سوژه جدید:خانه ریدل ها:فیسسسس سیس شسسشسش
لنگه کفشی از پنجره به بیرون پرتاب شد.
هدف، محوطه حصار کشی شده جلو خانه ریدل بود. جایی که لرد سیاه ده ها مار غول پیکر را به فاصله های مشخص از هم در ردیف های منظمی آویزان کرده بود.
مارها نقش خروس را برای مرگخواران ایفا می کردند.
رودولف بعد از پرتاب لنگه کفش، کمی جابجا شد و سعی کرد برای دیدن ادامه خوابش، سریعا به خواب برود.
-هوی...پاشو!
صدا، صدای لرد سیاه نبود. بنابراین رودولف با چشمان بسته قمه اش را از کنار تختخواب برداشت تا فرد بیدار کننده را به دونیم کند.
-اوهوی...دست به من زدی نزدیا!
رودولف به کسی دست نزده بود.
-منو غلاف کن ببینم. یخ زدم...با اون دستای سردت.
رودولف احتمالا باز داشت خواب می دید.
-نه...این یکی جالب نیست. همون قبلی رو می خوام ببینم.
این بار صدای متفاوتی به گوشش رسید. صدایی ظریف و زنانه.
-الان باز پا می شه میاد زل می زنه به من. نمی دونم مرتکب چه گناهی شدم که هر روز باید ریخت نحس اینو ببینم. همین سه روز پیش تو اتاق لیسا بودما...گرچه اونم با خودش قهر می کرد و اصلا طرفم نمیومد.
خواب رودولف زیادی آشفته شده بود. چشمانش را به آرامی باز کرد. دستش را به طرف کلید برق برد.
-اوهو...یواش!
رودولف از کلید عذرخواهی کرد و به طرف آینه رفت.
-بله...بفرمایین. همینو می گفتم. قیافه رو...الان مسواکم نمی زنه ها...
رودولف به آینه اخم کرد!
-هی...بیا منو باز کن یه ذره هوا بیاد تو اتاق.
مخاطب پنجره، رودولف بود...رودولفی که حالا حواسش کمی جمع شده بود و با تعجب دور و برش را نگاه می کرد!
اشیای داخل اتاق با او صحبت و حتی اعتراض می کردند...بسیار هم پررو بودند!
میز صبحانه مرگخواران:-نمی خوااااام...نمی پاااااااشم...
نمکدان دو دستش را محکم روی سرش گذاشته بود و از پاشیدن نمک خودداری می کرد.
-ارباب این وضع قابل تحمل نیست...حرف می زنن. مخالفت می کنن. اظهار نظر می کنن. همشون...همه چی...دو دقیقه پیش درخت توی حیاط بهم فحش ناموسی داد. چون سیبشو چیده بودم! می گه صبر کنین خودشون بیفتن.
لرد سیاه تکه سوسیس سر چنگالی را که فریاد می زد به دهان گذاشت.
-می دونیم...ارباب از همه چیز مطلع هستند. قضیه مربوط به وزارتخونه می شه...گوی بلورینی در تالار اسرار وجود داره که تعادل رفتاری موجودات زنده و غیر زنده رو کنترل می کنه. چند روز پیش گزارش رسید که یکی از گاومیش های باروفیو با زدن جفتکی این گوی رو شکسته. کسی نمی دونست چه عواقبی قراره داشته باشه. ولی الان داره مشخص می شه. راه حلش اینه که بریم و اون گوی و اون گاومیش رو پیدا کنیم!
-منم بیام؟ منم بیام؟
هکتور از پشت پنجره برای یک ثانیه دیده می شد و دوباره پایین می رفت.
-این چطوری داره می پره؟ ما در طبقه سوم هستیم!
-ارباب...اون پایین ترامپولین کار گذاشته. از دیشبه همینجوری می پره. صبحونشم همینجوری خورد. ولی تالار اسرار جای خطرناکیه. محل دقیق گوی رو می دونیم؟
لرد سیاه سعی کرد به هکتور که با هر پرش، با هیجان بیشتری برایش دست تکان می داد توجهی نکند.
-نمی دونیم...برای همین باید برین و کل تالار رو بگردین...گوی و گاومیش رو پیدا کنین و برای ما بیارین. ولی الان نه. صبر کنین تا دستورش رو صادر کنیم! فعلا سعی کنین تحمل کنین تا ما اوضاع رو بررسی کنیم.