هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۵۷ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
هرچه باشد هوریس اخبار روز را دنبال می کرد پس بلاخره بعد هزار سال تصمیمش را گرفت.

پااااق

-کسی از جاش تکون نخوره و یک قدم هم به من نزدیک نشه!
-نه هوریس، کور خوندی. فکر نکن چون مار کبری چینی شدی ما نمی خوریمت! آدم گرسنه به سنگ بیابونم رضایت میده چه برسه به مار که غذای محبوب چینی هاست. مگه مرگخوارا چی از چینی جماعت کم دارن که نتونن مار بخورن؟

ندای تایید حرف بلاتریکس و غر غر شکم از طرف صف مرگخواران به گوش رسید.

-خود دانید ولی من الان منشا اصلی ویروس کرونام. ویروس کرونا اصلا در گوشت و پوست و نیش های من سکنی گزیده حتی!

ملت مرگخوار یک قدم از هوریس فاصله گرفتند. اما طولی نکشید که خبر مذکور تکذیب شد.
-نخیر آقا...من شنیدم این ویروس از خفاش ها منتقل میشه.
-جیــــغ!
-نکشیدن شو خواهر من...کر کردن شدی! به نکته مثبتش فکر کردن شو ربکا. حالا دیگه احتمال اینکه خورده شدن بشی نزدیک صفر درصده!

هوریس که همین را می خواست فورا به خفاش تغییر شکل داد.

پااااق

-ولی من شنیدم همون مار کبری عاملشه ها.
-به نظرم کشیدن شو ربکا چون الان احتمال اینکه خورده شدن بشی صد درصده!
-جیــــغ!

پااااق

-نه بابا خفاشه.

پااااق

-ولی...
-من الان چیکار کنم رابستن؟
-خودمم دونستن نمیشم ربکا. حالا فعلا نیمه جیغ کشیدن شو تا دیدن کنیم مرلین چی خواستن میشه!

پااااااااق

-آقاااا...میشه بی زحمت تکلیف مارو روشن کنید؟

ملت نگاهی به هوریس انداختند. سیستم تغییر شکلش اتصالی کرده بود و دود می کرد. در نهایت به شکل انسانی با سر مار و بدن خفاش در آمده بود.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به دستور بلا قراره هوریس رو بپزن و بخورن. هوریس تمایلی به خورده شدن نداره و می خواد تبدیل به چیزی غیر قابل خوردن بشه.

.................

-شلغم پخته؟...نه...اینم حتما پالی دوست داره. حشره؟...این گرسنگانی که من می بینم، اونم می خورن...ته دیگ ماکارونی؟...این دیگه چه فکر بی جایی بود به ذهنم رسید؟ کاش ارباب این جا بود. به سادگی تصمیم می گرفتم!

چشم های هوریس پر از اشک شد.
و در همین لحظه بود که پس گردنی محکمی از مرگخواری ناآشنا که حتی یک پست ایفای نقش هم نداشت خورد!
-هی...مگه بهت نگفتم فشار خونم بالاست. اشک جمع می کنی؟ نمک اضافه؟

هوریس مورد ظلم واقع شده بود. رو به بلاتریکس کرد.
-این یارو حتی عضو ایفای نقش هم نیست. چطوریه که مرگخواره؟

بلاتریکس با سه کلمه، به سادگی جواب هوریس را داد.
-به تو چه!

هوریس درک می کرد که بلاتریکس عادت ندارد برای "غذاها" توضیحی بدهد...ولی درک نمی کرد که چرا در این همه پست، هنوز نتوانسته تصمیم بگیرد که تبدیل به چه چیز غیر قابل خوردنی بشود.
چیزهای غیر قابل خوردن، یکی پس از دیگری در ذهنش چرخ می زدند. فنریر بدبو؟...پرنسس نجینی؟...دامبلدور با ریش زیاد؟ یا چیزی اشتها کور کن تر؟!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸

یولا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۴۲ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
از تو جیب مردم..
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
ثانیه ای نگذشته بود که بلاتریکس با چوب به جان رودولفِ نمود کمالات خور افتاده بود.

-پس نمود کمالات هان؟
-ن..نهه..آخ ...نزن...نمی...آخ ..خورم!
-تف کن ببینم..تف کن!
-من..ک..که..نخور..آخ..دم..چیو ..تف..
-رو حرف من حرف نزن ،تف کن!

در همان حین که رودولف در حال تف کردن آنچه نخورده بود شده‌ بود ، هوریس فکری به سرش زد ، او میخواست به چیزی تبدیل بشود ، که تا به حال ندیده بود مرگخواران حتی به آن نگاه کنند!
چیزی که مرگخوار ناپسند بود!
چیزی که نخوردنی ترین چیزی بود که به مغز فرار کرده از از کله ی هوریس میرسید...او یک چیز بود!
اما آن چیز چه بود؟


عاشق جیباتم!
دیوونه ی رداتم!

« یه ارباب دارم شاه نداره...

»شناسه قبلی:دیانا کارتر


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۴۲ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
هوریس فکر کرد که شاید سوالش را به صورت اشتباهی بیان کرده...او باید می‌دانست که مرگخوارن چه چیزی دوست داشتند بخورند، تا به شکلی غیر از آن اغذیه‌ی دوست‌داشتنی برای مرگخوارن، درمی‌آمد...و اگر سوالش جنبه‌ی اغوا کننده داشت، مطمئنا مرگخوارن به او پاسخ دقیق‌تری میدادند...
_خب..گوش کنید...گوش کنید...میخوایین من رو بخورید؟
_بله!
_من رو؟ مطمئن هستین..با این تیپ؟ قیافه؟ هیکل؟ هیبت؟
_
_آها...می‌بینم رفتین تو فکر...خب...اشکال نداره..من رو بخورید...ولی بذارین ابتدا من تغییر شکل بدم...ولی به چی؟ خب..حدس بزنید..بیست سوالی هست!
_تو جیب جا میشی؟
_میتونم بشم!
_نوشیدنی کره‌ای؟
_چی؟ نه بابا!
_خوشمزه‌ای؟
_آره!
_اشتهاآوری؟
_شک نکن!
_نمود کمالات!

مرگخواران که با سروصدای بسیار در حال گفتن گفتن فرضیه‌های خود بودند، بعد از جمله‌ی رودولف، ساکت شدند...
_چی شده؟
_نمود کمالات میخوای بخوری رودولف؟
_عه؟ آخه گفت خوشمزه و اشتهاآور و اینا...خب...چیزه...نه...نه بلا...حتی اگه نمود کمالات بشه، بازم هوریسه...نمیخورم!

هوریس اما به دعوای قریب الوقوع و صدمه‌ای که قرار بود از طرف بلاتریکس به رودولف وارد شود، کاری نداشت...او هنوز باید چاره‌ای می‌اندیشد که خورده نشود!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
هوریس فکر کرد... فکر کرد... فکر کرد...

-بسه دیگه!
-هان؟ دارم فک میکنم. یه دیقه.
-واااای!

هوریس دوباره فکر کرد و فکر کرد. نخوردنی ترین چیز ممکن در دنیا چی بود؟
بوقلمون!
هوریس میخواست تبدیل به بوقلمون بشود. ولی با دیدن جماعت گشنه نظرش عوض شد. باید یک چیز بدتر و نخوردنی تر پیدا میکرد.
-یه چیزی! شما چیا میخورین؟
-چی؟ این چه سوالیه؟
-همین جوری پرسیدم.
-خب...

مرگخواران گشنه بودند. خیلی گشنه بودند.
-من که فقط سبزی میخورم. من وگانم.
-گوسفند!
-همه چی!
-گل. نه... چیز! بگو دیگه! غذا!
-غذا؟ چه جور غذایی لن؟!
-یه جور غذاست، که فقط پیکسیا میخورن! بهتره واست مهم نباشه!

هوریس به غذاهایی که بقیه میخوردند و بحث هایی که سر غذاهایشان میکردند، کاری نداشت؛ او وقت میخواست تا فکر کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- نه! من نه! آخه چرا من؟ چرااااا؟
- یعنی چی چرا من؟ مگه تو چه فرقی با بقیه داری؟ خونت رنگین‌تره یا رایحت خوشبوتر؟

هوریس کمی فکر کرد. به نظر منطقی می‌آمد. برتری خاصی به هم‌نوعانش نداشت.

- باشه ... بخورین. ولی گاز نگیرین! بذارینم گوشه لپتون که کم کم آب بشم.
- مگه قند و نباتی؟ شکلاتی؟ آبنباتی؟

باز هم فکر کرد. نبود.

- نه ولی یه دوستی دارم ... چی‌توز موتوریه. یه رییس جمهوری هم بود ... یه وزیر داشت که هلو بود.
- الان می‌تونیم بخوریمشون؟

مجددا به اندیشه پناه برد. نمی‌شد.

- اجازه می‌خوام حربه آخر رو رو کنم. من حامله‌ام.
- چه ربطی داره؟

تأمل کرد. نداشت. دست به دامن تغییر شکل شد. سعی کرد به نخوردنی‌ترین چیز ممکن تبدیل بشود ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹:۴۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از توی دیوار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
- چرا به من نگاه می کنی؟ خوبه منم به تو نگاه کنم؟
- اصلا می دونین چیه؟ من گوشتم تلخه. خودم یه بار گاز گرفتم خودمو محض امتحان، دیدم چندان مالی نیستم!
- اصولا اون کسی که پخته میشه باید گوشت زیادی داشته باشه و سریع پخته بشه، چون اگه دیر پز باشه که ما از گشنگی می میریم.
- میندازیمش تو زودپز!

مرگخواران هر کدام نظریه های مختلفی را برای اینکه چه کسی و با چه خصوصیاتی باید پخته شود، ارائه می دادند. ولی هیچکدام التزام عملی به حرف های بلاتریکس را از خود نشان نمی دادند. بلاتریکس نیز منتظر بود تا ببیند چه زمانی مرگخواران از حرف زدن دست کشیده و وارد عمل می شوند.

- مخلفات چی باشه حالا؟ کسی خیاری، گوجه ای، سیب زمینی ای چیزی نداره؟
- من سالاد می خوام!
- سرخ کنیم یا آب پز باشه؟
- من فشار خون دارم. آب پز بهتره!

بلاتریکس همچنان منتظر بود تا ببیند آیا مرگخواران حرکتی برای پخته شدن از خود نشان می دهند یا نه. اما گویا با گذشت زمان، فقط ایده ها و نظریاتشان در مورد چگونگی پخت بیشتر و پیچیده تر می شد! برای همین صدایش را صاف کرد و گفت:
- ما همین الان یکی رو می خوایم که داوطلبانه بره و پخته شه!

مرگخواران با شنیدن صدای بلاتریکس، دست از صحبت کردن کشیدند و به یکدیگر نگاه کردند. مطمئنا هیچکدام علاقه ای به پخته شدن نداشتند!

- کراب چطوره؟
- چرا کراب؟
- پس کی؟
- هوریس!
- چرا هوریس؟
- پس کی؟
- رابستن!
- چرا رابسـ...
- بسه!

بلاتریکس با جادو تمام مرگخواران را ساکت کرد. نگاه عصبانی ای به آن ها انداخت و گفت:
- خودمون انتخاب می کنیم. چشمانمون رو می بندیم و به هر کسی اشاره کردیم، اون باید پخته بشه!
-




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
از میان جمع فیلسوفان مرگخوار، که هر کدام مشغول فکر کردن به موضوعی فلسفی بودند، پالی با شتاب از جایش بلند شد.
- بلا با اینکه احترام واست قائلم ولی باهات مخالفم!

بلاتریکس سرش را برگرداند.
- چیزی گفتی پالی؟

پالی به سختی آب دهانش را قورت داد.
- ببین بلا من خیلی واست احترام قائلم، خیلیم دوستت دارم، خیلیم باهات کنار میام؛ ولی حرف من اینه ما کل عمرمون حیوونای بی گناهو می خوردیم، حالا بحثی در این باره ندارم ولی مرگخوار خوری؟
پالی که جرئت بیشتری پیدا کرده بود ادامه داد:
آخه این انصافه؟ اینطوری یه نفر از لشکر پر ابهت ارباب کم می شه!

بلاتریکس نگاهی به مرگخواران حیران که تازه از حالت فلسفی شان خارج شده بودند و اصلا نمی دانستند موضوع چیست؛ انداخت.
- خب یه نفر کم بشه چه اشکالی داره؟ خودم جای اون یه نفرو پر می کنم.

مرگخوارن که تازه متوجه قضیه شده بودند، نگاهی پر از امید به پالی معترض انداختند.
- خب ببین من یه پیشنهاد دارم به جای پختن هم دیگه از این علفای رو زمین، یه غذای صدرصد گیاهی براتون درست می کنم!

تمام فکر و خیال های مرگخواران که چند دقیقه پیش با امید به پالی زل زده بودند، پس از این حرف پالی همگی نابود شدند.

- پیشنهادت رد می شه پالی، حالا زود، تند، سریع، بگید کی کاندیدای پخته شدن می شه؟


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۱۰:۵۹:۵۹

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۴۳:۴۹
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 509
آفلاین
-چرا می زنی؟!

رودولف سوالی بس فلسفی پرسیده بود، سوالی که موجب حیرت همگان شد و حیرت بود که رابسلاطون را وا داشت تا برای اولین بار جمله تاریخی اش را بیان کند.
-فلسفه با حیرت آغاز شدن میشه!

این حیرت عظیم ملت مرگخوار را در فکر فرو برد. آنها دیگر مرگخوارانی عادی با مغزی آکبند نبودند بلکه حالا فیلسوفانی بودند که کنار گوسفندی در طبیعت نشسته و به سیر جهان و آغاز و انجام آن می اندیشیدند.

-از کجا گرگینه شدم؟ گرگینه شدنم بهر چه بود؟

بقیه مرگخواران هم که مانند فنریریوس دچار پرسش های هویتی این چنینی شده بودند بر روی چمن زار های سبز چراگاه مانند یونانیان باستان نشستند و با نگاه فلسفی به افق خیره شدند.

در این میان تنها کسی که دچار حال و هوای فلسفی نشده بود بلاتریکس بود که با چماقی بالای سر متفکران مرگخوار ایستاده و آمادگی لازم جهت شهید کردن همه آنها را داشت.
-این چه وضعشه؟ شکم گرسنه فلسفه حالیش نیست که...به خودتون بیاین! انقدر طولش دادین که گوسفنده سوء استفاده کرد.

در همان لحظه گوسفند مذکور در کرانه های افق محو شد. بلاتریکس چماقش را به سمت جمیع فلاسفه حاضر گرفت.
-حالا تا از گرسنگی نمردیم باید یکی از شماها کاندید پخته شدن بشه!




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تصویر کوچک شده

خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به یه گله گوسفند می رسن. فنریر مسئول تهیه(شکار) یک گوسفند می شه.
بعد در لحظه ی آخر رودولف شیفته ی گوسفند ماده میشه و اجازه ی شکار کردنشو نمیده. بلاتریکس هم برای تلافی با یه بز پیر روی هم ریخته.
..............................

- بلای من!
- جانم بزی جونم؟

برای هشتمین بار پیاپی این دیالوگ بین بلاتریکس و بز پیر رد و بدل شد، اما مشکل این بود بز ماجرای ما آلزایمر داشت و دوباره حرف را تکرار می‌کرد.
- بلای من!
- جانم؟
- بل...

و سر بز مذکور بنده ی خدا قطع شد! بالاخره بلا بود دیگر و نمیشد بیشتر از این ادامه داد بزی رو دیگه

- گوسفندیَم!

شپرررررررق!

بلاتریکس ضربه ی عمیقی به گوش رودولف نواخت! بِلا دوباره بلایی بَلا شده بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.