مرد اره برقی به دست سالها بود که این همه مشتری رو یه جا با هم ندیده بود و حالا حسابی ذوق کرده بود و میخواست که به مشتریاش یه حال درست و حسابی به عنوان تشکر بده. ولی وقتی نزدیکتر شد و مشتری ها رو بهتر دید ترجیح داد که با کشیدن یک جیغ بنفش مایل به سیاه به این ور و اون ور بدوئه و از دستشون فرار کنه. البته تعجبی هم نداره. شما هم اگه جای مرد ارهای بودین با دیدن یه کوسه که یه اسکلت رو بغل کرده و جیغزنان میدوئه، یه حشرهی سخنگو و چندین و چند مورد عجیب دیگه قطعا زهرهترک میشدین.
مرگخوار ها که فکر کرده بودن هدف مرد ارهای از چرخیدن دور خودش و تکون تکون دادن ارهاش توی هوا به سمتشون نمیتونه چیز خوبی باشه به سرعت داشتن متفرق میشدن.
- فرار کنییین!
- خودت تنهایی فکر کردی؟
- الان وقت این حرفاس آخه؟ اصن تو چرا انقد ریلکسی؟ نههه... اینوری نیااا!
- خب چون این بالام و دستش بهم نمیرسه بلا جون!
- خب حداقل یه کمک برسون!
- چیکار کنم خب؟
- سوال کردن داره؟ خب باید...
درست توی همون لحظه پای بلاتریکس به یک تیکه سنگ گیر کرد و با سر روی زمین افتاد و هکتور به جاش با معلومات خودش جملش رو کامل کرد.
- میخواست بگه بهمون آدرس بده که از دستش فرار کنیم.
- آها اونجوری؟ خب اینکه کاری نداره.
کوسه سمتش چپتو بپا، مراقب پای ایوانم باش داره میافته!
ترییی... یه لگد به سمت چپ بزن!
- دست خودم که نیست خودش در میره یهو!
لینی بی توجه به تری ادامه داد.
- هکتور اون پاتیلو ول کن خودتو نجات بده، پشت سرته!
یکی کوینو از اونجا جمع... این چیه؟... نهههههه!
مرد اره به دست که به این نتیجه رسیده بود از موندن وسط مشتریا به نتیجهای نمیرسه اره رو شانسی پرتاب کرده بود و خودش به سمت آخر راهرو فرار کرده بود و حالا اره داشت به سمت لینی حرکت میکرد.
اره نزدیک و نزدیک تر شد و در نهایت به لینی برخورد کرد و اون رو به دیوارهی راهرو چسبوند.
اره افتاد. ولی لینی با دیوار یکی شده بود و برای دومین بار توی اون روز تبدیل به یه طرح پیکسیای شده بود. منتها این بار روی دیوار.
مرگ خوار ها خودشونو جمع و جور کردن. بلاتریکس بالاخره از روی زمین بلند شد و رو به هکتور کرد.
- آدرس؟ آدرس بده؟ من میخواستم بگم طرفو طلسم کنه نابغه!
هکتور کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که حرف بلاتریکس منطقیه.
- خب اینی که تو گفتی هم میشه ولی خب ببین. نقشهی منم جواب داد. حالا میتونیم ادامه بدیم.
- خیلی خب! کوسه و ایوان کجان؟
بلاتریکس نگاهی به اطرافش انداخت ولی اثر از کوسه یا ایوان نبود.