نتیجه دوئل آرسینوس جیگر و رودولف لسترنج:امتیاز های داور اول:
آرسینوس جیگر: 25 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
آرسینوس جیگر: 26 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
آرسینوس جیگر: 26 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز
امتیازهای نهایی:
آرسینوس جیگر: 26 امتیاز – رودولف لسترنج: 27 امتیاز
برنده دوئل:
رودولف لسترنج!-شما دو تا دو روزه اعصاب نذاشتین برای ما...ما اگه می دونستیم اینقدر بی جنبه هستین اصلا اجازه نمی دادیم متوجه بشین گوی پیشگویی ای هم در کاره!
-رودولف بی جنبه تره ارباب!
-
-تو حرفی نداری؟
رودولف بغضش را عمیق تر کرد.
-من با چشمام حرف می زنم ارباب.
لرد سیاه دست از قدم زدن برداشت و درست جلوی دو مرگخوار خاطی توقف کرد.
-کل خونه رو ریختین به هم...چه پیشگویی خاصی می تونه در مورد شما دو بی کفایت صورت گرفته باشه آخه؟ به عنوان مجازات گوی های هر دوتونو دادیم هکتور باهاشون معجون درست کنه. حالا می تونین برین.
دو مرگخوار به سرعت برق و باد از اتاق خارج شدند. ولی مقصد هر دوی آن ها یکی بود...آزمایشگاه هکتور!
-بدو سینوس. این آخرین فرصته. قبل از این که معجون بشن باید پیشگویی رو بشنویم. من مطمئنم ارباب شدن در طالع منه. فقط احتیاج دارم اینو از خود گوی بشنوم و اعتماد به نفسم بیش از پیش بشه.
آرسینوس جوابی نداد. چون می ترسید همین یک ذره انرژی که صرف صحبت کردن می کند از سرعتش بکاهد.
دو مرگخوار بعد از این که دو بار اشتباها آزمایشگاه را رد کرده و دو دور دور خانه ریدل دویدند بالاخره موفق به ورود به آزمایشگاه شدند.
و صحنه ای را در مقابلشان دیدند که آرزو کردند کور می شدند و نمی دیدند!
هکتور با لبخندی شیطانی در کنار پاتیلی ایستاده بود. با یک دست داشت معجون داخل پاتیل را هم می زد...با دست دیگرش گوی بلورین درخشانی را بالا گرفته بود.
-ه...هک...داری...چیکار می کنی؟
-می بینی که. دارم آخرین ماده رو به معجونم اضافه می کنم. گوی...
هکتور عادت بدی داشت! صبر نمی کرد! عمل می کرد!
برای همین، ضمن دادن توضیح دستش را کج و گوی را رها کرد. گوی بلورین با نهایت سرعت به طرف پاتیل سقوط کرد.
رودولف بی حرکت ماند. چون باید برای این صحنه بغض می کرد. ولی آرسینوس کراواتش را از دور گردن باز کرد و بعد از این که مانند کمندی دور سرش چرخاند، به طرف گوی پرتاب کردن و در مقابل نگاه های متعجب هکتور و رودولف گوی را گرفت و به طرف خود کشید!
گوی رم کرده بود...ولی آرسینوس با زدن یکی دو ضربه به بالای گوی و گفتن"شششش....آروم حیوون" آرامش کرد.
بغض رودولف تمام شده بود.
-این گوی کدوممونه؟
-نمی دونم...فکر می کنم برای فهمیدنش باید شکسته بشه.
و گوی به زمین پرتاب شد و با صدای بلندی شکست.
دود غلیظی از میان تکه های شکسته بلند شد و زمزمه مبهمی به گوش رسید.
یکی از آن ها باید به دست دیگری کشته شود... یکی باید بمیرد تا دیگری زنده بماند!آرسینوس نگاه خصمانه ای به رودولف انداخت و شمشیرش را بیرون کشید.
-از خودت دفاع کن دشمن!
رودولف با عجله به دنبال چوب دستی اش گشت.
-لعنتی...تو چرا شمشیر داری؟ چوب دستیم کجاس؟
-در اتاق ارباب ماند. آماده مرگ باش متخاصم!
شمشیر لحن حرف زدن آرسینوس را عوض کرده بود. آرسینوس جادوگر جوگیری بود.
فریاد بلندی کشید و به طرف رودولف حمله ور شد. رودولف که وسیله دفاعی نداشت یکی از پاتیل های هکتور را برداشت و از آن به عنوان سپر استفاده کرد.
صدای برخورد شمشیر با پاتیل با صدای فریاد اعتراض هکتور در هم آمیخت.
-اوهوی...به بچه های من دست نزنین!
دو مرگخوار با هم گلاویز شدند.
-که اینطور...تا تو زنده باشی من نمی تونم زندگی کنم...هان؟
-از اول می دونستم این جا یا جای توئه یا جای من. شمشیرمو ول کن ملعون!
رودولف با تمام قدرت شمشیر آرسینوس را گرفته بود و او را به عقب هل می داد.
آرسینوس قدرت بدنی زیادی نداشت. تعادلش به هم خورد و با تمام سرعت به طرف پنجره رفت.
رودولف از فرصت استفاده کرد و سپر پاتیلی اش را به طرف آرسینوس پرتاب کرد.
پاتیل با پیشانی آرسینوس برخورد کرد و شتابش را افزایش داد!
آرسینوس از پشت سر با پنجره برخورد کرد. شیشه ها را در هم شکست...و با فریاد بلندی به پایین پرتاب شد.
رودولف نفس راحتی کشید...و دو صدای "قلپ" مانند به گوشش رسید. به طرف هکتور برگشت.
-هی هک...کمکم کن جسدشو قبل از این که ارباب ببینه ناپدید کنیم. تو این وضعیت هنوز داری معجون درست می کنی؟
-یه هک تحت هیچ شرایطی معجونشو ناقص نمی ذاره. گفتم که...آخرین ماده معجونم مونده. دو گوی بلورین که ارباب بهم هدیه کرده بود. گوی تو و گوی آرسینوس. که انداختم تو معجون. الان آماده می شه.
رودولف گیج شده بود.
-گوی ما که شکست...نشکست؟
-اون گوی ارباب و کله زخمی بود...چطور پیشگوییشو نشناختی؟ تو چه جور مرگخواری هستی؟ از خودت خجالت بکش. بازیابیش کرده بودم. می خواستم برای افزایش تاثیر معجونم بهش اضافه کنم. که شما دو تا نابودش کردین...راستی...چرا سر گوی ارباب دعوا کردین؟