پروفسور به پیتر اشاره کرد که به مکان مخصوص برود
پیتر همون طور که چوبدستیش که هسته دمنتور داشت رو تو دستش گرفته بود
زیر لب دعا میکرد
: "خدا جون درسته من تو دوئل مهارت دارم ولی اینا محفلیان من صددرصد به فنا میرم
میگم خدا جون اگه نابود شم بدون درد بمیرم. پودر نشم فقط خانوادم کنار بیان با مرگم و ..."
حریف پیتر اومد بالا و اون کسی نبود جز:
ریموس لوپین
پیتر اینجوری بود:
_استاد تروخدا من بیام پایین ایشون از عمه بزرگه من هم بیشتر جادو بلده استاد دفاع در برابر جادوی سیاهه
_میگم پیتر جان تو مشنگ زاده ای پس عمه بزرگت هم جادو بلد نیستا
پیتر به اما دابز نگاه کرد که داشت بهش لبخند انرژی بخش میزد
پیتر اعلام آمادگی کرد ودوئل شروع شد.
لوپین داد زد:
_
اکسپلیارموسنور درخشانی از چوبدستی لوپین بیرون اومد.
پیتر در حالی که داد میزد:"یا اسطوخودوس
از نور درخشان جاخالی داد .
لوپین همین جور افسون های مختلف به پیتر شلیک می کرد.
پیتر درحالی که با افسونی که خودش ساخته بود پناه گرفته بود با خودش کلمات آرامش بخش میگفت:
_پیتر تو بهترین دوئلیست تو باشگاه دوئل هستی برو اینو نشون بده به دیگران
بعد بلند شد و داد زد :
_
ریکتو سمپرالوپین با آرامش طلسم رو دفع کرد.
پیتر دوباره گفت:
_
تاندریوس بارااین افسونو خودش ساخته بود.
یه صاعقه آبی از چوبدستیش بیرون اومد و مستقیم به سمت لوپین رفت. لوپین جاخالی داد.
لوپین افسون میفرستاد و پیتر با ضعف دفعش میکرد.
یهو چوبدستی پیتر انگار که خودش حرکت میکرد به سمت لوپین افسون های عجیب میفرستاد.
لوپین با تعجب یا افسون رو دفع میکرد یا جاخالی میداد
پیتر داد زد :
_
پتریفیکوس توتالوس افسون از 2 میلی متری لوپین رد شد.
پیتر فکر کرد:"تا یکم دیگه من کاملا ضعیف میشم و میبازم "
تصمیم خودش رو گرفت.
اگه اشتباه میکرد میباخت و یه 0 کله گنده میگرفت
قدمشو سفت کرد و به بد ترین ترسش فکر کرد: مرگ خانوادش
و بعد داد زد:"
اکسپکتو پاترونوم همون موقع یه گرگ به سیاهی شب از چوبدستیش بیرون اومد.
همین بود این قدرت پیتر بود میتونست با چوبدستی دمنتوریش یه پاترونوس درست کنه که به آدم نا امیدی و ترس بده .
لوپین متوجه شد و اون یه پاترونوس سفید فرستاد ولی دیگه دیر شده بود دوتا پاترونوس بهم خوردند و یه موج قوی انرژی رو رها کردند. چون محل برخورد حادثه نزدیک لوپین بود.
اون و تموم افرادی که نزدیکش بودن بیهوش شدن
ولی از پیتر دورتر بود و اون فقط یه موج قویو حس کرد.
پروفسور به پیتر گفت که بیاد پایین.
درسته که پیتر برنده شد ولی اون حس بدی داشت