مرگخوارا یکم فکر کردن. نمیدونستن تکماده چیه. تقریبا اکثرشون مجبور شده بودن با حداقل چهار، پنج ماده دروسشون توی هاگوارتز رو قبول بشن. بعضیاشون حتی نمیدونستن میشه با تک ماده هم دروس رو قبول شن. در نتیجه شروع کردن به پچ پچ کردن و فحش دادن به سیستم آموزشی وزارت و هاگوارتز.
- میوه پلاسیدههای مامان، از قضیه اصلی منحرف نشیم. الان شفتالوی مامانو میگیرم و میارم پایین، همه باید به صف بشید که ازش استقبال کنید.
- ولی بانو... این فاصله پونزده سانتیمتر نیست... پونزده متره.
چشمای مروپ خیلی آروم تنگ شدن، و مرگخواری که دیالوگ رو گفته بود، قبل از اینکه سیل گوجه و انواع میوههای آبدار دیگه به سمتش پرتاب بشن، پشت بقیه سنگر گرفت.
مروپ دوباره روی پاشنه پاهاش بلند شد و دستاشو به سمت لرد دراز کرد و تلاش کرد لرد رو بگیره.
و همونموقع، کلاغی از ناکجا اومد و روی کله لرد نشست.
کلاغ از زیر بال و پر سیاهش، یه تیکه صابون درآورد و لیس زد، و بعدش بلعیدش و گفت:
- به به عجب جای مناسبی برای لونه سازی... عالیه اصلا.
- الان به شفتالوی مامان گفتی لونه؟
- آره خب... لونهست دیگه. چی بگم؟
و مروپ نفس عمیق کشید، چندتا انگور خورد و کظم غیظ کرد و گفت:
- ببین کلاغ مامان، میشه به جاش شفتالوی مامان رو بندازی پایین و ما هم بهت یه لونه حتی بهتر بدیم؟
- اسمم کروئه... سیلوی کرو. دوستام سیلوی صدام میکنن.
- خیلی هم عالی، سیلوی ماما...
- گفتم دوستام. شما همون کرو صدام کنید.
- کروی مامان؟ منقارت مثل طلسمای شفتالوی مامان تیز و برّندهن. میشه شفتالوی مامانو بندازی پایین و به جاش مامان بهت یه لونه بهتر بده؟
- نه من همین یدونه رو میخوام اصلا.
و کلاغ یه دور خیلی آروم کله لرد رو نوک زد.
- چغر و بد بدنه. عالی. یه لونه مناسب در مقابل طوفان و بقیه خطرنات.
ولی مروپ هنوز هم حاضر نبود بذاره فرزند دلبندش تبدیل به لونه سیلوی بشه. بنابراین سریع شروع کرد به خوندن:
- به به چقدر زیبایی، چه سری چه دُمی عجب پایی، پر و بالت سیاهرنگ و قشنگ، نیست بالاتر از سیاهی رنگ، گر خوشآواز بودی و خوشخوان، نبودی بهتر از تو در مرغان.
پرهای سیلوی از شدت تعجب ریختن. منقارش قرمز شد. چشماش درشت شد. تا حالا توی زندگیش کسی ازش انقدر زیبا تعریف نکرده بود، و این موضوع اثرات عمیقی روش گذاشته بود. و حتی باعث شد تصمیم بگیره حرفه خوانندگی رو شروع کنه و در همه جای دنیا کنسرت بذاره و حسابی معروف بشه و هردفعه با وعده آخرین کنسرتش، حسابی بلیطهای کنسرتاشو وارد پاچه ملت بکنه. اما یه مشکلی وجود داشت، صابونی که چند ثانیه قبل توسط سیلوی بلعیده شده بود، بالاخره به انتهای معدهش رسیده بود و آماده دفع بود.
و بعد دفع شد، بدون اینکه سیلوی بتونه جلوشو بگیره.
روی کله لرد سیاه.
با صدایی شبیه قالارت.
- اوپس.
و پرهای سیلوی از شدت تعجب و شوک اتفاق افتاده، سفید شدن و ریختن و پرهای ریختهشدهش هم از شدت خجالت از صحنه متواری شدن و خودشم که نصف پرهاشو از دست داده بود دنبال پرهاش از صحنه خارج شد و از نظرها ناپدید شد.
الستور یک قدم جلو گذاشت، نفس عمیقی کشید، دماغش رو چین داد و گفت:
- بوی گوشت سوخته میاد... فکر میکنم جریان برق داره بدن ارباب رو کباب میکنه، که البته سرگرم کنندهست، ولی میخوایم اینبار بهتر تلاش کنیم برای پایین آوردنشون؟