هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۳
#82

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

از همین ابتدای پست ای‌طو عرض کنم خدمتتون که به عنوان جادوکار این مرز و بوم، هرطوری که رول بینیویسم [ دقیقاً بی‌نی‌وی‌سم! ] درسته و ایراد نداره و رول خودمه و دلم می‌خواد و به هیشکی هم ربطی نداره و زورم زیاده و گولاخم و می‌تونم و همینه که هـــَــه!

پی‌نوشت: عزیزان با تاریخ عضویت زیر ِ سه سال، با چشمان ِ بسته و سایرین با چشمان ِ نیمه‌بسته مطالب ذیل را مطالعه بفرمایند.

با تچکر

روابط عمومی حفظ آبروی جادوکاران
-______________________-


سوروس بالاخره مغزش رو به کار انداخ و طبعاً می‌دونین باس یه مغزی داشته باشه که بتونه اووووون همه سال لُردو اسگل کنه که من مرگخوارم بعد تهش گندش در بیاد که تموم مدّت تو کف ِ زن ِ مردُم بوده مردک ِ ایکبیری ِ بی‌حیای منافی عفّت عمومی ِ کله‌چرب ِ ... جیــــــمز! بیا اینو بخووور!

هممم.. چی می‌گفتیم؟

- خب.. باید یه فکری برای این مغازه بکنم. بذ ببینیم خاصیت روغن موی من چیه.. پیـــف!! چه بویی می‌ده لامصّب! چه تبلیغی کنم براشون؟ اکثریت جامعه‌ی مدنی رو مرگخوارا تشکیل می‌دن..

اینجا وژدان ِ بیدار و آگاهش ازش پرسید جون ِ داداش، فرق بین جامعه‌ی مدنی و غیر مدنی چیه؟!

و چون نگارنده هم نمی‌دونه فرقشون چیه و صرفاً از لفظش خوشش میاد ( ) گفتگوی بین سوروس و وُژدانش رو به چشمان ِ بیدار مرلین سپردیم و در ذهن ِ سوروس، این بحث دنبال شد که اگه تبلیغ ِ زیر به گوش-چشم ِ لرد می‌رسید:

چگونه از بی‌دماغی ِ خود خوشحال شوید!


چی می‌شــــــــــُـــــــــــــــد!!..


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳
#81

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-یه بطری روغن مو!
-اینو که خواسته بودی.دارم آماده می کنم خب!شیطونه می گه پنجاه امتیاز از هافلپاف کم کنما!
-نه...اونا رو جدا خواسته بودم.این یکی رو برای خودم می خوام.
-چه فرقی می کنه خب؟
-اممم....هیچ فرقی !

بعد از خروج ریونا سوروس خسته و عصبی روی صندلیش نشست.نمی خواست اعتراف کند که شاید حق با مادرش است.مغازه روغن مو هرگز سودی برای او نداشت.
-خب چیکار کنم؟...شاید بتونم کاربرد مغازه رو برعکس کنم!مغازه ضد روغن!شامپو تولید کنم اصلا!

بلافاصله چهره استخوانی ایوان روزیه را به خاطر آورد.
-با وجود ایوان در این مورد شانسی ندارم.اون سال هاست داره بهترین شامپوها رو تولید می کنه.همین چند روز پیش شامپو ضد رشد موشو وارد بازار کرد.باید یه فکر دیگه بکنم.مردم به چی احتیاج دارن؟...بستنی فروشی چطوره؟

دوباره به فکر فرو رفت.کسی حاضر می شد از مغازه ای که سال ها روغن مو می فروخت بستنی بخرد؟

-معلومه که نه!

با صدای آیلین از جا پرید.
-مادر؟باز برگشتین؟نمی دونستم در ذهن خوانی تا این حد پیشرفت کردین.

آیلین با انزجار به بطری های روی پیشخوان نگاه کرد.
-من مادرتم...برای فهمیدن این که به چی فکر می کنی لزومی نداره ذهنتو بخونم.می دونستم کاری از پیش نمی بری.تو اگه قدرت تشخیص داشتی الان تو محفل نبودی.

سوروس اخم هایش را در هم کشید.آیلین ادامه داد:
-اشتباه می کنم؟...خب بهم ثابت کن!سه روز دیگه بهت فرصت می دم.یا اینجا رو تبدیل به یه مغازه آبرومند و پر از مشتری می کنی...یا قبول می کنی که مثل همیشه حق با منه!

آیلین و زاغی از مغازه خارج شدند و سوروس را با افکارش تنها گذاشتند.




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳
#80

ریونا بونز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۴ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۵:۵۱ شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۴
از کتابخونه هافل! :)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
ویلبرت : چی شده اسنیپ؟
اسنیپ با بی حوصلگی فراوان گفت:
_ مادر جونم من رو تو منگنه گذاشته!
_ مادر جونت؟
_اری ایلین پرنس، مرگ خوار بزرگ! می خواد من رو هم به ارتش سیاه مورد علاقش برگردونه!
ویلبرت تعجب کرد ولی با لحنی قاطعانه گفت:
_مگه ما میذاریم؟
_ نه! :no: تو مامان منو نمی شناسی! اگه اون بخواد کاری رو کنه حتما می کنه. حتی اگه مجبور بشه زاغی خودشو بی پر و بال کنه، مجبورم میکنه مغازه رو ببندم!
_گفتی مغازه یادم اومد! من اومده بودم اینجا 2 تا بطری از روغن موهاتو بگیرم!
اسنیپ با هیجانی خاص گفت:
روغن مو؟ چه عجب یکی مشتری شد! ممنون دوست قدیمی!
_ خواهش میکنم سوروس... به هر حال تو یه زمانی همکار من بودی و باهم خوش بودیم! و منم باید یه کمکی بهت بکنم.

خیلی سریع اسنیپ به گوشه ای از مغازه رفت و 2 بطری از معجون روغنی و چرب ساخته خودش رو برای ویلبرت اماده کرد و به او تحویل داد. ویلبرت هم بی درنگ مقداری گالیون را از جیب خود در اورد و به اسنیپ داد. اسنیپ برایش سخت بود پولی را از ویلبرت قبول کند اما با اصرار ویلبرت پذیرفت.

-------------------------------------------------

فردای ان شب، اسنیپ بی امید و با بی حوصلگی فراوان مغازه کوچک خود را باز کرد.
بر عکس دیگر مغازه ها، مغازه او در طول هفته 4 مشتری هم نداشت!
ناگهان صدای باز شدن در مغازه آمد و اسنیپ با کنجکاوی به در مغازه نگاه کرد. جرقه امید نمایان در صورتش به غمی بزرگ تبدیل شد. آیلین با چهره ای عبوس تر و وحشت ناک تر از دیروز وارد مغازه شد. در حالی که پوزخندی بر لب داشت گفت:
_ می بینم که امروز هم این مغازه لعنتی تو باز کردی!
بعد از کمی درنگ، با لحنی عصبانی ادامه داد:
_ تو واقعا خوشت میاد که مسخره عام و خاص بشی؟
اسنیپ :
_ تو با این استعدادی که از من به ارث بردی، باید الان نور چشمی مرگ خوارها می بودی!
اینبار هم اسنیپ جوابی نداد و ایلین خسته از تکرار این جملات به همراه زاغی مورد اعتمادش از مغازه خارج شد.

--------------------------------------------------

ساعت ها گذشته بود و اسنیپ نا امید تر از قبل به در مغازه چشم دوخته بود.
ناگهان در باز شد و دخترکی تقریبا کوتاه قد و کوچک اندام وارد مغازه شد!
اسنیپ با تعجب گفت:
اشتباه نیومدی؟ اینجا مغازه روغن موی فروشی سوروس اسنیپ ـه.
ناگهان بر صورت دخترک لبخند جا گرفت و با لحنی بسیار شـــــــاد گفت:
_وای چه عالی که درست اومدم!
اسنیپ:
دخترک با کمی دستپاچگی گفت:
_ م...من ریونا بونزم. یه ساحره که عاشق معجون سازیه! و راستش اسم شما رو زیاد شنیدم. می خوام چندتا از این بطری های معروفتون رو برای دوستام ببرم البته با امضا باشه لطفا پول همشون رو میدم!
اسنیپ: و بعدش:
ریونا این بار ملتمسانه به اسنیپ که ابرو هایش درهم رفته بود و تقریبا اخم کرده بود گفت:
_ باور کنید! من یه طرفدار از شمام!
_خیلی خب، اب غوره نگیر!
_چشـــــم ببخشید...؟
اسنیپ همان طور که در تلاش بود روغن مو سفارشی ریونا رو برایش آماده کند جواب داد:
_چیه؟ چی میخوای؟
_میشه ازتون یه چیزی بخوام؟
_چی؟


only Hufflepuff




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#79

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سوژه جدید

در آنوقت شب کوچه دیاگون بسیار خلوت می نمود و برخلاف روز که از سروصدای جمعیت آکنده بود در آن لحظه جز صدای گاه و بیگاه قدم های شتابان عابری و نیز سر و صدای گربه های ولگردی که برای یافتن غذا میان سطل های زباله را جستجو می کردند صدای دیگری سکوت حاکم بر کوچه را نمی شکست. تقریبا تمامی مغازه های موجود تعطیل بودند. با این همه در انتهای کوچه نوری که از مغازه ی کوچکی می تابید نشان می داد که صاحب آن هنوز خیال تعطیل کردن مغازه را ندارد. سیوروس اسنیپ در حالیکه بر روی صندلی چوبی قدیمی مقابل پیشخوان مغازه اش نشسته بود نگاه های حسرت باری به قفسه های موجود در مغازه می انداخت. سپس درحالیکه آه می کشید نگاهش را از روی قفسه روغن موی ایتالیایی برداشت و به درب کوچکی دوخت که راه رسیدن به کارگاهش در پشت مغازه بود... جایگاهی پر از پاتیل ها و قفسه های مملو از مواد اولیه تهیه روغن مو.

فلش بک- عصر همان روز در مغازه روغن مو

- همین که گفتم...تا آخر هفته وقت داری تا کاربری مغازتو عوض کنی!
این صدای آیلین بود که با لحنی جدی با تنها پسرش صحبت می کرد. اسنیپ که هنوز نتوانسته بود از شوک دیدار ناگهانی با مادرش خارج شود با شنیدن این حرف دچار شوک جدیدی شد.
- مادر من این چه حرفیه؟من که دیگه تو مدرسه نیستم خودتم خوب می دونی محفل پولی نداره تنها راه ارتزاق من همین مغازه فسقلیه.
ایلین نگاه تحقیرآمیزی به دور و برش انداخت.
- مگه چند نفر از روغن مو استفاده می کنن؟ مثل اینکه متوجه نیستی.شدی مضحکه عام و خاص!مثل اینکه از القابی مثل کله چرب خیلی خوشت اومده؟خیلی دوست داری وقتی میبینی تو تمام سوژه ها به خاطر ظاهرت مسخره ات می کنن...اینو بفهم سیوروس تو الان برای بقیه تبدیل شدی به یه میکروب بزرگ!
اسنیپ:
ایلین موهایش را عقب راند.
- ظاهرا بالاسرت نبودم خیلی خودسر شدی...تا آخر این هفته وقت داری کاربری اینجارو تغییر بدی به یه کار مفید مثلا شامپوفروشی وگرنه در مغازتو پلمپ می کنم!
اسنیپ در حالیکه مثل بچه های دو ساله بغض کرده بود گفت:
- مامان...خیلی بی رحمی!
- می دونم پسرم!

پایان فلش بک

اسنیپ با چهره ای درهم مجددا آهی کشید. مادرش را خوب می شناخت یعنی تا حدیکه در کتاب از او صحبت شده بود!خوب می دانست اینها تماما نقشه ایست تا با تحت فشار گذاشتن او وادارش کند از سر نداری نزد او و احتمالا ارتش سیاهی بازگردد. اما چه کاری از او ساخته بود؟او که دیگر در مدرسه تدریس نمی کرد و جز روغن مو ساختن کاری بلد نبود...
در همین اندیشه بود که ناگهان صدای تق درب او را به خود آورد. با بیحوصلگی سرش را برگرداند تا ببیند چه کسی وارد مغازه شده است. ویلبرت درحالیکه لبخند معصومانه ای بر لب داشت جلوتر آمد.
- سلام دوست عزیز! من یه...پناه بر سالازار کبیر... قیافه ات خیلی وحشتناک شده... اتفاقی افتاده؟
اسنیپ:



پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
#78

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
پرسی ویزلی کمی منتظر میماند اما خبری از هیچکدام از اعضای محفل نمیشود.
- صدا قشنگهء منو نشنیدن یعنی؟

پرسی صدایش را صاف میکند ، نفس عمیقی میکشد و دوباره فریاد میزند :
- اعضــــای محفــــــل کدوم گوری اید؟ مگه نمیگم از جلـــــو نظـــــــــــــــــــــام !؟

صدای داد و فریاد محفلی ها از گوشه و کنار اتاقهای خانه به گوش میرسد.
- اَه یکی اینو ساکتش کنه!
- ویزلی ساکت شو بذار کپه مرگمونو بذاریم!
- اِی لعنت بر خروس بی محل!
- چـی میگه این دیوونه؟

پرسی با تعجب سعی در آنالیز کردن حرفهایی داشت که به گوشش میرسید ولی هیچ از بی توجهی محفلی ها و توهین آنها به خودش سر در نمی آورد.
- اینا چشونه؟ اعتصاب کردن؟میخوان شورش کنن؟ یعنی دیگه منو دوس ندارن؟

جیمز از پشت سر پرسی در حالیکه چشمانش را تنگ کرده بود و با یویو اش سر پرسی را نشانه گیری کرده بود بی سر و صدا وارد سالن شد.

- آخخخ مادر جان سرم!

جیمز با خوشحالی بالا و پایین پرید و با عجله خواست از زیر دستان پرسی فرار کند .
- هورا هورااااا زدم به هدف

که پرسی پیش دستی کرد و پشت گردن جیمز را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- بچهء بی تربیت! وقتی از خونه انداختمت بیرون مجبور شدی بری آدامس فروشی یاد میگیری دیگه با رئیس محفل شوخی نکنی!
- رئیس کیلویی چند عمویی؟خبر نداری انگار دوران ریاستت به سر رسیده! عمو دامبل برگشته
- دامبلدور برگشته؟ کو؟ پس کجاس ؟

همان موقع در ِ خانهء شمارهء دوازده گریمولد باز میشود و نور شدیدی به درون سالن میتابد و ریش سفید ِ بلند قامتی که یک عدد دامبلدور به آن وصل شده بود در آستانه در ظاهر میشود.
-اعضـــــای محفل! از جلـــو نظـــــــــام من اومــدم سفید و بلوریـاش بیان جلو!

چند دقیقهء بعد...

پس از اینکه استقبال خودجوش و بی نظیر محفلی ها از دامبلدور به پایان رسید، دامبلدور با صدای رسایی رو به محفلی ها کرد و گفت :
- فرزندانم!محفلی های غیور ِ همیشه در صحنه!ببینین چه کسی با من به آغوش محفل برگشته و از من تقاضای کمک برای پناهندگی کرده... این شما و این سوروس اسنیپ!

- تشویق حضار !



ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۱۵:۳۴:۲۱

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
#77

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

- رزروه!
- رزرویوس!
- رزروینگا !
- رزرویوس جریوس سوژه‌ایوس!

همونطور که احتمالاً حدس زدید، اینجا دفتر ِ کاراگاهان ِ وزارتخانه‌س و افراد با جدیت در حال ِ پیگیری ِ مأموریت‌های خودشون هستن. انوار ِ جادویی از نوک چوبدستی‌ها بیرون اومده و به در و دیوار برخورد می‌کنه و چیزی نمونده دفتر ِ کاراگاهان با شپش‌های ریش ِ مرلین یکسان بشه که همین لحظه یکی از این امواج ِ " رزرویوس " می‌خوره به تیلفیزیون ِ مشنگی ِ دفتر کاراگاهان و تیلفیزیون روشن می‌شه.

- بیم..بیم...بیم..... با سلام. هم اکنون یک خبر فوری به دست ما رسیده که حاکی از کلاهبرداری شخصی به نام سوروس اسنیپ است. او پس از لو رفتن مفقود شده و تحت تعقیب ماموران وزارتخانه و همچنین ماموران پلیس است. خواهشمند است در صورت مشاهده ی او با این شماره تماس حاصل.....

کاراگاها یه لحظه به همدیه نگاه می‌کنن، بعد دوباره توجهشون به مأموریتشون معطوف می‌شه و اخبار رو پشمک حساب می‌کنن، غافل از این که خیر سرشون الان باس دنبال ِ یه مجرم فراری باشن. البته که وزیر آگاه و همیشه در صحنه‌ی ملت جادوگری، اجازه نمی‌ده وضع به همین منوال ادامه پیدا کنه. صدای جادویی‌ش در کل دفتر کاراگاها، عررربده‌زنان می‌پیچه:
- کاراگاهای فشفشه‌ی این وژارت ِ دو ژاری ِ من!! شماها الان نباید دنبال ِ اون اشنیپ ِ فشفشه‌تر اژ خودتون باشید!؟ :vay:

در اثر خشم وزیر و این نعره‌ای که هرگز در حالات ِ عادی ( = عادی ِ وزیر = غیرعادی ِ جادوگران سالم ) از حلقومش خارج نمی‌شد، کاراگاها دستپاچه هرکدوم به سویی می‌دون، به هم برخورد می‌کنن و برای آپارات کردن، انواع و اقسام ِ وردها رو به کار می‌گیرن:
- اکسپلیارموس!
- رزرویوس!
- شترقیوس!
- سوروس!

در لحظه، دفتر کاراگاهان از هر موجود زنده‌ای خالی می‌شه و فقط نفر ِ آخر می‌مونه و ...!
__________________________

پرسی ویزلی با عصبانیت داره خونه‌ی شماره دوازده گریمولد رو متر می‌کنه. بهش خبر رسیده که سوروس زده به چاک و مأمورای وزارتخونه که هیچی، مرگخوارای لُرد در به در دنبالش می‌گردن. خب، یه دو دوتا چارتای ساده‌س که اولین جایی که پیداشون می‌شه، کجاس..!

صدا قشنگه رو توی محفل رها می‌کنه:
- اعضای محفل! از جلو، نظـــــــــــــــــام!!






دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آنتونین بعد از گفتن این حرف یه بستنی برا خودش میگیره و با قیافه ی مشغول تماشای سرهم شدن استخونای ایوان میشه.

- چته تو اینقد میخندی؟ مگه داری فیلم سینمایی میبینی؟ خب استخونه دیگه.

ایوان با یه دستش اون یکی دستشو از رو زمین برمیداره و به آرنجش میچسبونه. آنتونین که میبینه کار ایوان بیشتر از این حرفا طول میکشه، از صحنه حذف میشه.

- وا؟ این چه ریختیه برا خودت ساختی؟ درآر اون کلاه مسخره رو!

آنتونین که دوباره به صحنه برگشته بی توجه به حرف ایوان همچنان مشتاقانه بهش که با سرعت بیشتری در حال جمع آوری اعضای بدنشه به حالت نگاه میکنه.

بالاخره بعد از اتمام کار ایوان، آنتونین کلاهشو میذاره یه گوشه و هردو با صدای پقی ناپدید میشن.

خانه ریدل:

آنتونین بلافاصله بعد از دیدن بلا و روفوس و لوسیوس میپرسه: چه خبر شده؟

بلا با دیدن دماغ صورتی رنگ آنتونین چهره شو در هم میکشه و میپرسه: این چه ریختیه که برا خودت ساختی؟ خجالت نمیکشی با این هیکل و سنت؟

آنتونین از غیب آینه ای رو ظاهر میکنه و میبینه که یه تیکه از بستنی ای که خورده رو دماغش جا مونده(!) و سریعا با تف(!) اونو پاک میکنه. ایوان با خنده میگه:

- لااقل بهتر از اون کلاه مسخره بود که سرت گذاشته بودی.

بلا نگاه تندی به آنتونین میندازه و با یادآوری ماجرای سوروس رو به بقیه میگه: بهتر نیست من اینجا مراقب لرد بمونم؟

لوسیوس مخالفت میکنه و میگه: نه همه با هم میریم. ارباب خودش از پس خودش برمیاد. در ضمن فکر کنم با این وضعیتی که براشون پیش اومده، تنهایی رو ترجیح میدن.

ابری از تخیلات بالای سر بلا ظاهر میشه و لردو تصور میکنه که یه گوشه کز کرده و نجینی با فش فش های غمناکی در حال رژه رفتن رو شونه و پاهای لرده.

روفوس با حرکت دستش تخیلات بلارو میترکونه و رو به ایوان و آنتونین میگه: باید هرچه سریع تر اسنیپو پیدا کنیم و برای لرد بیاریم. مامورای وزارتخونه هم دنبالشن و ما باید زودتر از اونا پیداشون کنیم. اوکی؟




پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#75

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#74

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد سیاه عصبانی طول سالن اصلی خانه ریدل را میپیومد. زیگیل های شاخ داری که جای مو روی سرش درامده بودند، لحظه به لحظه بیشتر رشد میکردند.

تتتتققققققق


لوسیس و بلا از شومینه بیرون افتادند و پشت سرشان روفوس جادوگروارانه (!) از در وارد سالن اصلی شد.
- چند بار بهت گفتم درست اپارات کن لوسیوس؟

لوسیوس با لبخند موزیانه و سردش به بلا نگاهی کرد و پاسخی نداد. لرد که انتظار داشت اسنیپ دست و پا بسته از شومینه بیرون بیفتد، کمی داخل شومینه خم شد و بعد از انکه چیزی ندید عصبانی و منتظر توضیح به سمت بلا برگشت.
- پس اسنیپ کجاست بلا؟!
بلا با ناراحتی به زیگیل های شاخ دار روی سر لرد نگاهی کرد و اب دهانش را قورت داد.
-سرورم، اقدامات لازم داره انجام میشه. ما یه گروه تشکیل دادیم. الان انتونین و ایوان هم میرسند. ایوان هم با خودش یه لشکر مرگخوار میاره.

کمی آنطرف تر:

- مرسی لیدی.

ایوان بستنی قیفی را از دستان ساحره گرفت و تصمیم گرفت که لیسی بزند..ولی هرچقدر تلاش کرد نتوانست. حتما مشکلی وجود داشت...فکر فکر فکر ...

- ببخشید عمو شما که زبون ندارید. شما همش استخونید.

ایوان که تازه متوجه شده بود، برگشت که از دختربچه ای که پشتش ایستاده بود تشکر کند . ولی دختر بچه با دیدن اسکلت بدن ایوان جیغ وحشتناکی کشید و دوان دوان از مغازه دور شد. ایوان آهی کشید و بستنی را روی زمین انداخت. در همین لحظه آنتونین از مرلینگاه بیرون امد و به چهره ی مایوس وی نگاهی کرد.
- خیلی خب بابا. حالا یه بستنی بود دیگه. برگشتیم خانه ریدل خودم برات همش میزنم یه نی بزن توش بزن تو رگ . .. ا
- من که رگ ندارم آنتونین.
-


دیلیییییییینگ دیلییینگ !


- چی؟ نه . دوباره سر کارمون گذاشتی بلا؟ من نمیام...میخوای این همه راه رو بیایم اونجا که موهای تورو از کف تالار طی بکشیم؟! نمیایم. ما الان اومدیم مرخصی.به خاطر این مرخصی داوطلبانه کلی کروشیو خوردیم..کلی گالیون به ارباب پرداخت کردیم..نتیجه ی سال ها کلاه برد . . چی؟ چی ؟ اخه من چطور با این چار پاره استخون اپارات کنم...وسط راه نصف بدنش جا میمونه. :vay:

ناگهان آنتونین به گوشه ای پرتاب شد. ایوان که حدس میزد بلا کروشیویی را نثار وی کرده باشد دستش را گرفت و سعی کرد بلندش کند. ولی در حین انجام عملیات، استخوان کتفش جدا شد و بعد تعادلش را از دست داد و با تمام مایحتوایاتش روی زمین پخش شد. آنتونین پوزخندی زد.
- ایوان پاشو خودتو جمع کن. استخوناتو سر هم کن. باید بریم خانه ریدل.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۳:۱۳ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#73

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بدن روفوس که محل وقوع جرم را نمی دانست؛ وسط راه پوکسید و تا چند پست جادویی از سوژه خارج شد!

هنگامی که آمبلانس جادویی لاشه نصفه او را حمل می کرد؛ او فریاد می زد: حتی اگه بمیرم هم، می میرونمت؛کینگیلیگی!

تالار خصوصی اسلیترین:

بلا بار دیگر به لوسیوس نگاه کرد و گفت: من برای تو؟ تو به من علاقه داری؟

روفوس سرش را با شدت تکان داد و در حالی که با دست هایش صورتش را گرفته بود؛ نالید: من؟ کی از تو با اون موهای عجق وجق پجق ـت خوشش می آد؟

خیال بلاتریکس راحت شد. به روی صندلی ـش نشست و گفت: موضوع پیدا کردن سوروس ـه. اون مارموزِ موزمار رو هم که میشناسی، هیچ وقت قابل پیش بینی نیست. واقعا می خوای جزوی از گروه "پیدا کردن سریع سوروس"ِ ما بشی؟ می خوای واقعا به من، روفوس و آنتونین بپیوندی؟

لوسیوس با حرکت سر تایید کرد. بلاتریکس با دیدن این حرکت، یک شمشیر را از غیب ظاهر کرد و بر روی شانه های لوسیوس که ببخواطر "ایمپریو" او زانو زده بود؛ گذاشت و گفت: بدین ترتیب، من، تورا جزوی از گروه ـمان اعلام می دارم. شب به شر و بدبختی!

او بلند شد و بلاتریکس ادمه داد: سوروس این جا نیست و مطمئنا ما فعلا بدون هیچ سرنخ جادوییی ای نمی تونیم پیدا ـش کنیم. و من... خب، نگران ارباب ـم. چون هیچ کس نیست که مراقب ـشون باشه.

لوسیوس منظور بلاتریکس را فهمید و گفت: با شمارش من آپارات می کنیم به خونه ریدل. با گوشی- جغد جادویی سیاه ـت هم یه خبری به روفوس و آنتونین بده. به ایوان هم بگو برای کمک بیاد.

بعد از این حرف، آن ها به خانه ریدل آپارات کردند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.