خلاصه (از لردولدمورت) :
مسابقهای برای انتخاب بهترین آرایشگر بین رودولف و آگریپا برگزار شده. جایزه مسابقه مجوز قتل یه نفره. مدل رودولف دامبلدور، و مدل آگریپا ولدمورته.
آگریپا از معجون رویش فوری مو روی سر لرد استفاده می کنه. ولی معجون ساخت فرد و جرج ویزلیه و لرد رفته رفته شبیه دامبلدور می شه.
وقت مسابقه تموم شده و آرایشگرا باید مدل ها رو پیش داورا ببرن.
_______________________________________
لرد که حوصله اش حسابی سر رفته بود و وقت مسابقه را تمام شده می دید با عصبانیت دستان آگریپا را از صورتش کنار زد و به سمت آیینه برگشت.
_ این چیه؟! این چه ریختیه برای ما درست کردی؟
اینا چین به ما چسبیدن؟! اه اه... ریشن! ریش دار شدیم ما؟!
تو مارو الان مدل آلبوسی آرایش کردی؟
مدل قحطی بود آخه؟
مدل سانتوری میزدی بهتر بود که!
آگریپا که حسابی احساس خطر میکرد، تا آنجایی که میتوانست از لرد فاصله گرفت.
_
با صدای مجدد داوران {
« شرکت کنندگان گرامی وقت تمام است. لطفا با مدل های خود از اتاق خارج شوید.»} رودولف و داملبدور و با کمی تاخیر، ابتدا آگریپا با اردنگی لرد و سپس خود لرد، از اتاق خارج شدند و در مقابل داوران قرار گرفتند.
داوری که بلندگو را در دست داشت شروع به صحبت نمود:
_ اهم اهم... ضمن تشکر از تلاش هردوی شرکت کننده ها، همونطور که میدونین قانون مسابقه میگه مدل کسی که برنده اعلام بشه حق انتخاب فردی که قراره کشته بشه رو داره! خب... حالا... لطفا مدل شرکت کننده ی اول یک قدم جلوتر بیاد...
آلبوس دامبلدور با موهای دم اسبی و ریش های بزی اش قدمی به جلو برداشت.
_
داوران پس از بررسی دقیق آلبوس، هریک امتیازاتی را یادداشت نمودند.
پس از آن نوبت ولدمورت بود. ولدمورت با اکراه به سمت داوران رفت. داوران با تعجب به چهره لرد که تفاوتی با چهره آلبوس دامبلدور سابق نداشت، نگاه می کردند. مدتی در سکوت سپری شد... تا بلاخره یکی از داوران زبان به اعتراض گشود.
_ این کاپیه آقا! کاپی!
ما اینجا کاپی نمیخوایم! صفر! صفر امتیاز!
_________________________
رودولف لسترنج جام قهرمانی را بر بالای سر برده بود و با خوشحالی قمه اش را در هوا تکان میداد و برای ساحره های حاضر در جمع فیگور میگرفت.
_
آلبوس نیز کنار رودولف، بر روی سکوی قهرمانی ایستاده بود و با آغوشی باز به ابراز علاقه طرفدارانش پاسخ میداد.
_ آیا بازهم ایمان نمی آورید؟ عشق! عشق پیروز است فرزندام!
لرد که اکنون چهره سابق خود را بازیافته بود، با خشم و دست به سینه نظاره گر این صحنات بود.
_
مدت ها بود کسی خبری از آگریپا نداشت. آخرین بار همراه لرد به اتاق رفته بود و دیگر هرگز بازنگشته بود!
داوری به پشت بلندگو رفت.
_ ضمن تبریک به برنده مسابقه و مدل محترمشون. میرسیم به قسمت هیجان انگیز مسابقه... الان نوبتی هم باشه نوبت انتخاب فردیه که قراره کشته بشه !
جناب دامبلدور همه منتظر انتخاب شمائیم... بفرمائید.
در یک آن طعم شیرین برنده شدن برای دامبلدور کوفت شد! او با نگرانی به اطرافش نگاه میکرد.
_ نمیشه کسی نمیره؟
پس عشق چی میشه فرزندانم؟
بیاین به هم عشق بورزیم... نه؟
چرا نمیشه همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه؟
چاره ای نبود. دامبلدور محکوم بود به انتخاب!
دامبلدور چشمان پر اشکش را بین جمعیت چرخاند و با لرد چشم در چشم شد.
_ تام... فرزند...
من خیلی به رستگاری تو ایمان داشتم فرزند... میدونستم که یه روزی عشق رو پیدا میکنی...
اما مجبورم... متاسفم! انتخاب من تامه!