خلاصه:
کرم فلوبر خطرناکی از آزکابان فرار کرده. کرم متعلق به هکتوره و بعد از جستجوی زیاد موفق به پیدا کردن هکتور می شه.
کرم فقط از هکتور فرمان میبره و هر فردی رو که به هکتور توهین کنه درسته قورت میده!
مرگخواران از دست کرم فرار میکنن و به زیرزمین میرن تا تصمیم بگیرن خودشون رو از شر کرم راحت کنن. لینی پیشنهاد میده یک نفر داوطلبانه بصورت انتحاری با مواد منفجره توسط کرم خورده شه... این وسط آرنولد پفک پیگمی که معلوم نیست چجوری اونجاست پیشنهاد میده آرسینوس رو بفرستن داخل شکم کرم.
___________________________
آرسینوس با ناراحتی لب ورچید.
_هان؟ من؟
چرا من؟! حالا من گفتم با همه چی موافقم... ولی این نه دیگه... واستا ببینم... اصن تو چی میگی این وسط کپک؟
آرنولد حرف آرسینوس را اصلاح کرد.
_ پفک!
بلاتریکس با عصبانیت به سمت آرنولد که از پنجره آویزان بود، برگشت.
_ این گربه که باز اومد! یکی اینو پرت کنه بیرون!
نارسیسا برای آرام کردن بلاتریکس به سمت پنجره مذکور رفت، در حالیکه با خود فکر میکرد چرا زیرزمین باید پنجره داشته باشد!
_ پیش! پیش! چخه! چخ!
آرنولد از پنجره زیرزمین فاصله گرفت و از دید مرگخواران دور شد.
مرگخواران مجدداً به جلسه رسمی خود بازگشتند.
_ خب... کی داوطلب میشه؟
زیرزمین در سکوت عمیقی فرو رفته بود...
- من که نگفتم! آرسینوس رو نفرستین! خیلی انسان به درد بخوریه!
با شنیدن صدای آرنولد، چندین تار موی بلاتریکس در یک مکانیسم دفاعی به سمت آرنولد شلیک شدند!
_ این که باز اینجاس!
سیـــســـــــی!!
نارسیسا بار دیگر به سمت آرنولد رفت تا او را بیرون کند، ولی ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد و به سمت مرگخواران برگشت. سپس در حالیکه سعی میکرد با صدای آرامی صحبت کند، گفت:
_ من یه فکری دارم... چطوره همین کپک رو بفرستیم تو دلِ کرم؟
_ پفک!
با صدای آرنولد مرگخواران با لبخندهای شیطانی و مهربانی ِ تصنعی به سمت او برگشتند...