فیالواقع آدمها قبل از این که ریگولوس بلک برای اولین بار دستهبندیشان کند و مورگانا لیفای به دنبال او گند ِ دستهبندی و ملحقات آن را در بیاورد، دستهی خاصی نداشتند. ولی از آنجا که ریگولوس بلک دستهبندی کردن را به راه انداخت و مورگانا لیفای هم اجداد دستهبندیها را پیش چشمانشان آورد، میشود حالا این پست را با چنین پاراگرافی آغاز کرد:
آدمها به طور کلی دو دستهاند:
دستهی اول، آنهایی که متوجه نمیشوند. متوجه نمیشوند شما با آنها چه خصومتی دارید. متوجه نمیشوند شما با دوست آنها چه خصومتی دارید. نمیدانند چه اتفاقی افتادهاست. ندیدهاند چه ایدهی نویی پیش از آنها داده شده و به طور کلی، در جهانی تاریک و ظلمانی، سرشار از نادانستهها و نادیدهها غوطهورند طفلکیها! عَخی!
دستهی دوم اما.. متأسفانه..
آنهاییند که خیلی خوب متوجهند!
****
ویولت بودلر از آن مدلهایی بود که زیاد روی پشت بام خانهی ریدلها، خانهی گریمولد، خانهی خانوادهی محترم آقای رجبی حتی، دیده میشد. لطفاً توجه داشته باشید که کپیرایت پشت ِ بامها به کلی متعلق به ویولت بودلر است و هرگونه زیراکس، فتوکپی، اسکی، اسنوبرد، دوچرخهسواری و امثالهم بر روی پشتبامها، تا اطلاع ثانوی تحت پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت. والا به مرلین! در روزگاری زندگی میکنیم که سر بچرخانیم ممکن است کلیوم شناسهمان را بزنند زیر بغلشان و بردارند ببرند و صادقانه بگویند ندیدهاند که کسی در حال استفاده از این شناسه است!!
به هر حال، ویولت بودلر در آن لحظه روی پشت بام خانهی ریدل بود. در محوطهی بی در و پیکر پشت خانهی ریدل، مرگخوارها برای مسابقات فرار از آزکابان تمرین میکردند. آرسینوس جیگر در غیاب لرد، موقتاً بر تمرینات نظاره داشت تا مطمئن شود مشکلی برای کسی پیش نمیآید و احیاناً، یک گروه از قدرتمندترین جادوگران و ساحرگان دنیای جادویی در زمینهی استفاده از جادوی سیاه، طلسمهای ناخوشایندی بر روی حریفهای آتیشان اجرا نمیکنند.
آرسینوس البته ناظر خوبی بود..
جذبهی لرد البته حضور نادیدنیش را القاء میکرد..
ولی هیچکس به خوبی کسی که روی پشت بام نشسته، نمیتواند ببیند.
- بیا بزنیم قدش!
هکتور، همتیمی مرگخوار ویولت، بر اثر هیجان ناشی از برتریش بر حریف، به سمت ریگولوس دوید.
- عاقا ناموساً من نخوام بزنم قدش باید کی رو ببینم؟
- چک میخوری!!
ریگولوس با قیافهای که بیچارگی از آن میبارید، دستانش را به نشانهی صلح بالا گرفت و عقبنشینی کرد.
- هکتور عزیزم..
عقب عقب میرفت و پشتش را نمیدید. سوروس اسنیپ و وینکی ِ در حال دوئل، مسیر دید ِ آرسینوس ِ ناظر را بسته بودند. لرد آنجا حضور نداشت..
و ویولت بودلر دید!
طلسم سبز درخشانی چون ماری تشنه به خون، سمت ریگولوس خیز برداشته بود و او حتی فرصت اخطار دادن نمییافت! برای یک لحظه، زمان پیش چشمانش یخ زد. ریگولوس حواسش نبود! اگر او را کنار میکشید، طلسم به هکتور میخورد!
-
پروتهگو!!فریاد ویولت گویی انجماد زمان را برای تک تک مرگخواران به ارمغان آورد. نگاه همه به سمت ویولت چرخید. شرارههای خشم چنان از چشمانش شعله میکشید که از همان فاصله هم دیده میشدند.
- داری..
خشمگین از روی پشت بام، ابتدا بر درخت و سپس روی زمین فرود آمد.
- چه غلطی..
غضبناک پیش رفت. با آرنجش هکتور و ریگولوس ِ از همه جا بی خبر را کنار زد. جلو رفت. جلوتر.. و سرانجام ایستاد.
- میکنی؟!!
صاحب طلسم ِ مرگ، لبخند کوچک و اغواگری بر لب آورد.
- اوه.. من ندیده بودم..
داشت دروغ میگفت! ویولت خیلی دلش میخواست مشتی نثار آن چهرهی زیبای بدون عیب و نقص کند، و راستش را اگر بخواهید، هیچ ایدهای نداشت که چه چیز او را از فوران ِ غضبش باز میدارد.
- یعنی چی که ندیده بودی؟! اون دو تا دقیقاً جلوی روت بودن!! تو هدف گرفتی و.. و..
هجوم خشم زبانش را بند آورد. مخاطبش پشت چشمی نازک کرد.
- گفتم که. متوجه نشده بودم. من ندیدمشـ..
-
پس چشاتو وا کن!!دستان ویولت مشت شدند. آیا خدایان به پاس این خودداری شایان تقدیر، او را به مقام اولیاء و انبیاء نائل میآوردند؟! سؤال اصلی برای او این بود که آیا پس از نیل به این مقام ِ والا، میتوانست با مُشتی جلوبندی ِ زن ِ "غیر متوجّه" پیش رویش را پایین بیاورد!؟ جرقههای بنفش از نوک چوبدستیش بیرون پریدند.
- چون.. من.. بر خلاف ِ تو..
خیلی خوب میبینم!روی پاشنهی پایش چرخید و بدون توجه به چهرههای متحیر از این گستاخی به آستان مقدس آن مرگخوار ِ والامقام، دور شد.
گرچه..
نه خیلی دور..
همان اطراف..
تا خیلی خوب ببیند..!