خلاصه: لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین دریای سیاه رو از جاش کنده و آورده جلوی خانه ریدل ها. یه قورباغه رو هم به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.
مرگخواران با مایوهای ماردوز در کنار دریای سیاه به صف شده و منتظر اوامر استاد «قوری» بودند. گاهی مرگخواری نگاهی حاکی از انزجار به مایوی خود میانداخت اما با تغییر جهت نگاهش به سمت نجینی، پیام منتقل شده توسط چشمش نیز به ترس تغییر میکرد و سپس لب به تحسین میگشود.
- به به! میبینم که شما نو
گلخزههای دریای زندگی مایوهای زیباتون رو به تن کردید و دیگه همه چیز محیای شروع آموزشه.
- بــــــلـــــــــــه!
- پس آمادهاید؟
- نــــه خــیــــــــــر!
-
مرگخواران نمیدانستند چرا آماده نیستند. اما دنبال دستآویزی برای تاخیر بیشتر در شنا بودند. بلاتریکس سعی کرد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد گفت:
- ما مرگخواران لرد سیاه همیشه برای همه چیز آمادهایم.
این دریاست که برای شنا کردن ما آماده نیست.
هوریس که عینک شنای دودی به چشم زده بود تا شناگران مستعد و خوش آتیه را جذب کند سریعا به کمک فنون تغییر شکل شروع به رشد تدریجی کرد و ادامه داد:
- دریا که چه عرض کنم ... این حوض کوچولو بیشتر به درد آب بازی چهار تا توله ویزلی میخوره؛ نه مرگخواران بزرگ لرد بزرگ.
رودولف که از وقتی عینک شنای سیاه شدهاش را به چشم گذاشته بود تصور میکرد در دریای سیاه قرار دارد و بی جهت دستانش را به اطراف تکان میداد مخالفت کرد:
- بابا من که هر جا میرم دریاست! چطور میگی کوچــ...
بلاتریکس در دهان رودولف را گذاشت و او را ساکت کرد. مرلین کبیر نیز به یاری مرگخواران بنی اسراییلی شتافت و به خورشید دستور داد با قدرت مضاعف بتابد تا آب دریای سیاه را بخار کند. دریای سیاه بخار شد و بخار شد و بخار شد ... آن قدر بخار شد تا تبدیل شد به ابر سیاه. ابر سیاه رفت و رفت و از سوژه دور شد و بر بالای سرزمینی مشنگ نشین ایستاد. نگاهی به پایین انداخت و آن سرزمین را پسندید و شروع به باریدن کرد. حالا نبار کی ببار!
استاد قوری قصد شکایت از دروغهای مکرر مرگخواران داشت اما وقتی نگاهی به دریا که سطح آن پایین و پایین تر آمده بود کرد و سر برگرداند و با مرگخوارانی که به نظرش بسیار بزرگ تر از قبل بودند مواجه شد، احساس کرد آفتاب شدید باعث شده دچار کمی توهم شود و حق را به مرگخواران داد.
- نمیدانم. شاید حق با شما باشد. بهتر است جای بهتری برای شنا پیدا کنیم.
خارج از سوژه اما، در گوشه گوشهی سرزمین دور دست سیل به راه افتاده بود.
- کار خودشونه.
این سخن را حکیمی در حال دنده عوض کردن به زبان آورده بود و ظاهرا به مرگخواران اشاره داشت.
- پول دادن به روسیه ابرا رو بارور کنه ... حواس ملت پرت سیل بشه گرونی یادشون بره.
شاید هم نداشت.