هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶:۲۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲:۲۴:۲۰
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 113
آفلاین
- به ما دست بزنی که دامبلدوری بشیم؟ عمرا! ما تن به این خفت نمی‌دیم!

دامبلدور در کالبد لرد، نگاهی به سرتاپای لرد در کالبد دامبلدور می‌ندازه.
- ولی تام، تو همین الان خود دامبلدوری! چطوری بیشتر از این می‌تونی دامبلدوری بشی؟

دامبلدور با اشتیاق دستاشو به ریشای لرد نزدیک می‌کنه.
- اینطوری در واقع لردی می‌شی. این چیزیه که می‌خوای نه؟

لرد خیلی دوست داشت با دامبلدور مخالفت کنه و در واقع یکی از لذت‌هاش نه گفتن به دامبلدور و ناامید کردنش بود. ولی این‌بار به نظر میومد که حق کاملا با دامبلدور بود. بنابراین لرد با بی‌میلی چشماشو می‌بنده و چونه‌شو بالا می‌ده.
- خیله خب اجازه می‌دیم. ولی چون مایل به این کار نیستیم، حاضر نیستیم چشمامون با دیدن این صحنه به درد بیاد.

دامبلدور مادامی که می‌تونست ریش‌هاشو لمس کنه مشکلی با این که لرد با دو چشم بیناش قضیه رو مشاهده کنه یا نکنه نداشت. بنابراین با اشتیاق دستاشو جلو می‌بره و داخل ریشای لرد می‌کنه.

- هی! آروم باش! این ریش به بدن ما وصله‌ها دردمون میاد!
- تو که قرار بود نگاه نکنی تام!

بنابراین لرد ضمن دعوت دامبلدور به آرامش، دوباره چشماشو می‌بنده. دامبلدور این‌بار به آرامی مشغول لمس ریش‌های بی‌پایانش که مخفیگاه هزاران موجود و اجسام بود می‌کنه. لرد از چندش بودن چشماشو بسته بود و دامبلدور از شدت لذت. هرکس از دور این صحنه رو می‌دید قطعا براش بسیار عجیب می‌بود که از قضای روزگار گویا یکی هم می‌بینه!

- پروفسور؟

چشمای دامبلدور و لرد ناگهان باز می‌شه و در همون حالتی که دستای دامبلدور لردنما تو ریشای لرد دامبلدورنما بود، سرجاشون خشک می‌شن.



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷:۴۸ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
خلاصه:

جای روح لرد سیاه و دامبلدور عوض شده. اونا بعد از مدتی زندگی به جای هم بلاخره خسته شدن و با هم توافق کردن که به مرگخوارا و محفلیا واقعیتو بگن و هرکدوم به جایگاه خودشون برگردن.
الان لرد دامبلدورنما و دامبلدور لردنما جلوی خانه گریمولد وایسادن و میخوان برن به محفلیا همه چیو بگن.
_______________

دامبلدور به فضای میان دو خانه چشم دوخت. و باز هم بیشتر چشم دوخت. آنقدر چشم دوخت که ذرات عرق از پیشانی کالبد لردی اش شروع به چکیدن نمود. هر چه می گذشت رنگش بیشتر و بیشتر به قرمزی می گرایید. بلاخره مغزش شروع به باد کردن کرد و در آستانه انفجار قرار گرفت.

-دارید با کالبد مبارکمان چه می کنید؟! یکی از هورکراکس هایمان را سوزاندید که!
-به یاد آوردن آدرس خونه گریمولد برای باز شدن افسون رازداری برام خیلی سخت شده باباجان.

لرد عصبانی بود. بسیار عصبانی! آن همه راه از میان کوه های مرتفع و دشت های وسیع نیامده بود که به خاطر یک آدرس به یاد نیاوردن دامبلدور پشت در بماند.
-خوب فکر کن! اصلا یک نگاه به قیافه ما بینداز یادت می آید!

دامبلدور و لرد برای دقایقی به یکدیگر زل زدند.

-متاسفانه یادم نیومد بابا جان.
-با دیدن ما یادت نیامد زیرا ما از این به این تبدیل گشته ایم و ابهت بی چون و چرای خویش را از دست داده ایم. آن وقت در این شرایط باید اینجا بنشینیم و تلاش مذبوحانه شما را نظاره کنیم!

دامبلدور نگاهی پر از حس ترحم و دلسوزی به لرد انداخت. اشکی از چشمانش ترشح شد. اشک با دیدن قرمزی چشمان دامبلدور وحشت کرد و جیغ زنان دوباره به همانجایی که از آن ترشح کرده بود، برگشت.
-تام، پسرم...ناراحت نباش...مطمئنم یادم میاد. فقط کافیه یکم به ریشم دست بکشم؛ که خب ندارم! پس طبیعتا کافیه به ریش تو دست بکشم. بکشم؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۲۲:۳۱:۲۱



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 155
آفلاین
به نظر ایده ی خوبی می رسید. دامبلدور با شادی موافقت کرد.
-آفرین تام! چه پیشنهاد خوبی دادی. پس پیش به سوی محفل!

دامبلدور بعد از اینکه این را گفت؛ خواست با عجله از کوه پایین برود که لردسیاه جلویش را گرفت.
- حالا چرا اول بریم محفل؟
- چون اونا برعکس یارای تو سفیدن و گفتگوی مسالمت آمیز سرشون میشه. طلسم های درست و حسابی ممنوعه هم بلد نیستن که بدو ورود بزنن بکشنت.

لردسیاه قانع شده بود. حالا می توانستند بروند.
-ام... تام جان، میدونی من یه خورده زانو درد دارم. میشه منو تا پایین کوه حمل کنی؟
-خیر پیرمرد! مگه ما حمالیم!؟ ... ولی جوری دیگه ای می تونیم کمکت کنیم.
-جدی!؟ چه جور...

لرد صبر نکرد جمله ی دامبلدور تمام شود؛ با هلی محکم او را به پایین پرتاب کرد. دامبلدور قل قل خورد و از کوه پایین رفت.

-خوب شد! قربون خودمون بریم که انقدر خلاقیم و ایرپلن مود داریم و می توانیم پرواز کنیم.

لرد بسیار خوشحال و راضی لبه ی پرتگاه رفت و آماده شد تا بقیه ی مسیر را بدون خسته کردن پاهایش، با پروازی شکوهمندانه طی کند... با وقار پرید.
-پس چرا پرواز نمی کنیم؟... اوه! لعنت بهت دامبلدور!

متاسفانه لرد، دیر بخاطر آورد آپشن "حالت پروازش" را روی بدن اصلی اش(که الان داشت قل می خورد و از کوه پایین می رفت) جا گذاشته و خب... دیگر کار از کار گذشته بود.

کمی بعد_خانه گریمولد

دامبلدور و لرد بالاخره با مصیبت های زیاد، خود را به در خانه شماره12 رساندند. بیشتر لباس ها و رداهایشان پاره پوره و مانند سر و صورتشان آش و لاش شده بود.
- تام فرزندنم چرا ما آپارات نکردیم و کل مسیر رو با بدبختی و مصیبت اومدیم؟
- چون مغز ما دست توعه و تو، طبق معمول نتونستی درست ازش استفاده کنی و مغز تو که دست ما ست؛ توش کاملا خالیه. برای همین ما نتونستیم دستور آپارات بدیم.

دامبلدور زیرلب "آهانی" زمزمه کرد و به فضای خالی بین دو خانه چشم دوخت.
وقتش رسیده بود وارد خانه ی گریمولد شوند.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۸ ۲۰:۴۱:۴۴

...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روزها و ماه ها گذشت...

دامبلدور از ولدمورت بودن، و ولدمورت از دامبلدور بودن بسیار خسته شده بودند.
برای همین، یک روز سرد تابستانی در دامنه کوه، جلسه ای دو نفره برگزار کردند.

- دامبل؟
- جانم؟
- ما چیمون از بقیه کمتره؟
- تو که دماغت... منم عقلم.
-روز تابستانی چرا هوا سرده و ما چرا تو دامنه کوه قرار گذاشتیم؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید.

-اوهوی... چیکار می کنی؟

ریش دامبلدور روی صورت لرد سیاه بود...

-اون ریش مال منه فرزندم. وقتی بخوام فکر کنم باید بهش دست بکشم. تحمل کن. در جواب سوالت باید بگم که تابستون سرده چون تو جوگیر شدی و با هفت تا دیوانه ساز اومدی اینجا... سرمای اوناست. و تو دامنه کوهیم، چون من دلم می خواست شرطی برای جلسه گذاشته باشم و شرط دیگه ای به ذهنم نرسید.

لرد سیاه بز کوهی روی سرش را کیش کرد و ردایش را بیشتر دور خودش پیچید.
- می دونی؟ تو بودن خیلی بده! همین دیروز داشتم به مرگ طبیعی می مردم.

-فکر کردی تو بودن جالبه؟ هر طرف رو که می نگرم، بلاتریکس رو می بینم.

- بیا عوض بشیم! بریم پیش یارانمون اعتراف کنیم! شاید تا ما نمردیم، فکری به ذهنشون رسید.





پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
در محفل ققنوس، صبح‌ها ساقه طلایی با چایی کمرنگ سرو می‌شد و شب‌ها سوپ پیاز. به نهار و میان وعده هم اعتقاد چندانی نداشتند. بنابراین دامبلدور که مدت‌ها بود رنگ میوه و ویتامین ندیده بود، از این پیشنهاد استقبال کرد.

قطعات میوه در حلق دامبلدور فرو می‌رفت و قطعات قند در دل مروپ آب می‌شد. برای مرگخواران همه چیز غیرعادی به نظر می‌رسید اما کسی مایل نبود ایرادی به آن‌چه موجب رضایت صددرصدی مروپ از زندگی شده است، وارد کند.

- مادر شما همیشه از غذا خوردن من انقدر هیجان‌زده می‌شی؟

- البته پسرم! بالاخره هرچقدر هم بزرگ بشی و برای خودت کسی شده باشی برای من هنوز همون گوجه گیلاسی کوچولوی مامانی.

دامبلدور بدش نمی‌آمد به مرگخواران القا کند که ابهتی که برای لرد در نظرشان شکل گرفته پوشالی است همچنین ممکن بود بتواند اطلاعات مفیدی هم به دست بیاورد. بنابراین مروپ را به ادامه‌ی صحبت تشویق کرد.

- مادر من وقتی کوچولو بودم چجوری بودم؟ تصویر کوچک شده


نوار رضایت مروپ از زندگی از صددرصد عبور کرده و لبریز شد و اضافه‌ی آن به شکل اشک شوق از چشمش جاری شد. آن‌گاه با صورتی خیس شروع به داستان‌سرایی از کودک دلبندش کرد.

- فندق مامان نمی‌دونه که مامان چه شب‌هایی رو بر بالینش ...

پیش از آن که مروپ فرصت نقل چیزی از فداکاری‌های خود را پیدا کند، دامبلدور حرفش را برید.

- دستشویی کدوم طرف بود؟

او واقعا در خوردن میوه زیاده‌روی کرده بود.

- تو مطمئنی وارث بر حق جد منی؟

- می‌شه این بحثو بذاریم برای بعد از ...

- سالازار کبیر هیچ‌وقت نمی‌ر*د! *

- چی؟ یکم عفت کلام داشته باش پدربزرگ! اینا همش افسانه ...

- تو ر*دن جد بزرگت رو دیدی پسر؟

- نه! فقط لطف کنید یکم عفت کلـ...

- پس اونی که افسانه است ر*دن ایشونه.

دامبلدور هیچ وقت این‌طور قانع نشده بود.


* در این باره، گوگل کنید: رهبر کره شمالی به دست شویی نمی‌رود!



پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
-عزیز مامان اجازه؟ مامان سه طلسم ممنوعه رو نام ببره؟

دامبلدور لبخند مهربانی تحویل مروپ داد اما بلافاصله یادش افتاد باید وانمود کند که لرد است، برای همین با تلاش فراوان و به زور و زحمت زیاد لبخندش را محو کرد.
-بفرمایید مادر جان.
-اگر مامان سه طلسم ممنوعه رو بگه عزیز مامان به مامان نمره خوب میده؟
-نمره؟!
-میشه باقالی مامان بجای نمره بیست، بیست تا بشقاب میوه نوش جان کنه؟
-بیست تا بشقاب؟! بسیار خب مادر...اگر منفجر نشدیم حتما!

مروپ صدایش را صاف کرد تا دانشش را پیرامون طلسم های ممنوعه به رخ جهانیان بکشد.
-طلسم احضار مواد اولیه کیک یزدی، طلسم پخت فوری کیک یزدی و طلسم جدا کردن کاغذ کیک یزدی! مامانی شدم محصل نمونه؟!
-مادر؟ این کیک یزدی چه هیزم تری به شما فروخته؟

کتاب "آشپزی به سبک مروپ" را باز کرد.
-ببین عزیز مامان، خوردن کیک یزدی بخاطر ایجاد خطر ابتلا به دیابت بر اساس آموزه های مامان ممنوعه. پس هر طلسم مرتبط با کیک یزدی هم استفاده ازش خوب نیست و باید ممنوع باشه.
-صحیح!
-پس بیست تا بشقاب میوه رو بیارم هویج بستنی مامان؟




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

جای روح لرد سیاه و دامبلدور عوض شده. لرد سیاه به شکل دامبلدور تو خانه گریمولده و دامبلدور به شکل لرد سیاه تو خانه ریدل ها. اعضای هر دو گروه کم کم دارن شک می کنن که یه چیزایی درست نیست.
دامبلدور(لرد) و محفلیا کنار دریا هستن و لرد(دامبلدور) و محفلیا تو مقرشون.

..........................

لب ساحل

-پروفسور...حالا اگه اجازه بدین یک دبه خالی برداشته و هنرهای یک محفلی غیر اصیل رو نشون بدم. بچه ها هم بیان وسط!

لرد سیاه دندان هایش را با خشم به هم فشار داد و لبخند زد. کار سختی بود... ولی انجام داد.
-امممم... یعنی قبلا هم از این لوس بازی...یعنی از این حرکات شاد انجام می دادیم؟

-البته پروفسور...شما عاشق آهنگ های بندری بودین. می گفتین خستگی یک عمر جنگیدن با سیاهی از تنتون به در بشه.

-ای تنم درسته بره زیر خاک....


خانه ریدل ها:

-یاران سیاه ما... گروه های دیگه الان دارن نقشه حمله به ما رو می ریزن و اون وقت ما در انتخاب اسم برای گروه خودمان در مانده ایم؟

مرگخواران تایید کردند: در مانده ایم!

دامبلدور وانمود کرد به فکر عمیقی فرو رفته. البته این فقط نقش بود. افکار دامبلدور هرگز زیاد عمیق نمی شد.
-خب...نظر من اینه که اسم گروهمونو بذاریم انجمن قاقنوس! و خوشحالم که کسی اعتراضی نداره. اسمیست به جا و شایسته. شبیه اسم هیچ گروه دیگه ای هم نیست. حالا می ریم سراغ قوانین. سه تا طلسم هست که به نظر من استفاده ازشون خوب نیست و باید ممنوع بشه. کسی می تونه حدس بزنه کدوما هستن؟




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۸:۴۹ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲:۲۰:۵۳ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 180
آفلاین
اقیانوس بی کران خلاقیت مرگخواران، دامبلدورِ لرد نما رو به فکر فرو برد. بدون شک مرگخوارانی که لرد سیاه تربیت کرده بود بویی از اتحاد نبرده بودن و حتی سر یه اسم ساده هم اتفاق نظر نداشتن و همه به فکر خودشون بودن که عنصری از وجودشون رو سوار اسم جدید گروه مرگخواران کنن. قضیه بنیادی تر از این حرفا بود.

- فرزند...د...ا..عم..چیز... یاران پلید من! من پیشنهاد میکنم از بحث انتخاب اسم بگذریم. بیاین اساسنامه فعالیت مون رو دچار تحول کنیم اول. اسم باده. میاد خودش. راستش خسته شدم از این سبک فعالیت.

مرگخواران با تعجب به اربابی که دیگه ارباب نبود نگاه می کردن و منتظر خارج شدن جمله بعدی از دهانش بودن اما در کمال تعجب چیزی جز سکوت معنوی عایدشون نشد و مجبور به اظهار فضل شدن و همهمه ای شکل گرفت.

- منم موافقم ارباب! خسته شدم از بس کروشیو زدم! از این به بعد آوادا رو هم به منوم اضافه میکنم.
- یعنی منم اجازه دارم جز ابراز علاقه، دست درازی هم کنم به کمالات؟
- هووم! مشتاقم بدونم یه "پدرام" چه مصارفی میتونه داشته باشه؟
- عاقا جان! ارباب هنوز دارن ایده میدن! دستتو بکش ببینم! عهه!
- من همیشه از بچگی آرزوم بوده تو وان حموم معجون درست کنم!
- فیس فیس! خیس خیس! میو میو!
- دوستان پدی رو دست به دست کنید به ماها هم برسه ته صفیم!
- مسواکای اورال جی دارم. زبان شور لثه شور روده شور گربه شور مرده شور داره. دونه ای فقط هزارهـــــــــــــآ!
- ارباب، من میترسم کشف حجاب کنم نتونن دوستان هضم کنن به درستی چهره منو!

روح دامبلدوری که در کالبد لرد رخنه کرده بود عذاب می کشید. دستی به ریش نداشته ش کشید و دلش برای بدن پر پشم و پیل دامبلدوری خودش تنگ شد. قطعاً باید یاران لرد سیاه رو با روش تدریجی به سمت فعالیت های مثبت ترغیب می کرد.

- دوستان خاکستری من! من توصیه میکنم از تحولات کوچیک شروع کنیم. از همین خونه. لطفاً پرده ها رو بدین کنار نور بیاد.
- روشنفکر مامان! خورشید مارو می سوزونه که اینطوری!
- نه مرگخوار عزیزم! شما اصن می دونستی خورشید پشتش به ماس؟
- باشه! ولی میتونی مامان صدام کنی دلبندم! مرگخوار اینان نه من! مرگخوار مرده خور گور به گور اون بابای گور به گور شده ته! مرگخوار هفت جد و آبادته پسر کیوی من!

ایفای نقش لرد به این سادگی ها نبود. لرد هیچگاه قادر نبود بحث خانواده رو از کار جدا کنه . همه رو همیشه درگیر جنایت هاش میکرد. روابط خانوادگی پیچ در پیچ و گره خورده مانع پیشرفت اهداف روشنی بخش دامبلدور در لباس لرد سیاه می شد. دامبلدور باید به گذشته تاریکش رجوع می کرد تا بلکه از در تاریکی بتونه مرگخواران رو به سمت در نیکی ببره. نیکی؟ عجب رویکرد آمیخته به کمالاتی! نیکی عزیز! چقدر دلش برای نیکی لک زده بود. قطعاً رجوع به دفترچه خاطراتش و فصول تاریک مربوط به همفکری با گلرت میتونست کمک کنه به این موضوع و معرفی نیکی به بقیه!


لب ساحل

محفلیون به مناسبت آغاز تابستون و جشن آب پاشونک و خصوصا به پیشنهاد لرد ولدمورت که زیر حجم ریش و پشم بدن دامبلدوری در حال خفه شدن بود، دسته جمعی لب دریا لم داده بودن و سعی داشتن تو هوای بارونی آفتاب بگیرن.

- یکی بیاد این عینکی لعن..ت...ی.. این عینک زیبای مارو تمیز کنه. بخار گرفته خیلی.

شگفت زدگی محفلی ها از رفتارهای دامبلدور دوچندان شد. رهبر اونها هیچ وقت عادت نداشت حتی یه لیوان آب از کسی بخواد. با این حال به رسم احترام یک ممد ویزلی بدو بدو از از پر و پاچه مالی پشتک میزنه بیرون و با لنگ می پره رو سینه لرد و مشغول تمیز کردن عینک دامبلدوریش میشه.

- مگه داری شیشه اسکانیا تمیز میکنی یارو؟ برو پی کارت ببینم! کرو....ش.....هوووو! چیز... اکسپلی آر موس و این چیزا!

کودک با اشاره دست لرد پرتاب میشه وسط دریا. محفلی ها تقریبا مطمئن شده بودن چیزی سر جاش نیست. دامبلدور دیگه دامبلدور سابق نبود و علیرغم کظم غیظ نسبی، خشونت در هر کلام و رفتارش موج میزد. بحث بین محفلی ها که با فاصله از لرد روی ماسه ها دراز کشیده بودن بالا گرفت.

- هیشش! میشنوه بچه ها. بیاین مثبت فکر کنیم. پروفسور با تبعات اقتصادی جرونا دست و پنجه نرم کرده اخیرا. اعصاب نداره.
- دلیل نمیشه. من و مالی هم دوازده تا از سوپر ویزلی های آکبندمون رو اخیراً فروختیم زدیم به زخم محفل.
- من خودم پاره وقت شبا مرگخوارم ولی اینقدر خشن نیستم.
- وضع خرابه. قبول. خود منو الان کرایه کردین واسه این پیک نیک! اما باید اینطوری برخورد کنم با یه کودک کار؟
- کاری نکرد که. آب بازی از راه دور بود دیگه. سخت نگیرید.
- من میگم از تابلوی سر کدو بریم هاگوارتز، فاوکس رو پیدا کنیم بیاریم جلوی پروفسور، زودتر از موعد آتیشش بزنیم زنده زنده بلکه به خودش بیاد.


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۰ ۸:۵۲:۱۰
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۰ ۸:۵۵:۱۷
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۰ ۸:۵۸:۳۵






پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
محفلی آینده سیاه که نظرش را پرسیده بودند به زور بقیه محفلی هارا کنار زد. چند ویزلی مو قرمز را نیز زیر پا له کرد و خودش را به لرد رساند.
-اسمشو بذاریم "محفل اسمیت"! تازه می تونید نظارتشم به خودم بسپرید تا ببینید چه ها که نمی کنم. من برا این انجمن سوژه تعیین می کنم....من تو دهن اسپم می زنم!

حسن مصطفی که در همان لحظه بسیار کماندویی از سیم سرور آویزان و وارد محفل شده بود با شنیدن سخنرانی زاخاریاس "ها ها ها ووی ووی ووی" گویان ندای تکبیری سر داد.

لرد ناامیدانه نگاه به زاخاریاسی که دستش را برای سایرین تکان می داد و تاکید می کرد که متعلق به همه هست انداخت. ظاهرا باید نظر محفلی دیگری را جویا می شد یا شاید هم خودش اسمی انتخاب می کرد.

خانه ریدل ها

تام با ایده های طلایی اش وارد صحنه شد.
-ارباب اسم مرگخواران رو بذاریم"پدرام"!
-وجه تسمیه این اسم چیه پسرم...اهم...مرگخوارم؟
-نکه من خیلی به این اسم علاقمندم و اصلا وقتی می شنومش اشک شوق از چشمام جاری میشه، گفتم این اسمو روی گروه هم بذاریم که هر روز با شنیدنش از شادی شیون کنم!

ناگهان درخت میوه ای از زمین سر برآورد. شکوفه داد و شروع به میوه دادن کرد و مروپ از میان میوه هایش بیرون آمد.
-سیب زمینی مامان...مادری داری نوآور در ورود به صحنه! خواستم بگم من پیشنهاد می کنم اسم مرگخواران رو بذاریم "هووخشتره های مامان". بسیار اسم پر ابهتی هست. مگه نه مامان جان؟

خلاقیت در مرگخواران موج می زد!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۵ ۱۷:۳۵:۵۸



Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اما...ول کن!

اشک در چشمان اما حلقه زد. دامبلدور هیچوقت از سوال و جواب های او خسته نمی شد. از گیر دادن ها و پیگیری های بیش از حدش هم.
ولی صبر دامبلدور کجا و صبر نداشته لرد سیاه کجا!

اما در کمال تعجب متوجه شد که اشکش هم برای دامبلدور اهمیتی ندارد.
-پروفسور...شما...قسی القلب شدین؟

لرد قسی القلب بود...ولی فورا هر چه مهر و محبت در وجودش داشت جمع کرد و سعی کرد با نگاهی نثار اما کند.

صدای گریه اما بلند شد!
-پروفسووووور...چرا اینجوری ترسناک نگاهم می کنین؟ مگه من چیکار کردم؟

لرد متوجه شد که مهر و محبت موجود در وجودش از خیلی سال قبل مانده و کهنه شده و دیگر به درد نمی خورد.
برای آرام کردن اما پیشنهادی داد.
-ببین...الان باید اسم محفل رو عوض کنیم. نامی شیک و امروزی و لایق محفل براش برگزینیم. تو پیشنهادی نداری؟

اما اشک هایش را پاک کرد. گونه هایش گل انداخته بود.
-راستش...چرا...می تونیم اسمشو بذاریم محفلِما!...یعنی محفلی که مال ماست!

صدای اعتراض یک عدد محفلی بلند شد.
-دروغ می گه پروفسور...این اسم ترکیب محفل و اِماست...می خواد صاحب محفل بشه. بعدم سر شما رو زیر آب کنه و با تلاش شبانه روزی، ریش در بیاره و دامبلدور بشه.

لرد سیاه با علاقه به گوینده نگاه کرد. آینده سیاه و زیبایی پیش روی او بود. بهتر بود نظر او را هم می شنید.
-تو چی فرزند فعلا روشنایی...پیشنهادی داری؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.