خلاصه:
خانه شماره 12 گریمولد، در اثر معجون پراکنی هکتور پرواز می کنه و میاد می شینه رو سر خانه ریدل ها. هر دو خونه با هم فرو می ریزن و محفلیا و مرگخوارا بی خانمان می شن. تصمیم می گیرن خونه هاشونو از اول بسازن.
قرار می شه اول خانه ریدل ها ساخته بشه و بعد مقر محفل.
لرد و مرگخوارا خانه ریدل ها رو خیلی بزرگتر و مجهز تر از چیزی که بود توصیف می کنن. محفلی ها هم وسوسه می شن همین کارو انجام بدن.
................
فیش...فیش...فیش...ویوووووومحفلی ای که در پست قبل داشت بلبل زبانی می کرد، با شنیدن این صداهای نامعلوم دور و برش را نگاه کرد که منبع صدا را کشف کند...
ولی منبع صدا زود تر او را کشف کرد!
دامبلدور ریشش را سه بار دور سرش چرخانده و سپس همچون کمندی به طرف محفلی پرتاب، و او را به دام انداخته بود و حالا داشت روی زمین به طرف خودش می کشید.
-پروفسور...شما منو شکار کردین. حقمه که خورده بشم.
محفلی فداکار، آماده مرگ بود که دامبلدو ریشش را از دور او باز کرد.
-شکلک شیطانی فرزندم؟...دروغ فرزندم؟...این بود چیزی که از من آموختی؟ ما برای اینا داریم می جنگیم؟
هفت روز بعدقصری بزرگ و مجهز در محل قبلی خانه ریدل ها بنا شده بود. محفلی ها افرادی کاری بودند!
لرد سیاه با خوشحالی به قصر جدیدش نگاه کرد.
-بد نیست...ما رضایت نسبی داریم. شما هم از خونه تون راضی هستین؟
دامبلدور نگاه پدرانه ای به چادر محقری که در فاصله ای نه چندان دور، زده شده بود انداخت. دامبلدور حتی نسبت به چادر هم احساس پدری می کرد. او باید از چادر محافظت می کرد. چادر جز او کسی را نداشت. باید برایش وصیت می کرد و چیزی بی معنی و به درد نخور به ارث می گذاشت. او چادر برگزیده بود.
-بله تام. خیلی خوبه. فرزندان تاریکی خیلی زحمت کشیدن. همین که سر پناهی داشته باشیم کافیه. نیروی عشق ما رو سیر و گرم نگه...کجا رفتی تام؟ وسط حرف من پیرمرد چرا می ذاری می ری!
لرد سیاه وارد خانه شده بود و در را پشت سرش بسته بود!
-این چیه دقیقا؟
لرد اخم هایش را در هم کشیده بود و به دیوار روبرویش خیره شده بود. رز با احتیاط به او نزدیک شد.
-هر چی که هست، تو همه اتاق ها نصب شده ارباب...کنده هم نمی شه. امتحانش کردیم. چقدرم زشته!
تصویر مادر دامبلدور، از داخل چارچوبی سفید رنگ به مرگخواران لبخند می زد.
-عشق بورزین فرزندانم...عشق...