجا بستری شده تا بخشی از اهداف شومشون رو پیاده کنن. اما وقتی به اتاق دامبلدور میرن، با منظره بهم ریخته مواجه میشن و دامبلدوری در کار نیست. یک پرستار در اونجا به رودولف و آگوستوس توضیح میده که ریش دامبلدور رو زدن و بردنش اتاق عمل و شلوغی اتاقش هم به علت جفتک اندازی هاش حین ریش تراشی بوده. رودولف و آگوستوس هم بلافاصله متوجه میشن بیماری که در اتاق عمل همون لحظه زیر دست بقیه مرگخوارانه، خود دامبلدوره و مرگخواران حاضر در اتاق عمل (مورگانا، اسنیپ، وینکی، کراب، آرسینوس، هکتور و ...) اینو نمیدونن هنوز.
ـــــــــــــــــــ
«چیه رودولف؟ چرا خودتو خیس کردی؟ ترسیدی؟ ایزی لایف بگیرم برات؟ سنی ازت گذشته خب...
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52d23a0411920.gif)
»
این سوال رو آگوستوس با چهره در هم و مشوش از رودولفی پرسید که همچنان چند دقیقه بعد از خروج پرستار به در زل زده بود و قطرات شبنم شلوار بگش رو در آغوش کشیده بود.
رودولف: «نه آگو ! خیس نکردم. این عرق تفکره دارم میریزم. غدد تعریق بالا تنه ام کار نمیکنه میزنه به پر و پاچه ام.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil55e87705846e0.gif)
»
آگو: «حالا به چی فکر میکنی؟ ساحره یا دامبول؟»
رودولف: «به این که الان نویسنده این رول نمیدونه با من و تو چیکار کنه و الکی مارو توی این اتاق کاشته. شیطونه میگه باز باید به شیر متوسل بشم این وسط !»
آگو کمی به فکر فرو رفت و دید که حق با رودولف است و بقیه مرگخواران خودشون دارن ترتیب دامبلدور رو میدن در اتاق عمل و دیگه لازم نیست اونا به خودشون زحمت بدن که یکهوع بلندگوی بیمارستان به صدا در اومد:
«خانم پروفسور شفادهنده بچه نواز به بخش زایمان ! خانم پروفسور شفادهنده بچه نواز به بخش زایمان !»
آگوستوس چند قدمی به سمت رودولف برداشت و پس از رویت نام مدرج روی بچ نصب شده بر روپوش سفید رودی متوجه شده که شفادهنده مورد نظر خود رودولف است.
«رودی ! خودتی. دارن پیجت میکنن. روپوش مال این خانومه دکتره ست که گویا فقط هر روز از خونه تا مطب میپوشیده و تا میرسیده مطب میذاشته توی کمد چون اصن دکتر نبوده و مستخدم مطب بوده.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
»
رودولف نگاهی به بچ نصب شده رو سینه اش میکنه و بعدش با چهره ای درهم و پرفشار مانند اوقات ملکوتی در تالار اندیشه میگه:
«چرت نگو. گفت پروفسور. خب ! این که خانومه. من که عاقام. کجا برم خب؟ نمیشه باو. نرو توی جلدم... گولم نزن ! بیا بریم بخش اسهالیجات میخوام کارناوال رگباری راه بندازم با بیماران ! »
آگوستوس فرصت چانه زنی بیشتر به رودولف نداد و کشان کشان او را به سمت بخش زایمان برد و دروازه بخش را به اتفاق گشودند و با منظره شوت شدن انواع و اقسام بچه تازه متولد شده معلق در هوا به این سو و آن سوی بخش مواجه شدند.
«اوه ! خانم دکتر ! چه خوب شد اومدین ! یه ترول میخواد هفت قلو بزائه. »
رودولف: «
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
»
«اواه ! خانم دکتر ! چقدر پوستتون برنزه شده. فقط یه کم سی بیل در آوردین روی لب بوتاکسی تون ! بهتون میاد !»
رودولف: «
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
»
«خام دک طوو ... یه مرغه توله سگ زاییده... بچه نخبه هرکول در اومده داره با بند ناف طناب میزنه... اتاق عملو ریخته بهم. بیاین روی هوش بچه مقاله بدیم.»
رودولف: «
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
»
«خانم دکتر بچه نواز... احوال شما؟ بی زحمت این مرخصی ساعتی منو امضا کنید.. دخترم تک آورده... باید برم هاگوارتز.»
در اتاق عمل مرکزی«چرا پاس نمیدی مورگانا؟ بوق زدی به همه موقعیت هامون. هکتور ! قیچی رو پرت کن سمت وینکی. کوافل دستشه.»
پرفسور اسنیپ با جدیت تمام به جن خانگی مچاله و کوتاه قامتی اشاره کرد که معده لیمویی رنگ دامبلدور را به عنوان کوافل زیر بغل گرفته بود و سوار بر خاک انداز به سمت دیگر اتاق عمل پرواز میکرد. وینکی پس از پشت سر گذاشتن افراد تیم مقابل، بلاخره موفق شد خود را مقابل سطل آشغال کوچکی در گوشه ای از اتاق عمل برساند.
وینکی: «اینطوری نشد. وینکی نتوانست کوافل را از درون سطل گذاشت. کوافل خیلی بزرگ بود. وینکی معده را قاچ قاچ کرد.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
»
به محض تکه تکه شدن معده دامبلدور و ریختن قطعات آن داخل سطل، ضمن بیرون پاشیدن مقادیر شکول موکول برتی بات با طعم لپ مادر سیریوس، داور سوت زد و ده امتیاز به نفع تیم الف گرفت.
اسنیپ با عصبانیت گوشی طبابتش را از دور گردن در آورد، در هوا مثل کابوی چرخاند و به سمت وینکی پرتاب کرد و گفت:
«زدی کوافل رو تیکه تیکه کردی. الان با چی بازی کنیم؟ روده هاشم که به عنوان ماکارونی قالب کردی به سرپرستار ! جیگرشو دادی جیگر خورد ! با کیسه صفراشم که موهیتو درست کردی. کلیه هارو هم که بعنوان لوبیا دادی به بچه های ایفای نقش جک و لوبیای سحر و آمیز ! ده امتیاز کم میشه. صفر صفر برابریم هنوز !»
وینکی: «بیمار هنوز قلب داشت ! از قلب به عنوان کوافل شد کرد استفاده همی همانا !»
جن مضطرب به پیکر نحیف و خون آلود و تکه پاره شده ای اشاره کرد که در مرکز اتاق عمل روی تخت افتاده بود. اسنیپ کمی به فکر فرو رفت. در میان شیکم و سینه قاشق زده شده، قلب تپنده بزرگ و 12 سیلندری قرار داشت که هنوز بیمار را زنده نگه داشته بود.
«هوومک ! مشکوکیوس ! سینوس. اون گوشیتو بده ببینم این قلبه چی میگه. انگار غیر از تاپ تاپ اصوات دیگه ای هم داره.»
آرسینوس از روی چراغ بالای اتاق عمل پایین آمد و گوشی طبابتش را دور گردن اسنیپ انداخت. اسنیپ با دقت خاصی گوشش را تسلیم گوشی کرد تا ضربان های قلب را بهتر بررسی کند.
«تاپ تاپ گلرت ! تاپ تاپ گریندل ! تاپ تاپ والد ! تاپ تاپ گلرت ! تاپ تاپ
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6cacf43898f.gif)
»
اسنیپ سریعا دوزاری اش افتاد اما نتوانست در میان خونی که راه انداخته بودند، هویت پیکر نحیف بیمار را به درستی تشخیص دهد. چشمانش سرتاسر اتاق عمل را ور انداز کرد تا بلاخره روی رخت آویز چوبی متصل به دیوار میخکوب شد. ریش دراز و سپیدی که از بیخ کنده شده بود، مانند چادر بی بی روی آن آویزان شده بود و انتظار صاحبش را می کشید.
«دامبله !»
«تاپ تاپ سیوروس ! تاپ تاپ لدفن ! تاپ تاپ سیوروس ! تاپ تاپ لدفن ! تاپ تاپ
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil45943e19ddfe5.gif)
»
اسنیپ با ترس گوشی را از روی قلب تپنده بزرگترین جادوگر عالم کنار کشید و چند قدمی به عقب برداشت. مورگانا پس از نصب تعدادی الکترود به مغز دامبل، مشغول دریافت و تنظیم تصاویری برفکی و مبهم از خاطرات بیمار در داخل یک مانیتور شد.
«اوه ! خودشه.»
و با انگشت اشاره اش به صفحه مانیتور اشاره کرد که دو پسر جوان یعنی دامبول و گریندل رو به تصور می کشید. دو جوان ضمن لم دادن زیر سایه درختی در مزارع علف، از فاوکس ققنوس فقید نخست به عنوان فندک بهره می بردند و داشتند چپق هایشان را روشن می نمودند و بعد از هر پک با دود آن شکلک های قلب و لاو یو حواله چهره پر عطوفت یکدیگر می کردند.
آرسینوس: «اوه شت ! (با شین مفتوح !) من میرم کلاه وزارتمو پس بدم. ایفای نقش بو گرفت»
وینکی: «من باید افرادمو خبر کرد ! من باید اینجا رو پر کارآگاه کرد.»
اسنیپ که دچار حالت تحول تهوع شده بود با نفرت گفت:
«من باید برم اتاق فکر !»
هر کسی دنبال فرار از ابر بوق حاضر بود که ناگهان رفلکس اتوماتیک رویت شد و بندری زدن پاهای دامبلدور توجه مرگخواران حاضر در اتاق عمل رو جلب کرد.