هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
جلسه دوم کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی:

سر و صدای شاگردان کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی آنقدر زیاد بود که ستون های هاگوارتز را به لرزه انداخته بود. تمام جادوآموزان با مشت های گره کرده جلوی پروفسور روزیه ایستاده بودند و هرچه فریاد داشتند بر سر او میزدند:
- این چه وضعشه؟ این چه تکلیفی بود؟ من نزدیک بود ضربه مغزی بشم!
- آخه اینکه اون زمان کی چی میخورده به چه درد ما میخورد؟ تو پروفسوری؟ تدریس بلدی؟
- ای بابا...ول کنین این حرفا رو. سقف کلاس چرا ریخت؟ من هم گروهیم مونده زیر آوار هنوز نتونستن درش بیارن!
- راست میگه پروفسور...منم کلی زحمت کشیدم و سه لوله کاغذ پوستی برای تکلیفتون آماده کرده بودم که زیر آوار از بین رفت!

پروفسور روزیه که از این آشفتگی به ستوه آمده بود استخوان دست راستش را بالا گرفت تا همه بتوانند چوب جادویش را که میان استخوان انگشت‌هایش جای گرفته بود ببینند. حالت قرار گیری چوب جادو آنقدر تهدید آمیز بود که همه ناگهان ترجیح دادن سکوت پیشه کرده و کمی به استاد خویش احترام بگذارند.

ایوان که حالا راضی‌تر به نظر می‌آمد دستش را پایین گرفت و گفت:
- چه خبرتونه؟ چهههه خبرتونه؟! اینکه مدرسه در دستان مدیریت های قبلی تبدیل به خرابه شده بود و سقف کلاس ها و راهرو ها به علت نم کشیدن ریخته پایین تقصیر منه؟ اینکه شماها در دوره مدیریت های قبلی تنبل بار اومدین و برای ساده ترین تکالیف هم دنبال طومار حل المسائل میگردین هم مقصرش منم؟...شما باید تنبیه بشید...کسر امتیاز اصلا کافی نیست، فعلا سه تا جادوآموز گریفیندوری رو حذف میکنیم.

سپس سه کروشیو رندوم به سمت کلاس فرستاد که وردها خودشان به صورت خودجوش سه گریفیندوری را انتخاب کرده و همان طور که آنها از درد سالسا میرقصیدند را از کلاس به بیرون هدایت کرد.
همه در سکوت به پروفسور روزیه خشمگین خیره مانده بودند. انگار تازه به یاد آورده بودند این اسکلت از گور برخواسته مرگخواری قدیمی بود و آنگونه صحبت کردن با او عواقبی خواهد داشت.

ایوان به کلاسش نگاهی انداخت. البته منظور از کلاس جمع شاگردانش بود چون خود کلاس به علت ریزش سقف قابل استفاده نبود و مجبور شده بود که این جلسه را در محوطه مدرسه و زیر سایه درخت بید کتک زن برگزار کند! ایوان کمی جا به جا شد تا بتواند در سایه درخت قرار بگیرد و از پوسیده شدن استخوان‌هایش در زیر آفتاب تند آن روز جلوگیری کند. سپس رو به شاگردانش کرد و گفت:

- خب همه حواس ها به من...همون طور که در حین انجام تکلیف جلسه گذشته متوجه شدید تغذیه جادویی در دوران موسسان هاگوارتز با امروز به کلی متفاوت بود. در اصل در آن زمان جادوگران هر چیزی که قابل شکار کردن و خوردن بود رو میخوردن و این موضوع اصلا تاثیر خوبی بر روی سلامت آن‌ها نداشت. در واقع اگر راز طول عمر رو تغذیه سالم بدونیم، تغذیه رایج در آن دوران کاملا به صورت برعکس عمل میکرد! یعنی اگر از اصول تغذیه صحیح این کلاس استفاده کرده بودن امروز ممکن بود خود آن‌ها به جای من این درس رو تدریس کنن.

همه شاگردان نگاهی بهم انداختند و از تصور اینکه گودریک گریفیندور و یا سالازار اسلیترین استادشان میشد به خودشان لرزیدند. تکلیف جلسه گذشته باعث شده بود نقاط تاریکی از زندگی آن‌ها برایشان روشن شود که ترجیح میداد همیشه تاریک باقی می‌ماند!
کوین که از اول کلاس فکرش درگیر پرسشی بود نتوانست طاقت بیاورد و دستش را بلند کرد و گفت:
- ببخشید پروفسور...پس راز طول عمر شما چیه؟

ایوان لبخند مخوفی زد و گفت:
- سوال بسیار خوبی پرسیدی...ده امتیاز برای اسلیترین!
- ولی پروفسور من اسلیترینی نیستم، گریف...

کوین با دیدن زبانه‌های آتش در چشمان ایوان از تکمیل حرفش منصرف شد. قطعا ترجیح میداد به چنین استاد گروه‌پرستی یاداوری نکند که عضو گریفیندور است. ایوان پس از ساکت شدن کوین نگاهی به شاگردانش انداخت و در حالی که با استخوان دست چپش شاخه سمج بید کتک زن را که میخواست به دور کمرش بپیچد را از خود دور میکرد و گفت:
- تکلیف جلسه بعدی شما همینه. میخوام یک مقاله به صورت رول بنویسین در مورد اینکه فکر میکنین راز طول عمر و سلامت من! چی بوده. قطعا که دلیلش به تغذیه جادویی مربوط میشه. از اونجایی که خیلی غرغرو هستین نمیخواد خیلی به خودتون برای پیدا کردن جواب درست فشار بیارین چون شک دارم هیچ کدوم بتوانین جواب واقعی رو پیدا کنین. فقط حدس و گمان خودتون رو با دلیلی که فکر میکنید وجود داره بنویسید...حالا برای اینکه آشوب اول جلسه رو جبران کنین هر کدوم یک قیچی باغبانی بردارین و درخت بید کتک زن رو به شکل جمجمه هرس کنین. من هم از دور و فاصله ای ایمن...به کارتون نظارت میکنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
امتیازات جلسه اول کلاس آموزش دفاع در برابر جادوی سیاه فوق پیشرفته


اسلیترین: 28.5 ≅ 29
بندن: 28
آلبوس سوروس پاتر: 28
دیانا کارتر: 28
دوریا بلک: 30

ریونکلاو: 29
لینی وارنر: 30
ایزابل مک‌دوگال: 28

گریفیندور: 30-5=25
کوین کارتر: 30

هافلپاف:


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
امتیازات جلسه اول کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی:


ریونکلا: ۲۹.۵
ایزابل مک‌دوگال: ۲۹
لینی وارنر: ۳۰

اسلیترین: ۲۹
دوریا بلک: ۳۰
بندن: ۲۹
آلبوس سوروس پاتر: ۲۸

هافلپاف: ۲۵
سدریک دیگوری: ۳۰

گریفیندور: ۲۴
کوین کارتر: ۲۹


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
امتیازات جلسه اول:

خب خب خب...اول از همه میخوام به عنوان اسکلت تدریس کننده این درس از همه عزیزان، جادوآموزان، نوآموزان و بازآموزانی که لطف کردن و در کلاس شرکت کردن تشکر کنم و اعلام کنم که قطعا شما امید و سرمایه لشگر سیاه...چیز یعنی جامعه جادوگری هستید. همه پست ها خلاقانه و جذاب بود و واقعا از خوندن تک تک پست ها لذت بردم.

حالا سخن رو کوتاه میکنم تا به امتیازها بپردازیم:

ریونکلا: ۲۹.۵ = ۲ ÷ (۲۹ + ۳۰)
ایزابل مک‌دوگال: ۲۹
لینی وارنر: ۳۰

اسلیترین: ۲۹ = ۳ ÷ (۳۰ + ۲۹ + ۲۸)
دوریا بلک: ۳۰
بندن: ۲۹
آلبوس سوروس پاتر: ۲۸

هافلپاف: ۲۵ = ۵ - ۳۰
سدریک دیگوری: ۳۰

گریفیندور: ۲۴ = ۵ - ۲۹
کوین کارتر: ۲۹

ممنون از شرکتتون در جلسه اول کلاس، و امیدوارم که در جلسه دوم هم در مهم، تاثیرگزار و اساسی اصول تغذیه و سللمت جادویی را همراهی کنید. با ما در کلاس بمانید...


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: متروی لندن!
پیام زده شده در: ۲:۱۰ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲
× پست پایانی ×

طولی نمی‌کشه که زمین و زمان دست به دست هم می‌دن تا سو به سرعت به اون چه که می‌خواد برسه، چون بلافاصله ماگلی حواس‌پرت رو می‌بینه که در حین جا به جا کردن کارتای بانکیش، یکی از کارتاش روی زمین میفته و متوجه هم نمی‌شه. سو با خوش‌حالی به سمت کارت حرکت می‌کنه. سو به محل می‌رسه. سو خم می‌شه. سو دستشو دراز می‌کنه. سو می‌خواد کارتو برداره. دست سو فقط چند سانتی‌متر با کارت فاصله داره. الانه که دست سو به کارت برسه. ولی...

- ایستگاه کینگزکراس. مسافرین محترم ایستگاه پایانی می‌باشد. لطفا پس از توقف کامل، قطار را ترک نمایید.

و این چنین می‌شه که قبل از این که دست سو به کارت برسه، با خیل جمعیتی که برای خروج از مترو عجله داشتن، به بیرون از مترو رونده می‌شه و سو با چشمان خودش می‌بینه که کارت چطور زیر دست و پای ملت له می‌شه و خودش هر لحظه بیشتر و بیشتر از کارت دور می‌شه تا این که همه خارج می‌شن و درهای مترو بسته می‌شه.

و داستان سوزناک "سو و کارت بانکی" همونجا به پایان می‌رسه.

کمی اونورتر، لینی که وظیفه خطیر سرشماری جادوآموزان رو برعهده داشت تا مطمئن شه کسی جا نمونده، بالاخره بعد از شمارشی سرتاسری جلوی جمعیت جادوگر و ساحره میاد.
- جادوآموزان و اساتید محترم! دیگه شب شده و به نظر میاد همه هستن و ما هم که با مترو یه دور کامل زدیم و برگشتیم جای اولمون. پولا رو بریزین وسط که بریم برای بازگشت به هاگوارتز آماده بشیم.

جادوآموزان و اساتیدی که موفق به جمع‌آوری پول شده بودن برای تحویل پول جلو میان و بعضی هم که در این عمل موفق نبودن آه‌کشان با چشماشون پول‌هایی که فرود میومدن رو نگاه می‌کردن تا میزان موفقیت بقیه رو بسنجن.
بالاخره وقتی همه پولاشونو خالی می‌کنن، سدریک جعبه‌ی پر از پول رو تحویل می‌گیره و همگی به سمت سکوی نه و سه چهارم حرکت می‌کنن.

- سلام! ما پول خرید ساندویچ‌ها و اجاره دیوار بغلی رو جور کردیم. بفرما.

سدریک با خوش‌حالی پول رو تحویل ماگلِ ساندویچ‌فروش می‌ده. ماگل جعبه رو می‌گیره و بعد از چندبار خیس کردن انگشتاش با دهنش، مشغول شمارش پول‌ها می‌شه.
- کافی نیست! بقیه‌ش رو فردا بیارین.

با این حال همون مقدار پول ناکافی رو توی جیباش می‌ذاره. سدریک با تعجب نگاهشو به پولایی که با هزار زحمت جور کرده بودن و حالا تو جیبای ماگل ناپدید شده بود می‌دوزه. اما قبل از این که بخواد تصور یک روز طاقت‌فرسای دیگه تو مترو رو بکنه، با صحنه‌ای حتی تعجب‌برانگیزتر مواجه می‌شه...

ماگل در حال جمع کردن دکه‌ش بود و در یک چشم به هم زدن بار و بندیلش رو جمع می‌کنه و حتی راه میفته که بره!

- هی کجا داری می‌ری؟ مگه نگفتی پول کافی نبود؟
- آره کافی نبود. فردا برگردین بقیه‌شو برام بیارین دیگه!
- ولی پس کجا داری می‌ری؟
- خونه‌مون خب! نصف شب سگ میاد ازم خرید کنه؟ فردا برمی‌گردم! شما هم اگه می‌خواین فردا باز منو جلوی این دیوار نبینین، با پول برگردین. عزت زیاد.

ماگل همراه دکه و پول‌ها از اونجا می‌ره و جادوآموزان، اساتید و سدریک می‌مونن با دیواری که حالا خالی شده بود و به راحتی می‌تونستن ازش عبور کنن!

سدریک دچار شوک بزرگی می‌شه طوری که شروع می‌کنه به با خودش صحبت کردن!
- یعنی تمام کاری که لازم بود بکنیم این بود که فقط تا شب صبر کنیم؟ این همه زحمت برای هیچی؟ پولامونم که برد.

جمعیت جادوآموزان با دیدن ماگل که حالا رفته بود جلوتر میان تا ببینن چی شده.
- تموم شد؟ پولمون کافی بود و ماگله حاضر شد بره دیوار بغلی؟

سدریک دست از صحبت کردن با خودش برمی‌داره و به سرعت برمی‌گرده.
- البته، البته که تموم شد. کارتون عالی بود. با این که پول کافی بود ولی طرف می‌خواست دبه در بیاره و زیرش بزنه. ولی من با مذاکرات موفقی که داشتم تونستم راضیش کنم ازینجا بره.
- وای ما اگه تو رو نداشتیم چی کار می‌کردیم سدریک؟ ولی پس چرا ماگله هنوز داره می‌ره؟ نباید دیوار بغلی متوقف می‌شد؟
- ساندویچامون چی شد پس؟ من گشنه‌مه!

سدریک دست هر دو جادوآموز فضول رو می‌گیره و به جلو هدایتشون می‌کنه.
- وقت چونه زدن نداریم. باید تا پشیمون نشده ازینجا بریم. زودباشین.

جماعت جادوآموز و اساتید بدون این که سدریک فرصتی برای نگاه کردن به پشت سرشونو بهشون بده، از دیوار عبور می‌کنن و با قطار سرخ‌رنگ هاگوارتز رو به رو می‌شن که با تاخیری طولانی مدت منتظر بود تا مسافرینش رو سوار کنه و به مقصد هاگوارتز حرکت کنه.


× پایان سوژه ×


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۱۱ ۲:۱۳:۳۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۱۱ ۲:۱۸:۲۶



پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
"امتیازات جلسه اول مراقبت از موجودات جادویی"



گریفیندور= ۲۳
کوین کارتر: ۲۸

اسلیترین= ۲۹.۵
بندن: ۲۹
دوریا بلک: ۳۰

ریونکلاو= ۲۹.۵
لینی وارنر: ۳۰
تری بوت: ۲۹

هافلپاف= ۱۲
نیکلاس فلامل: ۱۷


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: متروی لندن!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
-این چی؟ این یکی چیه؟
-این تینت لب جدیدمونه عزیزم... ضد آب، طبیعی و با کیفیت. قیمتشم از همه همکارام پایین تر گذاشتم.

چشمان سو از ذوق و هیجان درخشید.
-وااااااااااااای... این یکی چی؟ این چی کار می‌کنه؟
-این... خب این دستگاه کارت خوانه دیگه، باهاش پرداخت می‌کنن... ببینم منو مسخره کردی؟

سو نمی‌دانست دلیل تغییر برخورد خانم چرخدستی دار چه بود. به نظرش کسی که آن همه وسیله‌ی رنگارنگ و زیبا داشت باید انسان خوشحال تری می‌بود و عصبی شدنش پس از جواب دادن به فقط دویست و چهل و یک سوال اصلا منطقی نبود.

-خانومم مثل اینکه تو مشتری نیستی...

خانم چرخدستی دار این را گفت و به طرف واگن بعدی حرکت کرد. سو اعتراضی نکرد اما همانطور که روی زمین چمباتمه زده بود، با نگاهش رد چرخدستی را تا چند قدم آن طرف تر دنبال کرد. از بین پاهای جمعیت مقابلش می‌دید که زن دستفروش مشغول معرفی چند تا از کالاهایش به خانمی بود که خودش را به کمک میله قطار نگه داشته بود.

-قابلت رو نداره گلم... رمزت چنده؟

امکان نداشت سو آنچه می‌دید را باور کند... کارت کوچکی روی دستگاه کشیده شد و در ازایش خانم واگن بغلی یکی از آن انبرهای کوچک و نوک تیز را دریافت کرد!

-پس ماگلا اینجوری پول در میارن...

فاصله گذر این فکر از ذهن سو تا غیب شدن همزمان سو و دستگاه کارت خوان زن دستفروش در ایستگاه بعدی، چیزی کمتر از یک دقیقه بود.

-کارت! باید یه کارت پیدا کنم!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: متروی لندن!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
کمی آن طرف تر از لرد سیاه و حشره ای که بر شانه‌اش بود، حشره‌ی دیگری قرار داشت و مردی که زیرش بود و در کنارشان یک شخص بی خانمانِ مفلوکِ گرسنه و احتمالا وابسته به استعمال مواد مخدر قرار داشت که دستش را در برابر جمعیت گرفته بود و از آنان طلب رحم و شفقت می کرد و البته گه گاهی هم نگاهی به آن مرد زیر حشره می انداخت که با یک دست کت و شلوار آبیِ تر و تمیزِ اتو خورده و کلاه بلند در یک وجبی اش چمباتمه زده بود و به شکلی معذب کننده به وی خیره نگاه می کرد.

در این میان مردی از جلوی آن دو شخص گذر کرد.

- امروژ هیشی نخوردم یه کمکی بهم بکن.

مرد رهگذر که ظاهر کارمند مابانه‌ای داشت لحظه ای تردید کرد. سرش را برگرداند و مرد مفلس را از نظر گذراند. چند لحظه‌ای طول کشید تا با خودش کلنجار برود و دست آخر یک اسکناس از جیبش بیرون بکشد و به مرد بیچاره بدهد و با سرعتی بیشتر از قبل پی مسیرش را به سمت پله‌هایی که بالا می رفتند بگیرد.
پشت سر او مرد بیچاره مشغول به شمردن صفرهای اسکناس شد، لیک پیش از آن که از کم بودن آن ها ناامید شود، با پدیده‌ای رو به رو شد که انتظارش را نداشت.
آن مرد دیگر دستش را به سوی او دراز کرده بود.

- شی می خوای؟
- مال.
-خودت بمال... بی شوور.

پیرمرد که دچار سوءتفاهم شده بود، پشتش را به آقای زاموژسلی کرده و اسکناس را به سمت جیبش برد تا آن را در جیبش گذارد، اما دستی محکم دستش را گرفت.

- آن مال را بر جنابمان ده.

پیرمرد که حوصله جر و بحث با این غریبه را نداشت، بر آشفت و جار و جنجال به پا کرد.
- مال شی! کشک شی! پول خودمه! اشن تو شی می خوای؟

آقای زاموژسلی بی توجه به مردمی که دور آن ها جمع می شدند، دست طلبش را به سویِ مرد مفلوکِ بیچارهِ معتادِ گرسنه گرفته بود.
- مال زور می خواهیم.

آقای زاموژسلی منتظر پاسخ طرف مقابل نشد. اسکناس را از دستش بیرون کشید و به سرعت متواری شد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
اطلاعیه تغییر در امتیازدهی کلاس‌های ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز



با توجه به استقبال پایینی که از این ترم هاگوارتز شد و جمعیت کمی در کلاس‌ها (و حتی اردوها) شرکت کردن، مدیریت هاگوارتز تصمیم گرفته تا تغییری در سیستم امتیازدهی بده تا گروه‌ها امتیاز کم‌تری در صورت عدم تکمیل ظرفیت از دست بدن. این روش مشابه با سیستم امتیازدهی ترم 26 تابستانی هاگوارتزه و به این صورت خواهد بود که در صورتی که از گروهی تنها یک نفر شرکت کنه، امتیاز نهایی اون گروه به جای تقسیم بر 2، منهای پنج خواهد شد.

مثال: اگه در قانون قبلی ذکر شده بود شرکت تنها یک نفر از یک گروه تو یک کلاس و گرفتن امتیاز 30 باعث می‌شه امتیاز نهایی اون گروه با تقسیم بر 2 برابر با 15 بشه، در قانون جدید 5 امتیاز از 30 کم شده و امتیاز نهایی گروه 25 می‌شه.

بنابراین اساتید توجه داشته باشن که امتیازات نهایی هر گروه برای تمام جلسات (حتی جلسه اول) رو به شیوه جدید حساب کنن.


پ.ن: هر قانونی برای این ترم ذکر نشده ولی نیاز به انجام تو این ترم باشه، مشابه با قوانین ترم 26 انجام می‌شه.




پاسخ به: ایده‌پردازی قالب سایت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲
خب خب خب!

قبل از هرچیز از گودریک و یوآن بابت ایده‌های خوب و جالبی که دادن تشکر می‌کنم.

منم یه ایده‌ای اومد تو ذهنم اومدم بگم. امیدوارم این باعث بشه تاپیک دوباره تو چشم بیاد و بتونیم از ایده‌های شما استقبال کنیم. یادتون باشه که اگه طرح یا تصویری دیدین که به نظرتون برای قالب سایت مناسب میومد هم می‌تونین اینجا به اشتراک بذارین. مثلا یه تصویر با شکوه می‌بینین که به نظرتون می‌تونه تصویر هدر سایت باشه!


با توجه به این که در نظر داریم با ورود به هر انجمن تغییری تو قالب سایت ایجاد بشه، یکی از ساده‌ترین ایده‌هایی که با کم‌ترین تغییر، اما در حین حال رخ دادن تغییر به ذهنم رسید این بود که مثلا یه همچین چیزی باشه. با تصویر هدر فعلی سایت اومدم مثال بزنم.
اینطوری که اون پشت که خب تصویر اصلی هدر سایت که همه جا هم یکسانه باشه، ولی اون وسطش یه چیزی مثل اون طلائیه داشته باشیم که تصویر داخلش با ورود به هر انجمن تغییر کنه. مثلا اگه تو انجمن گروهای خصوصی هستیم، تصویر نماد اون گروه قرار بگیره. تو هاگوارتزیم یه تصویر از هاگ و... حتی شاید اون زیرش اسم انجمن هم بتونه نوشته بشه.
اون بخشای قهوه‌ای بالای سایت هم که نوشته نسختین مرجع فارسی زبان هستیم و جستجو و ورود به سایت توشه، به جای این که یه نوار مستقیم افقی باشه، به صورت کج و طرح‌دار از اون طلائی وسطیه بره بیرون تا دو گوشه سایت. که رنگ اون نواره یا جفت نوار و اون طلائی وسطیه هم می‌تونه متناسب با هر انجمن عوض شه! گریفیندور بریم قرمز شه مثلا!
بالای اون طلائیه هم که مشخصه، لوگوی خود جادوگران باشه.


حالا این چیزی بود که به ذهن من رسید. شاید ملت ایده‌هایی داشته باشن که تغییرات مفصل‌تر باشه و مثلا حتی هدر سایت یا پس زمینه سایت تو هر انجمن عوض شه؟ اگه ایده‌ای دارین بدین لطفا. شاید با ایده‌های بیشتر، چیزای جدیدتر و بهتری به ذهنمون بیاد برای ظاهر سایت.

فعلا همین دیگه. مشارکت کنین.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.