بسمه تعالی
اتاقکی شیشهای و کوچک، روی یک گاری دستی در میانه تالاری سنگی قرار گرفته بود و نمایی واضح از دیوارهایی منقش به زنجیر و انواع و اقسام ابزارآلات شکنجه را برای پسرکی که سعی می کرد ارتعاشات دست و پایش را کنترل کند به نمایش می گذاشت و درست در همان لحظه ای که تری بوت متفکرانه به شیء خمیده و میخ داری نگاه می کرد و می اندیشید که چگونه کار می کند، طنابی از تنها منبع نور آن اتاق پایین آمد و وزیر سحر و جادو همچون مامورین خدوم آتش نشانی از آن سرخورد و پایین آمد.
وزیر، وزیری بود متفاوت.
- معجون را بر وی خورانیدی؟
دنگ که روی زمین نشسته بود، شیشه معجون خالی را همچون جام قهرمانی بالای سر برده و خوشحالی کرد. وزیر نیز مشتی کاغذ از جیب کتش بیرون آورد و رو به پسرک درون ویترین کرد.1. نام نخستین، پیشین، پسین، کنیه و سایر الفاظ و حرکاتی که به جنابتان دلالت دارد را بیان نمای.سلام خدمت وزیر محترم و سایر خواننده های گرامی!
والا اینجوری که شما گفتین خودمم باورم شد که چند تا اسم مخفی دارم که خودم خبر نداشتم تا حالا.
ولی باور کنین من فقط تری بوتم. البته به جز مواقعی که شما بهم میگین سه چکمه!
وزیر با سوءظن به شیشه خالی معجون نگاه کرده و اندیشید «پس رطوبت کفش و استوکهای اسطوره و کاپیتان سابق چلسی لندن چه؟!»2. مزه معجون را چون دیدید؟اممم... توصیفش سخته! راستش چیزی نبود که بخوام دوباره بچشمش. یه جورایی طعم اون ژله هایی رو میداد که تو جشن درست کردم.
وزیر با سوءظن بیشتری به شیشه معجون نگاه کرد...2.5. کنون استرس دارید؟آره خب! طبیعتا باید داشته باشم دیگه. یکم برین عقب تر خواهشا. واسه سلامت خودتون میگم.
3. ز کجا، بهر چه آمده اید و به کجا می روید؟بنده از لندن تشریف آوردم خدمتتون. اونجا به دنیا اومدم و بعد رفتن به هاگوارتز و شروع شدن تیک زدن هام به ارتش مقتدر ارباب پیوستم. الان هم که... به دلایلی که نمیدونم در خدمتتون هستم.
4. آیا یک تری قابل نوسانگیری بوده و می تواند ما را به وزیری ثروتمند بدل سازد؟راستشو بخواین تنها روش درآمد زایی از من در حال حاضر فروشمه که الان در انحصار اربابه! ولی خب اونجوری هم نمیشه چون مشتری ندارم.
وزیر باناامیدی آشکاری به ادامه بازجویی پرداخت...5. اوقات خویش را در ویترین چگونه می گذرانید؟سوال سختیه. چون واقعا نمیدونم. به طرز عجیبی قادرم که اوقاتمو تو جاهایی مثل هاگ یا ایفا بگذرونم ولی نمیدونم چطوری وقتی تو ویترینم قابل انجامه.
6. آیا در آن فضای شیشهای کوچک دچار استرس می گردید؟ اگر می گردید خسارتی نیز وارد می نمایید؟ اگر می نمایید آن را که می پردازد؟حقیقتش یک بار نزدیک بود به فروش برم. البته مرلینو شکر نرفتم. ولی خب استرس بدی داشت. خسارت چندانی هم نزدم اون موقع. اگه خرد شدن دیوار پشت سرم، پایین اومدن شیشه ویترین و نابود شدن حدود نود و هفت درصد از سایر اقلامی که تو ویترین بودن رو فاکتور بگیریم خسارت قابل توجهی نبود که بخوام خدمتتون عرض کنم.
در مورد پرداختش! از اونجایی که ارباب صاحب مغازهان پس باید ایشون پرداخت کنن. ولی چون شان ارباب بالاتر از این حرف هاست اسکور جان زحمتشو میکشه!
وزیر با خودش اندیشید که وی نیز بعد از آن از اسی نابینا متعلق به فوی سوءاستفاده مالی نماید.7. بر چنگالزاغ مینظارید، چگونه بدین جایگه رسیدید؟والا من داشتم زندگیم رو میکردم که یهو دیدم یه جغد آوار شد رو سرم! نگاهش که کردم دیدم یه نامهی محرمانه با یه مهر آبی داره.
بازش که کردم دیگه نفهمیدم چی شد. وقتی به خودم اومدم دیدم وسط تالارم و همه بهم میگن ناظر.
8. استرس نظارت را چون می یابید؟خب استرس که زیاد داره. اینکه بخوای همزمان این همه آدم رو از همهچی راضی نگه داری و مراقب باشی که فعالیتشون کم نشه سخته. ولی خب یه جورایی لذت بخش ترین نوع استرسیه که تا حالا داشتم. در مورد خسارات وارده بر اثر این مدل استرس هم باید عرض کنم که دقیقا مثل خسارات وارده به ویترین، چیز خاصی نبوده که بخوام بگم.
9. داشتن چیزان بیقرار را چون؟اممم... شاید به نظر خیلی ناجور باشه؛ ولی به درد هم میخوره. مثلا تو دعوا های مشنگیطور کلا لازم نیست کاری انجام بدم چون طرف به صورت اتومات ناک اوت میشه. یا حتی گاهی اوقات تو کوییدیچ خودش میره گل میزنه. البته که بدی هاش هم کم نیست ولی تقریبا میشه گفت متعادله این قضیه.
10. بازگردیم بر ویترینتان، مشتریان نخر تا کنون جنابتان را واررسی نمودهاند؟بالا تر هم گفتم. تا حالا تا دم فروش رفتم ولی مرلینو شکر تا الان همهی خریدار ها بعد دیدن خرابی های حاصل از استرسم واسهی فروش رفتن پشیمون شدن.
11. آیا تا به حال پس آورده شدهاید؟خیر! به لطف روونا تا حالا نرفتم که بخوام برگردم.
12. به شکل نسیه و اقساط نیز به فروش می رسید؟ شرایطش چون است؟امم... اینارو باید از ارباب بپرسین ولی خب منم تا یه حدی اطلاعات دارم. نسیه رو شک دارم ولی تخفیف بالاتر از قیمت هم خوردم حتی. تازه اشانتیون هم دارم.
13. آیا رجیستری می باشه و یا به شکل غیرقانونی وارد گردیدهاید؟سوالاتتون داره از سطح سمج رد میشه؛ ولی عیب نداره، گوگل هست.
راستش بنده اصلا وارد نشدم. از اول همینجا بودم. مگه اینکه انتقالم از خونهی ریدل به مغازه رو صادرات در نظر بگیریم. که در اون صورت باید اعلام کنم به صورت قاچاقی وارد کوچه دیاگون کردنم. احتمالا برای اینکه فروش انسان غیر قانونیه.
وزیر به سرعت تو-دو لیستش را بیرون کشیده و اضافه کرد «آزادسازی قاچاق انسان و بردهداری.»14. بیمه نیز دارید؟بله که دارم. مگه میشه ارباب جنس بدون بیمه بفروشن؟ بنده بیمهی روونا هستم!
15. بین خودمان باشد، جنابتان را به صافکاری رجوع دادهاند؟یه بار در طی یکی از ماموریت های اخیر از پنجره افتادم پایین و رفتم صافکاری. ولی خیالتون راحت! بدون رنگ درآوردش.
16. در تصویرتان چیزکی بر دست دارید که گوشه آنچه در پسینتان هست را قرمز می نماید، چیست؟راستش مطمئن نیستم چون آیلین درستش کرده ولی یک پروفایل دیگه هم دارم که توش پسینم قرمزه و اون چیزکه سبزه. پس شاید یک دریچه به پروفایل دیگهام باشه.
وزیر چهرهای متفکر به خویش گرفته و با جنابش اندیشید «پروفایل دیگر؟! خویشتنشان مولتی می باشند؟!»17. از چه روی به تناول مرگ روی آوردیدی؟ طعم آن چون است؟من زمانی که بچه بودم دفترچهی خاطرات عموی مرگ خوارم رو پیدا کردم و از همون زمان به اقتدار ارباب پی بردم. تا اینکه بعد از مدتی افتخار حضور تو جمع مرگخوار ها رو پیدا کردم.
حقیقتش رو بخواین خیلی دقیقا یادم نیست. در واقع چیزی جز طعم معجونی که هکتور بهم داد رو به یاد ندارم. اونم اولش ترش بود و بعد شیرین شد. بعدشم کم کم شور شد و داشت نمه نمه به سمت تلخی میرفت که بیهوش شدم.
18.چندی پیش در مکانی عمومی خویش و اسی نابینا به نزاع پرداختید، از چه روی، با چه هدفی و تبعات آن چه بود؟اون جریان خسارت به ویترن رو یادتونه؟ از همون روی بود. اسکور بنده مرلین شاکی بود که چرا انقدر خسارت میزنم و یه چیزایی راجب ورشکستگی میگفت که من یکم از لحنش ترسیدم و یهو یه دستم پرواز کرد و گونهی اسکور جان رو نوازش کرد. اسکور هم فکر کرد قضیه جدیه و... خلاصه که این بود ماجرا!
تبعات خاصی هم نداشت. فقط به خاطر ضربات وارده تا اطلاع ثانوی مغزم از پردازش اطلاعات معذوره!
وزیر یک برگ از کاغذهایی که در دست داشت را در جیبش چپاند و رو به تری گفت: کنون هنگام آن است که به اتهامات وارده از سوی سایر اعضای جامعه مفخم جادویی پاسخ دهید. نخست:ارباب، فرزند موری به نام ت (لرد ولدمورت):مدتهاست تو رو برای فروش گذاشتیم. در بهترین جای ویترین. بهت رسیدیم، هر روز برقت انداختیم، تخفیف زدیم، تبلیغ کردیم، قیمتتو زیاد کردیم، همراهت اشانتیون دادیم، جایزه گذاشتیم. نشد که نشد.
اینو برای ما مشخص کن که چرا به فروش نمی ری؟ چرا خریدار نداری؟اربابا! دلایل متفاوتی میتونه داشته باشه. مثلا همینی که خودتون گفتین: بالا بردن قیمت.
ولی خب راستش منم شکایتی ندارم از این بابت. خیلی هم راضیام.
وزیر تکه کوچک کاغذ را به دقت تا کرده و آن را پشت ربان کلاهش با دقت جاسازی نمودخط شخصی شهزاده (آیلین پرینس):1. attack damage لگد هات چنده؟با توجه به نوع ضربه فرق میکنه. مثلا اگر ضربه با دست وارد بشه دمیجش به مراتب کمتره پامه.
البته یک مسئلهی دیگه رو هم باید مد نظر داشته باشیم. اونم علت ضربهاس. اگر به دلیل عصبانیت باشه قطعا با ضربهی سهمگینتری نسبت به زمانی که به دلیل تعجب وارد شده مواجه میشید.
2. تمام روز تو ویترین وایسادن چه حسی داره؟تا وقتی که مثل الان ارباب هر سه ساعت به بهانهی فروشم بیان مغازه مشکل خاصی ندارم.
وزیر پشت چشمی نازک کرد و اندیشید «بسیار پاچهورز میباشد.»3. معجون رو چجوری دادن بهت؟من قربانی شدم. قربانی نداشتن اطلاعات. به محض ورودم به خونهی ریدل هکتور یه بطری معجون رو به این بهونه که میتونه تیک زدنم رو خوب کنه ریخت تو حلقم و تبدیل شدم به این بمبی که میبینین. من اگه واقعیت رو درمورد هکتور میدونستم هیچوقت این بلا سرم نمیومد!
4. هیچ مشتری ای تا حالا قصد خریدت رو داشته؟راستش از لحاظ داشتن قصد آره. ولی بعد دیدن خرابی های به وجود اومده از استرسم همهشون پشیمون شدن.
5. میگن سندرم دست بی قرار اگه کنترل نشه تبدیل به سندرم دست بیگانه میشه. یعنی دسته کلا خودسر عمل می کنه. ممکنه این در مورد پای تو هم صدق کنه؟فکر نمیکنم با همچین چیزی مواجه بشم.چون مال من سندروم نیست. البته یک جورایی هم امیدوارم که نشم. اگه قرار باشه اونجوری بشم سر تا پام غیرقابل کنترل میشه.
6. در حال حاضر تخفیف بالای قیمت فروش داری. یعنی اگه بخریمت چقدر بهمون پول میدن؟خیلی مطمئن نیستم. ولی تا بیست درصد رو مطمئنم. واسه اطلاعات بیشتر باید تشریف بیارین مغازه.
7. کلاس مورد علاقه ات تو هاگوارتز کدومه؟من کلا کلاس های هاگ رو دوست دارم. ولی امسال کلاس مورد علاقهام کلاس موجودات جادویی بود.
8. مغازه ای که توش داری به فروش میری کجاست؟شما وقتی میایی تو کوچهی دیاگون، یکم که بیای جلوتر میرسی به یک کوچهی دیگه به اسم ناکترن. اونو که که آخر بیای سر نبش ناکترن هفت در خدمتتون هستم.
9. دوست داری نفر بعدی مورد اتهام کی باشه؟راستش افراد زیادی هستن که دوست دارم بیشتر بشناسمشون. ولی به نظرم اینجا کوین گزینهی مناسبیه.
10. خودت از ژله هایی که درست کردی خوردی؟بله متاسفانه. ولی کاش نمیخوردم و اون از مرلین بیخبری که ژله ها رو از پنجره پرت کرد بیرون زودتر این کار رو میکرد.
وزیر برگه کاغذ را به پشت سرش پرت کرد و برگ بعدی را خواند.همواره خیره غیر چسبیدنی (هیزل استیکنی):1..کی بهت معجونی رو داد که باعث شد انقدر پات تیک بزنه؟یه دورهای تو درمانگاه بودم و خانم پامفری یه معجون بهم داد که بعدا مشخص شد توسط یک فرد مجهولالهویه با معجون اصلی جابهجا شده بوده.
از همین تریبون از فرد مجهولالهویه درخواست میکنم به شدت عذاب وجدان بگیره.
2.چرا فقط موقعی استرس پات تیک میزنه؟زمانی که شما میترسین، استرس دارین، یا خیلی هیجانزده میشین بدنتون مادهای رو ترشح میکنه به اسم آدرنالین. توی افراد عادی این هورمون تلاش میکنه تا شما رو از خطر دور کنه. ولی در مورد بنده، در های خطر رو به روم باز میکنه و و اصرار میکنه که بفرمائین داخل.
3.توی کدوم مغازه برای فروش گذاشته شدی؟بالاتر عرض کردم خدمتتون دیگه. ولی نمیشه نیاین؟
اگه ارباب ببینن مشتری کم دارم شاید پشیمون بشن.
4.چند وقته برای فروش گذاشته شدی؟من؟... از وقتی یادم میاد تو ویترین زندگی میکردم.
به محض اینکه پام رو گذاشتم تو خونهی ریدل یه از مرلین بی خبری پست اولم رو برد خدمت ارباب و این شد نتیجهاش.
5.چراخانه ی ریدل ها رو برای زندگی انتخاب کردی؟به خاطر ارباااب. اصلا مگه دلیل دیگهای هم میتونه داشته باشه؟
چه چیزی از این بهتر که نزدیک ارباب زندگی کنین.
که البته این افتخار نصیب من نشد.
6.توی ژله ها چی ریخته بودی؟چی؟... خب! چیزه...
اصلا تقصیر من نبود. برین از جنای خونگی بپرسین که چرا پودر ژله و آرد رو میذارن کنار هم؟!
7.چرا اصلا ژله درست کردی؟اولش قصد داشتم چیز پیچیده تری رو درست کنم. ولی از اونجایی که تو زمینهی آشپزی هر رو از بر تشخیص نمیدم قرار بر این شد که برم سمت ژله.
8.چرا انقدر دوست داری تالار ریونکلاو شلوغ باشه؟چون که میخوام اعضای ریون با همدیگه صحبت کنن و با هم آشنا بشن. مخصوصا تازهوارد ها که به محض ورودشون به تالار با شومینهمون مواجه میشن.
البته این شلوغ بودن هم نباید از حد خودش خارج بشه و باعث نرسیدنمون به فعالیت های ایفایی بشه.
این کاغذ با یک اشاره چوبدستی به موشک تبدیل شده و از اتاق بازجویی بیرون رفت.سکه مرطوب العمل (کوین کارتر):1..بعد از اینکه کلاه فرستادت ریونکلاو چه حسی داشتی؟از مرلین که پنهون نیست از شما چه پنهون؛ من اولش میخواستم برم گریفندور. منتها ظرفیتش پر بود و اومدم ریون. واسه همین میشه گفت چون اومدم به دومین اولویتم خیلی هم خوشحال نبودم.
ولی اگه الان قرار باشه گروهبندی بشم قطعا ریون رو انتخاب میکنم. قصدم این نیست که بگم گریف خوب نیست. ولی خب همون قضیهی تعصب و ایناست دیگه!
2.به فلسفه علاقه داری؟شدیدا و کاملا. به شکل عجیب و غریبی معتادشم.
چند تا از فسلسوف های مورد علاقم هم دیوید ثورو و آلبر کامو هستن.
فلسفهی درد و رضایت فردریش نیچه رو هم خیلی میدوستم!
میگم الان که قراره تشریف بیاری تو ویترین میای بشینیم بحث فلسفی بکنیم؟
3.از چی خیلی بدت میاد؟ چی ممکنه عصبیت کنه؟اینکه چکمه هامو برمیدارن و قایم میکنن! آخه چرا از این کارا میکنین؟
4.تو آینه ی نفاق انگیز چی می بینی؟اِ... چیزه! ایوان چجوری هیستوریشو پاک کردی؟
البته یه بخششو میتونم بگم. خودمو میبینم که بالاخره از ویترین در اومدم و دارم در کنار ارباب دنیا رو به تسخیر سیاهی در میارم!
5.لولو خورخورت تبدیل به چی میشه؟شاید احمقانه به نظر بیاد ولی شیشهی ویترین!
درسته! من هر روز دارم توی بدترین کابوسم زندگی میکنم.
وزیر که قصد داشت لولو خورخوره جیبیاش را بیرون بکشد، آن را به سوی اعماق جیب هل داد.6.درمورد محل زندگیت بهمون بگو. اگه فعلی پشت ویترینه قبلی کجا بود؟خب من با این فرض میرم جلو که منظورت قبل از دورهی مرگخواریمه!
قبلا تو خونمون واقع در لندن زندگی میکردم؛ البته تا قبل از اینکه مامان و بابام به خاطر مرگخوار بودنم پرتم کنن بیرون!
7.برای مقابله با دیوانسازها، اولین خاطره ی خوبی که یادت میاد چیه؟لحظهای که نامهی قبولیم به عنوان مرگخوار رسید به دستم.
8.از چی بیشتر از همه میترسی؟خب این چیزی که گفتی رو یه بار تقریبا پرسیدی پس من میرم سمت چیزی که تو رتبهی دوم قرار داره.
حشره آقا! حشره!
اصلا نمیدونین چه عذابیه وقتی هر روز که پاتونو تو تالار گروهتون میذارین و یهو یه حشرهی آبی رنگ بهتون صبح بخیر میگه!
دنگ به شکلی موذیانه دستانش را به هم مالید و پاورچین پاورچین به سوی ویترینی که تری در آن بود رفت.9.بهترین و بدترین ویژگی اخلاقیت رو بگو.بهترین؟... خب به نظرم کسی نمیتونه دربارهی ویژگی های خوبش بگه. پس فقط اون بده رو میگم. متاسفانه خیلی زود عصبی میشم که خب با توجه به وضعیتم خیلی ویژگی خوبی نیست.
10.اتاقت تو خونه ی ریدل چه شکلیه؟از اونجایی که علاقهی زیادی به کتاب دارم یه دیوارش رو کامل کتابخونه کردم. کفشم یه فرش آبی نقرهای پهن کردم. ولی خب جزئیاتش رو یادم نمیاد. از آخرین باری که اونجا بودم حدودا یک سال میگذره!
11.یک روز از زندگیتو برامون شرح بده.
میدونی کوین؟ واقعا خیلی بدی! این چه سوالیه که از یه زندانی میپرسی؟من صبح بیدار میشم. به شیشهی شرقی تکیه میدم. بعد که خسته میشم میرم به شیشهی غربی تکیه میدم.
انتخاب های زیادی ندارم خلاصه!
این برگ پس از تمام شدن سوالاتش خود به خود مچاله و مشغول جست و خیز کردن در اتاق بازجویی شد.حال مشتی دیگر ز سوالات خودمان:19. نظر جنابتان را در خصوص وزارت بشکوه، مقتدر، کارآمد و امید آفرین جنابمان بیان نمایید.به نظرم زیادی مقتدر بودین دیگه!
مخصوصا تو دورهی حجاب اجباری. چه قانونیه؟
پختیم از گرما وسط تابستون!
ولی بقیهاش خوب بود به نظرم. اصلاحات هوشمندانهای در جامعه جادوگری ایجاد کردین.
20. گر قصد شکنجه جنابتان را داشته باشیم چون بنماییم؟حشره! از هیچی بیشتر از حشره نمیترسم! البته به جز ویترین که خب همین الانشم دچارشم.
حالا من گفتم، ولی یه وقت نیارینش ها!
.
.
امم... میگم یه صدایی نمیاد؟ یه چیزی تو مایه های ویز ویز؟
دنگ داشت که از سوراخ کوچکی به درون ویترین می رفت، ولی به دلیل اضافه وزن حاصل از بی کاری طولانی، تنها نصفش عبور کرده بود.
21. نظرات جنابتان را در خصوص این خمسه عنوان بنمایید:لرد ولدمورت:اربابی مقتدر، بزرگ و قدرتمند! اربابا ببینین چقدر ازتون تعریف کردم! نمیشه آزادم کنین؟
اخطارگر خطی (لینی وارنر):یه دوست، راهنما و همگروهی فوقالعاده!
جهت جین (سو لی):بازم یه دوست و راهنما و بهترین ناظر تمام دوران ها! البته این یه مورد آخرو به لینی نگین. همینجوریش هم ترسناک هست!
نفوذسایبریگونِ معجون ساز (هکتور دگروث گرنجر):مرلین لعنتش کنه! بیچارم کرد با اون معجونش.
تازه به همونم راضی نشد که! از اون به بعد تا سه هفته هر روز تو غذام معجون میریخت. یه وقت فکر نکنین بعدش دیگه این کار رو نکرد ها. من دیگه از اونجا غذا نمیخوردم!
اسی نابینا در تملک فوی(اسکورپیوس مالفوی):دستش درد نکنه تو این مدت خیلی زحمت کشید.
البته خوب شد نفهمید من اینجام وگرنه میومد کل پولشو تا نات آخر ازم میگرفت.
22. پنج نفر به انتخاب خویش برگزین و نظر خویش پیرامون ایشان گوی.کوین کارتر:یک نویسندهی عالی و در حال حاضر هم ویترینی خوب!
آیلین پرینس:از همین تریبون ازت تشکر میکنم.
تو کلاس تغذیه نجاتم دادی!
سوزانا هسلدن:اگه لطف کنه و جک و جونوراش، به خصوص حشراتش رو از تو تالار جمع کنه ممنون میشم.
بلاتریکس لسترنج:ازش به شدت ممنونم اگه اون روز بعد از خوردن معجون هکتور از راه نمیرسید. معلوم نبود که الان زنده باشم یا نه؟!
و در نهایت خودتون جناب وزیر:موسس یک وزارت مقتدر و قدرتمند که خیلی هم به هممون کمک کردین!
23 آیا کسی هست از برای جنابتان سندی را به وثیقه آورد؟ کدامین سند؟والا از خانوادهام که کلا انتظاری نمیره. نهایتا شاید ارباب سند ویترین رو برام بذارن!
24. معجونیدن را چونان بدیدید؟تجربهی جالبی بود.
ولی توصیهاش نمیکنم. چون انگشتام رو دیگه حس نمیکنم!
25. ز بهر معجونیدگان در منزل که اعترافات جنابتان را می شنوند چه دارید که گویید؟ا...ِ میشه لطف کنین کلا چیزایی که اینجا شنیدید رو نشنیده بگیرید؟
وزیر با اشارهی چوبدستی کاغذ سوالات را به آتش کشید و چشمکی به نقطهای تاریک زد. دو مامور نگو و نپرس از ناکجا ظاهر شده و ویترین و پسرکش را با خویش بردند...
×× مظنون، متهم و محکوم بعدی به زودی در این سرای حاضر خواهد شد ××
ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۶ ۰:۱۳:۱۴