دوئل کنندگان محترم!دفتر دوئل تا چهارم تیرماه تعطیل می باشد! نتایج پست هایی که توی این مدت زده می شن هم به بعد از چهارم تیرماه موکول می شه(اگه هر سه داور بتونن امتیاز بدن، نتیجه رو زودتر اعلام می کنیم.).
...............................
لطفا برای پست های با امتیاز 26 و بالاتر درخواست نقد نکنید.
...............................
سوژه دوئل اگلانتاین پافت و مودی:
مخمصه!توضیح:
با دادن توضیح محدودتون نمی کنیم. مخمصه یعنی مشکل و گرفتاری. می تونه کوچیک یا بزرگ باشه. برای شما یا شخص دیگه ای پیش بیاد. شما می تونین ایجاد کنین یا برای شما ایجادش کنن. فرقی نمی کنه. هر نوع مخمصه و گرفتاری ای رو قبول می کنیم. می تونین راه حل یا نجاتی براش پیدا کنین. این راه حل می تونه فایده ای داشته باشه یا نه. نوشتن قسمت هایی که گفتم "می تونین" اجباری نیست.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل یک هفته، (تا 23:59 یکشنبه 25 خرداد) فرصت دارید.
جان سالم به در ببرید.
...............................
نتایج دوئل:نتیجه دوئل تام جاگسن و مودی(خانم فیگ):امتیازهای داور اول:
تام جاگسن: 27 امتیاز - خانم فیگ: 26 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
تام جاگسن:27 امتیاز - خانم فیگ: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
تام جاگسن: 27 امتیاز - خانم فیگ: 26.5 امتیاز
امتیازهای نهایی:
تام جاگسن: 27.5 امتیاز - خانم فیگ: 26.5 امتیاز
برنده دوئل:
تام جاگسن!............................................
-ببین...چشمامو ببین... و در اون فاصله ابروهامم فراموش نکن.
تام با بی میلی به فیگ نگاه کرد.
-دیدم...بسیار زشت و کریه می باشند.
فیگ عشوه ای آمد و چشمکی زد. ظاهرا اصلا معنی حرف های تام را نمی فهمید. شاید هم نمی شنید.
درست دو ساعت تمام بود که روی جدول خیابان، کنار تام نشسته بود و از چشم و ابرویش تعریف می کرد.
-ببین...تو اگه با من ازدواج کنی وجهه اجتماعیت بالا می ره. ترقی می کنی. یه نگاه به خودت بنداز. داری از هم می پاشی. فکر می کنی جز من ممکنه کسی قبولت کنه؟ همین منی که می بینی هم کم کم دارم دچار تردید می شم...اصلا...حالا که دقت می کنم زیاد هم نمی شه روت حساب کرد. من برم این قرض نامه رو به اجرا بذارم ببینم چی می شه.
با شنیدن کلمه قرض نامه، تام از جا پرید!
-صبر کن...گفتم بذار فکر کنم!
مبلغ مورد نظر فیگ، خارج از حد توانش بود. وزارتخانه هم مقررات سختی در این مورد گذاشته بود. فیگ، آخرین تیر را رها کرد.
-تو که نمی خوای دوستات بفهمن برای خرج عمل سر هم کردن خودت از من پول قرض کردی. دکترت هم که کلاهبردار از آب در اومد و فرار کرد...آبروت می ره ها...
دو ساعت بعد:فقط دو ساعت بعد، فیگ با شاخه گل زشتی که از کنار خیابان چیده و لای موهای باقی مانده اش قرار داده بود، به همراه تام به دفتر ازدواج مراجعه کرد.
-خب...وکیلم؟
تام از سر ناچاری زمزمه کرد:
-بله!
-خانم؟... وکیلم؟
جوابی داده نشد.
تام از این که فیگ در این سن هم قادر به ناز کردن است بسی تعجب کرد. ولی واقعیت چیز دیگری بود.
-خانم؟...با شما هستم! خوابتون برد؟
تام ضربه ای به بازوی فیگ زد...و فیگ روی زمین افتاد.
تام با بی میلی تکانش داد. ضربان قلب و تنفسش را بررسی کرد.
و خوشحال شد!
این بار مرلین به موقع دست بکار شده بود و عمر طبیعی فیگ، در بهترین زمان به پایان رسیده بود.
در حالی که کارمندان دفتر ازدواج دور فیگ جمع شده بودند، تام با دقت برگه قرض نامه خودش را از جیب فیگ برداشت و از دفتر خارج شد.
...........................
نتیجه دوئل مرلین پیامبر و مروپ مادر لرد سیاه:امتیاز های داور اول:
مرلین:28 امتیاز - مروپ گانت: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
مرلین: 27 امتیاز - مروپ گانت: 26 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
مرلین: 28 امتیاز - مروپ گانت: 27 امتیاز
امتیازهای نهایی:
مرلین: 27.5 امتیاز - مروپ گانت: 26.5 امتیاز
برنده دوئل:
مرلین!..............................
-بمیر...بمیر...بمیر...بمیر!
مرلین در بارگاه الهی اش نشسته بود و با عصا بر سر خود می کوبید.
فرشته های کوچکی که شباهت زیادی به لینی داشتند، دورش را گرفته بودند و با نگرانی سعی می کردند جلوی ضربه های عصا را بگیرند. در این بین خودشان هم مورد ضرب و جرح قرار می گرفتند.
-نکنین جناب پیامبر!
-چرا بر سر خود می کوبید؟ چرا قصد خودکشی دارید؟
-این حرکت اصلا ملکوتی و معنوی نیست.
-می رین جهنم!
ولی مرلین نه چیزی می دید و نه می شنید. نگاهش به صفحه بزرگ روبرویش بود.
-نمی میره لعنتی. این بار هشتمه که نوبتش شده و نمی میره.
مروپ گانت از داخل صفحه لبخند می زد و برای مرلین دست تکان می داد.
جمله ای آشنا در ذهن مغتشش مرلین انعکاس پیدا می کرد.
-مفیده...این مفیده...اون مفیده...همشون مفیدن...
و میوه ها و سبزیجاتی که در ذهن مرلین دور سر مروپ می چرخیدند.
تا آن لحظه، هشت فرشته مرگ را به سراغ مروپ فرستاده بود و هیچیک موفق به گرفتن جانش نشده بودند.
حق با مروپ بود. واقعا مفید بودند!
مرلین با بی حوصلگی فرشته ها را کنار زد. از جا بلند شد و ردایش را پوشید. باید شخصا دست بکار می شد. حتی اگر لازم می شد با ضربات مستقیم عصا کار را تمام کند.