هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
موضوع جدید

نشست و در حالی که نفس راحتی می کشید گفت :
_بالاخره تمومش کردم! کار با موفقیت به انجام رسید!
و سپس لبخند شیطانی وجود و صورتش را در بر گرفت!
بروبچس محفل چوب دستی ها را پایین آوردند زیرا با این جمله مطمئن شدند که آن ایگور کارکاروفی که در مقابلشان نشسته است همان ایگور اصلی نیست!
ماندانگاس یه نگاه عمیقی به ته مایه چهره ایگور قلابی انداخت و گفت :
_ولی خداییش این قیافه ایگور هم بد نیست ها! هرچیه بهتر از قیافه خودته استر!
استرجس از جا بلند شد و در حالی که به بازوی ماندانگاس خندان ضربتی می نواخت به طرف آینه رفت!
اما بیش از چند دقیقه نتوانست دوام بیاورد و شتابان به سوی اتاق شتافت!
داستان از آن قرار بود که ویولت یکی از نخبگان تازه وارد محفل دستگاهی شبیه به میکروفون اختراع کرده بود که به صورت نامرئی بر جایی نصب می شد و صداهایی در حدود 10 متری شعاع خود را به صورت واضح منتقل می کرد!
پس از اختراع این دستگاه تصمیم گرفته شد که یکی از اعضا به شکل یکی از مرگ خواران به مقر آن ها رود و این جاسوس نامرئی خفن را در آن جا نصب کند!
برحسب اتفاق اسم استرجس در قرعه کشی در آمده بود و او راهی آنجا شده بود و میکروفون را در سالن اصلی برگزاری جلسات مرگ خواران جایی که عقل هیچ جن و پری و حیوانی به آن نمی رسد نصب کرده بود و توانسته به سلامتی بگریزد و به کافه برگردد!
حالا زمان آن بود که آن ها یکی دیگر از شیوه های بدست آوردن اطلاعات را امتحان کند! اما این بار این اطلاعات کمی با قبلی ها تفاوت داشت چون هم سر راه دست کاری نمی شد و هم تازه و زنده بود!

میانه کافه!

_این ویولت کجاست پس چرا این اختراعشو نمی آره؟
هنوز حرف لوپین به پایان نرسیده بود که ویولت از دور نمایان شد! با چیزی شبیه به دستگاه های اکو دو قلو که همراهش بود!
ویولت آن را بروی میز گذاشت و خود نیز نشست!
بورگین کمی با نگاهی عجیب و قریب به چیزی که بروی میز بود نگاه کرد و سپس گفت :
_آبجی مگه می خوای پارتی راه بندازی! این دیگه چیه ؟ فقط می خواییم صدای شونو بشنویم!
ویولت با خونسردی گفت :
_صبر کن بعد می فهمی که اینا واسه چیه ؟
و سپس دستگاهی شبیه نت بوک را مقابل خودش باز کرد و پس از یه ذره ور رفتن گفت :
_خب الان می تونید بلندگو رو روشن کنید!
سارا دکمه پوورشو زد و هنوز چند ثانیه نگذشته بود که صدای کوبنده ایی از داخل آن شنیده می شد! صداهایی که تشخیص هویتشان مشکل بود!
سارا صدا را کمی کمتر کرد و یواش یواش یه چیز هایی شنیده شد!
_ببینم اون دفعه سر اون شرط بندی چقدر طرف رو خالی کردی!
_به تو چه! اینا به خودم مربوطه! تو رو سنن!
_به ارباب می گم...حالا ببین!
محفلی ها :
پس از چند لحظه صدایی شنیده شد که گفت :
_خب ساکت باشید می خواییم جلسه رو شروع کنیم!
ماندانگاس با خوشحالی :
_ای ول...زدیم تو خال!
____________________________________________


خب امیدوارم که موضوع روشن باشه! شما فقط باید داستان هایی در مورد حرف هایی که زده می شه و خب می تونه خیلی طنز آمیز باشه بنویسید ....لازم نیست حتما مطلب مهمی در این جلسات مطرح بشه و عموما می تونید اونها رو مثل کنفرانس های خودمون بی ته تمومش کنید! یا مثلا بگید آشوب شد و همه پراکنده شدن! می تونید صحنه خود جلسه رو هم توصیف کنید و بعد بگید واکنش محفلی ها در مقابل این صحبت ها چه بود!
این دیگه به خلاقیت خودتون بستگی داره!پس شروع کنید........



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
اعضاي خفن محفل در حال استراق سمع حرف هاي آبدوق خياري بودند كه يكدفعه حرف هاي مهمي ميان اومد .
_ خب اگه بخواهيم پر هاشو بكنيم بايد يه جوري باشه بقيه نفهمن ...
_ ميشه . ما مي دونيم داريم چيكار ميكنيم .
در همين حالا همه ي محفلي ها صداي لرد رو شنيدن و گوش دادن .
لرد _ مرگخواران عزيز و تميز ، اگر اين پروژه با موفقيت روبرو بشه ما محفل رو تمام و كمال از بين ميبريم . اين امر براي محفليان مثل اهميت بندري زدن است براي دومبول
اعضاي محفل :
_ قربان پيشوني دنبكي تون برم اين كار از عهده ما خارجه . بايد محفل رو طور ديگه اي ضعيف كنيد .
لرد _ اينو ببريد دژ مرگ و چكش ذوب شده در دهنش بريزيد تا بفهمه يه من آواداكداورا چقدر كروشيو داره
لرد ادامه داد _ ما براي اين كار به يه جاسوس تو محفل نياز داريم . كسي كه بتونه خودش رو تو محفل جا كنه و موقعيت رو براي پرژه ي پركدون محيا كنه .
سارا _ اين چرا اصل كار رو نميگه خسته شديم بابا
صدايي كه معلوم بود مال بليز است _ قربان ، ولي من شنيدم كه محفلي ها اين روز ها اقدامات امنيتشون رو افزايش دادن .
لرد _ واق واق ! ببخشيد مي دونيد كه من يه زماني فنگ بودم . اونها هيچ كاري نميتونن بكنن
بليز _ قربان ولي قضيه فراهم كردن تيغ دلاكي چي ميشه ؟ پرهاي اون حتما بايد اينطوري تراشيده بشه
لرد _ فراهم ميشه . برين پيش ممد دلاك بگين تيغشو به عنوان قرض مي خواين . استفاده بكنيد پس بديد بهش
ليوان آب كفتر استر از دستش افتاد و شكست
ريموس : پس قضيه پر هاي هديه
استر با صدايي كه انگار از ته چاه چاشپالاشتپه ( نميدونم كجاست ! خودتون پيدا كنيد مي آمد گفت _ ولي اون از نقشه ي ما خبر نداره
سارا _ استر تصميم گرفته يكي شبونه كه لرد خوابه بره و براش مو بكاره
بورگين _ ولي اين كار يه جاسوس ميخواد كه ما نداريم
استر _ داريم . يك مرگخواري كه از خدمت به لرد استعفا داده و جون ميده براي جاسوسي
ريموس _ جوزف ؟
اعضاي محفل _
استر _
_______________
خوب اين هم ادامه ي رول سارا . معاونين لرد ميخوان جاسوس بفرستن و پرهاي هدي رو بكنن و محفلي ها هم مي خوان جاسوس بفرستن و براي لرد مو بكارن
ادامه بديد ...

خب فکر می کنم که اولین پستت برای محفل بود! خوب نوشته بودی! فقط یه ذره تو هم تو هم بود!
بهتره وقتی می خوای دیالوگ بدی اینجوری بنویسی ،
گفت : _ ...... این دو نقطه خیلی به قشنگی و فهمیدن متن و قاطی نکردنشون کمک می کنه!
اما در مورد خود مطالب! بعضی تیکه هات جالب بود! در کل برای اول کار خوب بود! اما زیاد از شکلک استفاده کرده بودی که اگه کمتر بود متن زیبا تر بود!
خودت رو هم خوب وارد کردی! در کل بهت آفرین می گم اما خیلی بیشتر می تونی کار کنی و از این زیبا تر بنویسی!
منتظر پست های بعدیت هستم!

4 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۴ ۱۴:۱۷:۰۰

[


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
استر _ داريم . يك مرگخواري كه از خدمت به لرد استعفا داده و جون ميده براي جاسوسي
ريموس _ جوزف ؟
اعضاي محفل _
استر _
جوزف که تازه داشت یه نفس راحت از دست ولدی کچل می‌کشید تا این خبر رو شنید مثه کره وا رفت.
استر محکم دستی به شانه جوزف زد و : من می‌دونستم تو لیاقت عضویت در محفل رو داری، فقط عقل درست و حسابی نداشتی که خوب اونم حله، و استر شروع کرد خندیدن و ملت هم جوزف رو تشویق می‌کردن.
جوزف با قیافه‌ای پکر: اما من اگه رفتم اونجا واسه کاشتن مو دیگه تا یه مدتی نمی‌تونم این اطراف آفتابی بشم.
استر با خنده: خوب نشو، اصلاً میخوایم یه چند صباحی نبینیمت.
جوزف: خوب بابا یه وردست برام بذارین تا حداقل اون کمک دست و غم خوارم باشه.
سارا با چهره‌ای متفکر: خودت کسی‌رو در نظر داری؟
جوزف: آره، یه خل و چل که روزی یه بار یه پست می‌زنه که بابا این اعضای محفل!.... از جلو نظام ! رو بدین استر بخونه، شاید تأیید بشه.
استر محکم به پیشونی می‌کوبه و می‌گه: اوه اوه اوه، نکنه منظورت پی‌یره.
یا مرلین، از بس پست زد و پیام کوتاه فرستاد کچلم کرد. یادتون باشه بعد از این مأموریت یه سری مو هم واسه من بکارید.
ریموس که چند دقیقه‌ای بود ساکت یه گوشه کز کرده بود، پرید میون صحنه و : آره فکر کنم بشه بهش اعتماد کرد، هر چند که یه کم خنگ و دیر میگیره، ولی خوب پسر خوبیه.
استر گوشیش رو درمیاره یه sms میزنه به پی یر که آقا معجون دسته بذار زمین بیا کافه محفل.
10 دیقه بعد کافه محفل.
استر در حالی که داشت نوشیدنی خفنی می خورد به سمت پی‌یر که مثه این فیلم ژانگولریا با لگد وارد کافه شده بود و دستش رو گذاشته بود رو چوب دستی‌اش که از کش شلوارش آویزون بود برگشت : جمع کن بابا این مسخره بازیارو، این چه قیافه‌ایه واسه خودت درست کردی.
ببین پی‌یر دیگه ژانگولر بازی و ارزشی بازی رو باید بذاری کنار. الان دیگه تو توی مأموریتی.
پی‌یر با چهره‌ای نادم و پشیمان رو به ملت: ا ببخشید، من فکر کردم اینجاهم می‌شه از این جلف بازیا در آورد.
سارا با چهره‌ای مهربان و پسر خرکن: خوب عزیزم، تو الان دیگه واسه محفل کار می‌کنی و یه ....
پی‌یر می‌پره وسط حرفش: یعنی من دیگه تأیید شدم؟ یعنی منم محفلی شدم؟
استر با عصبانیت: هوی بکش ترمز دستی‌رو، باهم بریم. کی گفته تو تأیید شدی؟ حالا همینطوری نخودی میریمت بازی. اگه خنگ بازی در نیاوردی و مأموریتت رو به خوبی انجام دادی، بعد روش فکر می‌کنم.
سارا دوباره با همون لحن پسر خر کن: آره عزیزم، الان تو فقط بدون که کمک‌دست جوزفی و هرچی جوزف گفت باید بگی چشم.
این مأموریت خیلی مهمیه.
استر که دیگه خیالش از پی‌یر راحت شده رو به ریموس: ببین ریموس یه نامه بنویس برای ولدی کچل یه کم در مورد بهداشت و ایدز و این چیزا توجیهش کن، یه موقع نزنن پرهای هدی رو با یه تیغ ایدزی بزنن، هدی رو ....
......
---------------------------------------------------------------------------
سلام به بر و بچز محفل
دیدین چطور خودم رو جا کردم
ارادتمند
پی‌یر


با این حال که در محفل هنوز تأیید نشدی اما چون داری تلاشت رو می کنی و من مطمئنم به زودی تأیید می شی پستت رو نقد می کنم و بعدا امتیازش برات در نظر گرفته می شه!
اما سعی کن تا وقتی که تأیید نشدی دیگه پست نزنی! ممنون...
اما نقد : پست خوبی بود! قشنگ نوشته بودی... بهت تبریک می گم! فقط یه جایی یه چیزی نوشته بودی که نمی نوشتی بهتر بود!

بعضی جمله هات با کل متن متناسب نبود! مثلا اون که گفته بودی " یه دفعه پرید وسط و گفت " خب یه ذره باحال نبود!
خب تا تقریبا اواخر پست چیزی نمی بینم و خوب نوشته بودی!
اما در مورد آخر پستت! معمولا پست هایی که آخر های قشنگی داشته باشن خیلی طرف دار دارن!
تو الان آخر پستت معلوم نشد که چی شد! بهتر بود که یه سوژه بهتری می دادی...
و بهتره که نفر بعدی ریموس رو در حال نوشتن نامه توصیف نکنه و این هم یه تیکه باشه توی متن!
بهر حال سعی کن از این به بعد آخر های جالبی هم داشته باشی!
باز هم تلاشتو بکن که همه جای پیشرفت دارن!
دلم نیومد که بهت 4 ندم!

4 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۴ ۱۴:۲۱:۴۳


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

آلیشیا اسپینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹
از دروازه آرگوناث
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
استر که دیگه خیالش از پی‌یر راحت شده رو به ریموس: ببین ریموس یه نامه بنویس برای ولدی کچل یه کم در مورد بهداشت و ایدز و این چیزا توجیهش کن، یه موقع نزنن پرهای هدی رو با یه تیغ ایدزی بزنن، هدی رو ....
ریموس از جیبش یه لوله کاغذ درآورد و شروع کرد به مکیدن نوک قلم پرش که استر دستشو بلند کرد و گفت:صبر کن به اونم می رسیم اول یه کاره مهم تر داریم و بعد به این شکل رفت تو نخ پی یر...
پی یر: چیه؟چرا دور من می چرخی؟
استر بدون اعتنا به پیر, به جوزف گفت:حالا گیریم که لرد انقدر خنگ باشه که تو رو قبول کنه! می خوای بگی این کیه؟(یه پی یر اشاره کرد)
جوزف:
استر که از میزان آی کیویی که در محفل موج میزد دلش می خواست بره خودشو غرق کنه,دوباره شروع کرد به ورانداز کردن سرتاپای پی یر!
پی یر:پسندیدی؟
استر: تو مگه قرار نشد هرچی گفتیم بگی چشم؟دو ماه تو کف محفل نگهت می دارما!
پی یر:جون مادرت بگو چی کار کنم
استر: باید تغییر قیافه بدی و به نظر من بهترین کار اینه که به شکل یه ساحره دربیای
ملت:
استر در حالی که خودش از خنده کبود شده بود گفت:نخندید پی یر این کارو به خاطر محفل می کنه...
پی یر:.... نه ساحره نه...تو رو خدا....
استر بی توجه به پی یر که رنگ لبو شده بود به دخترا لبخندی زد و گفت:خب خانوما من اینو می سپرم به شما که یه ساحره ازش بسازید...
سارا:ما چند دست لباس لازم داریم
آلیشیا:لوازم آرایشم می خوایم
پی یر:.
ویولت اولین نفری بود که جلو اومد و به پی یر گفت:بچرخ ببینم...
پی یر به حالت جان وین یه دستشو زد به کمرشو دور خودش چرخید.
سارا: مثل ساحره ها بچرخ
پی یر یکم خودشو شل کرد و دوباره چرخید...
سارا:ایشششششش
ویولت:روی حرکاتشم باید کار کنیم...
___________________________________
پی یر جان ببخشید خودت داوطلب شدی دیگه


پستت زیاد جالب نبود! داستان رو هم خوب متوجه نشده بودی!
توی پست جوزف گفته شده که قراره یواشکی و وقتی که لرد خوابه برن این کار رو بکنن!
اگر هم قرار باشه که خودشون رو به شکل های کسای دیگه در بیارن اون وقت خیلی طول می کشه تا بتونن خودشون رو مرگ خوار کنن! بنابراین باید بگم که داستان جالبی را وارد نکردی!
اما خب ادامه داد شد پس اشکال نداره!
اما در مورد خود پست :
تیکه های جالبی داشت و اینکه پی یر تبدیل به ساحره می شه موضوع جالبیه! بیش تر از این هم چیزی نمی گم!

امتیاز پست 8 به علاوه یه C که رو هم می شه 11!


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۴ ۱۵:۰۵:۵۰
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۱۳:۰۸:۰۶

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۰۳ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
پی یر به سوی ساحره های گارمی چنان نگاه کرد که کرگدن به فیل:من نمیخوام ساحره بشم!از ساحره ها متنفرم!
ملت ساحره:
پی یر:اهم!منظورم این بود که من عاشق ساحره هام!
ملت جادوگر:
پی یر:من نمیخوام ساحره بشم بابا!
سارا لبخند ملیحی میزند:پی یر اینطوری عربده نکش ملیحانه گریه کن!
پی یر یه نگاهی به استر میکنه:استر من خودم میام دونه دونه موهای خوشگلت رو میکارم جان اکانتت بی خیال شو!اصلا چرا یکی از ساحره ها رو نمیفرستی؟اینطوری واقعی تر میشه.تازه دیگه هم مجبور نیستی که زحمت بکشی و نق نق های من رو تحمل کنی.جیغ . ویغ های ساحره های گرانقدر هم در نمیاد.
استر به صورتی بس متفکرانه به جمیع ساحره ها نگاه میکنه:کی حاضره با جوزف بره؟این نارنجی که حاضر نیست.
ملت ساحره:
استر واقعا مشعوف میشه وقتی میبینه این همه داوطلب صف کشیدند و دارند همدیگه رو میکشن که با جوزف برن ماموریت دو بامبی میزنه تو سر خو...(گناه داره استر من رو تایید کرده!)دو بامبی میزنه تو سر جوزف:
خاک توسرت که اونقدر جذاب نیستی که دو تا دونه ساحره رو دنبال خودت راه بندازی!
جوزف سرش رو میماله:به من چه؟اگه راست میگی بگو به خاطر خودت برن این ماموریت خطیر رو انجام بدن!
استر به صورت دو نقطه دی جوزف رو نگاه میکنه:کی؟من؟نه من بچه خوبیم!
ریموس اینجا حوصله اش سر میره:خب یکیتون پاشه بره دیگه وگرنه میگم برید همون پی یر رو تبدیل به ساحره کنید ها!
ملت ساحره ییهو:ما میخوام بیایم ماموریت!ما عاشقان و سینه سوختگان ماموریتیم!ما علاقه خاصی به انجام ماموریت داریم!
استر در میان انبوهی از ساحره های مشتاق گیر میفته و از اون میون فقط میتونه بگه:بابا فقط یه نفر رو میخوایم!!
به صورتی خفن همه ساکت میگردند.
استر دونه دونه از ساحره ها استنطاق(اهم!یعنی بازجویی.سین جیم!)میکنه:آلیشیا تو میای؟
آلیشیا:گفتی باید چیکار کنیم؟
استر میخواد اون یه تار موی رو سرش رو هم بکنه:برو رو سر ولدی کچل مو بکار!
آلیشیا:من ترجیح میدم پی یر رو تبدیل به یه ساحره کنم!
استر:سارا؟
_:من خفنم!چطور جرات میکنی به من همچین ماموریت مسخره ای بدی؟!
استر:ویولت؟
_:من با آلیشیا موافقم!ترجیح میدم پی یر رو تبدیل به یه خانوم با شخصیت بکنم!!
استر:هر کاری دلتون میخواد بکنید.اول میگید میخواید برید ماموریت بعد میگید پی یر رو تبدیل به ساحره میکنید؟به من چه؟مگه من گفتم مسوول تایید بشم؟مگه من گفتم پی یر اینجا پست بزنه؟مگه من گفتم که پی یر بره ماموریت؟من هیشکی رو طلاق نمیدم!
ملت مشعوفانه با این صحنه خیره میشند!



شیوه ی جدید امتیاز دهی

75 در صد پستت دیالوگ بود ... فضا سازی داشتی ولی کم بود ... باید مقدار فضا سازیت رو یک کم بیشتر کنی ... مثلا جوزف سرش رو میماله رو میتونی تیکه ای بهش اضافه کنی و بگی جوزف به اطراف خودش نگاه کرد و درماندگی شروع به خاروندن سرش کرد!!!

این مثال بودا....

امتیاز : 9

رتبه:C

جمع امتیاز این پست = 12


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۹:۲۴:۱۴

But Life has a happy end. :)


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
در همین لحظه یک نفر از اون عقب عقبا می گه: من فهمیدم!
همه برمی گردن می بینن لارتنه.
استر: چه بی جنبه! هنوز دو ساعت نیست تاییدت کردم. توی اولین پست، اونم توی اولین خط خودتو انداختی وسط.
لارتن: خب گفتم شاید منم بازی بدین....
استر : روتو زیاد نکن بشین اون گوشه. خب ! ملت محفل ؛ دیگه راهی واسم نذاشتین جز رای گیری. اونایی که موافقن پیر رو ساحره کنیم دستا بالا .
جمعی از ملت:
استر : حالا اونایی که موافقن یه ساحره با جوزف بره دستا بالا.
جمعی از ملت:

استر: این که مساوی شد!
ویولت: من اعتراض دارم ، لارتن دستشو نبرد بالا.
استر+ملت:
لارتن: خودتون گفتین بشینم یه گوشه.
استر : اگه تا سه ثانیه دیگه نظرتو نگی از محفل میندازمت بیرون. نه اصلا شناستو باطل می کنم.
لارتن: خب نظر من اینه که : من ساحره نیستم ولی ساحره ها رو دوست دارم.
ساحره ها :
لارتن: باشه باشه نزنین می گم! من رایم اینه که پیر ساحره بشه.

ملت دستو پای پیر رو گرفتن و به اتاق بقلی بردن و پیر هم حلقشو تا ته باز کرده بود و نعره می زد و تو نعره هاش معلوم بود یه چیزایی به لارتن می گه!

چند ساعت بعد....

جادوگرا نشسته بودن و دو به دو یه قل دو قل بازی می کردن.
استر: اینا چرا نیومدن بیرون.
لارتن: من اصلا دلم نمی خواست جای اون بودم.
یه دفعه در باز شد و ساحره ها همراه با پیر که روی سرش ملافه سفیدی بود وارد شدند!.....



شیوه ی جدید امتیاز دهی:

خب همش دیالوگ بود به همین دلیل امتیاز از دست میدی ...باید سعی کنی در نوشته هایی که حالت جدی داره از شکلک خیلی کم استفاده کنی ...

امتیاز:8

رتبه:D

جمع این پست = 9


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۹:۲۰:۱۳

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
- چی شده؟؟؟
این سؤال را استر از آلیشا که برای آرایش پی یر رفته بود کرد.
آلیشا برگشت و گفت:هیچی!
استر با خشم گفت: هیچی یعنی چی؟؟؟
آلیشا گفت: یعنی پیچ پیچی!
استر که حالا در حال دود دادن بود فریاد زد: بگو ببینم چی شده؟؟
ولی آلیشا هیچی نگفت.
استر که دید نخیر. آلیشا نمیخواد حرف بزنه به بقیه نگاه کرد و سپس آرام آرام به سوی پی یر رفت.
وقتی به ملافه رسید به آرامی آن را کنار زد و سپس.........
- وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
و استر از ترس 4 متر از زمین بلند شد و به روی صندلی افتاد و بیهوش شد.
آلیشا گفت: وای ببینین چقدر سرگروه شجاعی داریم با دیدن این غش کرد
لوپین گفت: خب آخه جای ترسم داره
و سپس فریاد زد : آخه این چیه درست کردی؟؟ شبیه مترسک شده.
واقعا لوپین درست میگفت. موهای پی یر هر کدام به یک رنگ بودند و صورتش نارنجی شده بود. ابروهایش صورتی بودند و لپ هایش با رنگ سرخ شده بود. گوشهایش رنگ قهوه ای و سرخ خورده بود و بر روی جای جای صورتش انواع خال های رنگارنگ دیده میشدند. موهایش را با یک وسیله ماگلی به صورت سوزن سوزن از میان هم رد کردن بودند به طوریکه میشد از آن به عنوان خانه چوبدستی استفاده کرد.
آلیشا گفت: خب قشنگه که
استر که از جاش بلند شده بود گفت: این قشنگه؟؟؟ مرگخواران اینو ببینن میگن دلقک آوردی؟؟
پی یر که از این همه توهین رنجور شده بود دوید و به سوی اتاقش رفت.(حالا کدوم اتاق خبر نداریم دیگه) و های های گریه کرد. پس از چند لحظه ناگهان با شدت به سوی دستشویی رفت

40 دقیقه بعد
پی یر با صورتی زیبا بیرون آمد. به همان صورت قبلی در آمده بود.
استر بر سرش کوبید و گفت: حالا چی کار کنیم؟؟؟
پی یر گفت: من میدونم
و وارد اتاق آرایش شد.
30 دقیقه بعد
پی یر از اتاق بیرون آمد ولی نه به شکل قبل بلکه به شکل یک ساحره.
موهایش کاملا خوابیده بودند. بر روی صورتش استحکام دیده میشد و ابروهایش نسوه بودند!!!!
استر گفت: خوبه! حالا جوزف حاضری؟؟؟
صدایی شنیده نشد
استر گفت: جوزف..... جوزف
و به اطراف نگاه کرد. خبری از جوزف نبود
-----------------------------------------------------------------------------------
طنز نویسی من خوب نیست ببخشید اگه بد شد
(نتیجه این دو تیکه: پاک کردن صورت پی یر از آرایشش بیشتر طول کشید!!!)

خب باید بگم که از اون پستت توی پادگان خیلی بهتر بود! تیکه های بدی هم نداشت...میشه گفت داری پیشرفت می کنی!
اما در مورد جمله به جمله اش :
یه جمله نوشته بودی " استر که حالا در حال دود دادن بود " این یعنی چی؟ باید می نوشتی " استر که حالا از فرط عصبانیت دود از سرش برخواسته بود " که اینجوری خیلی بهتره!
این جمله " لوپین گفت: خب آخه جای ترسم داره " رو باید می نوشتی " لوپین گفت : خب حتما جای ترس هم داره! " و بعد می گفتی که لوپین هم مانند استر ملافه را بالا زد و سپس گفت و بعد هم ادامه جمله!
این جمله " استر که از جاش بلند شده بود " هم زیاد جالب نبود! باید قبلش می گفتی که اون به هوش اومده و یا اینکه می گفتی " استر که تازه چشمانش را باز کرده بود " و یا یه همچین چیزی!

نوشته بودی " پی یر با صورتی زیبا بیرون آمد " از کی تا حالا پی یر زیبا شده ؟ (چکش!) و اگه این جمله رو به کار نمی بردی بهتر بود.

ببخشید نسوه یا نصفه؟؟؟
آخر پستت هم بد نبود...

در کل 8 امتیاز برای کل پست به اضافه یه C و جمعا 11 امتیاز..
ولی باید باز هم تلاش کنی!!!!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۱۷:۰۸:۴۹

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
جوزف از همون اتاقي كه پير ازش در اومده بود اومد بيرون .
جوزف : حال ميكنين ؟
استر : اينا رو از كجا ياد گرفتي ؟
جوزف : اي خاك بر سر بوقي تون كنن ! يه زماني استاد تغيير شكل بودم خير سرم
پير و جوزف آماده ي حركت به طرف قرارگاه ولدي شدند . در همين حال استر با سفارشاتي تريپ مامانبزرگ يقه ي اونا رو گرفته بود .
استر : مراقب باشين گوشه ي چادر پير كنار نره ها
پير : اينجا انگليسه ! چادر كدومه دارقوز آبادي
ملت محفلي كمي اين پا و اون پا كردند و مساله چادر سر كردن پير به ميون اومد .
20 دقيقه بعد ...
پير : من عمرا چادر سرم نمي كنم
40 دقيقه بعد ...
پير : بيناموسم اگر چادر سرم كنم
1 ساعت بعد ...
پير : شما تا فردا صبح هم بگيد من چادر سرم نمي كنم
استر : بابا مگه چادر چيه ؟
بعد استر كه جوگير شده بود چادري رو كه براي پير در نظر گرفته بودن برداشت و شروع به بندري زدن كرد و ملت محفلي بيكار هم نشستن دست زدن .
استر : :banana:
ملت محفلي :
جوزف هم به اين نشسته بود و بندري زدن استر را نگاه مي كرد .
جوزف : بس كنين بوقي ها ! اين پير كج و كوله رو بدين ما بريم خونه ولدي
پير و جوزف آماده ي حركت به طرف قلمرو ولدي شدند ...
______________
ادامه بديد ...

پست زیاد ارزشی نبود ولی داشته به ارزشی بودن نزدیک می شده!
دیالوگ که خب میشه گفت همش دیالوگ بود اما استفاده از توصیف هم توی پست های طنز بد نیست!
خب اول پستت خوب بود ...جالب بود!
اما قسمت چادر سر کردن اصلا جالب نبود و میشه گفت که اگر همه این قسمت ها رو پاک کنیم نوشته قشنگ تر هم میشه!

از اون قسمت وسط هم که مربوط به بندری زدن بود زیاد خوشم نیومد! سعی کن دیگه از این تیکه ها ننویسی!
خب این از نقد پستت...
اما قابل توجه نفر بعدی : شما کلا از سوژه جدا شدید...قصد من این بود که بشینید و به حرف های مرگ خوارا سر جلسات گوش کنید نه اینکه یه ساحره درست کنید! بهر حال بهتره که به میکروفون هم بپردازید!

اما امتیاز این پست 6 به همراه یه D که امیدوارم بعدی هاش بهتر باشه می گیری!
در مجموع 8 امتیاز!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۱۷:۱۲:۰۲

[


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
بعد ییهو یه لامپ سوخته 2 ولتی بالا سر ویولت روشن شد.ملت نگاش کردند.
ویولت هم گفت:چرا نگاه میکنید بوقیا؟مگه نمیبینید سوخته اس؟
ملت میریزن سر ویولت که بزننش.
جوزف اون وسط میشینه و مث ابر بهار(!)اشک میریزه:بابا جون هرکی دوست دارید بیاین بریم.تا ما بخوایم راه بیفتیم هدی ایدزی شده رفته.
استر هم البته در کنار جوزف نشسته و سخت در این اندیشه غوطه ور است:به چه سان من به خود چون اجازه ای دادم که چنین یارانی بس ارزشی و بسی باهوش را تایید نمایم؟کنون تن پیر*ما اندرون قبر میلرزد که بیند این چنین محفل به باد فنا میرود...!
ویولت یه چیزی تو مایه های موجودی شده که زیر دست و پای مقادیر متنابهی سانتور خشمگین له گشته:بابا دو دقیقه وایسید.من گفتم یه ذره مزاح کنم بخندید!میگم که میخواید این دوتا نابغه رو بفرستید هیچی از این میکروفون من سر در نمیارن که.
ریموس به ویولت چنان نگاه کرد که کرگدن به فیل:چه ربطی داشت آخه؟
ویولت هم به حالت دو نقطه دی درمیاد:اهم.خب من میگم که اون میکروفن هارو بردارن وصل کنن به خودشون که اگه مشکلی پیش اومد اعضای غیور محفل برن نجاتشون بدن.
لارتن سرش رو میخارونه:یه سوال مهمی اینجا پیش میاد که منظورت از اعضای غیور محفل کی بود؟من که نبودم بودم؟
سارا خفنز میگه:با منم که نبودی بودی؟من خفنم وقت نجات دادن دو تا آی کیو هویج رو ندارم!
ویولت میزنه تو سر خودش که بر شدت صدمات افزوده میشه:منظورم خودم بودم بود.خیالتون راحت شد؟یه آدم درست حسابی رو بفرستید میکروفون ها رو پیدا کنه بچسبونه به اینا!
ملت غیور محفلی:
استر این وسط میره تو تیریپ مچ گیری:چرا خودت نمیری؟
ملت:
ویولت دوباره به همون حالت دو نقطه دی درمیاد:من؟چیزه...من کار دارم.شما دلتون نمیاد من از کنارتون دور شم.
ملت:چرا دلمون میاد!
ویولت:نه نمیاد...
در همین گیر و دار میاد نمیاد عرض سیم ثانیه جوزف و پیر خانوم و ویولت از اونجا شوت میشت تو پیاده رو و بعدش هم دوتا دونه چمدون تو مایه های فیل وزن میاد رو سرشون و لازم میشه که با استفاده از کاردک(کارتک؟)از کف پیاده رو جمع بشن!!!


خب پست خوبی بود! فقط خیلی رفته بودی تو حس طنز نویسی برای همین بعضی جاها تیکه هات قشنگ در نیومده! مثلا همون جمله اول!
خب اگه لامپه سوخته چرا روشن شده؟ اگه می تونه روشن بشه چرا سوختس پس؟
خب پس نتیجه می گیریم که اصلا جمله جالبی نبود! در کل باید در مورد پستت بگم که چیزی که می خواستی در موردش بنویسی و نتونستی خوب توضیحش بدی!
مثلا اصلا لازم نبود که میکروفون های مرگ خوارا رو بردارن و به خودشون وصل کنن! فکر نکنم قحطی میکروفون توی دنیای جادوگری اون هم توی محفل باشه!
ویولت خودش می تونست دو تا درست کنه و لازم نبود که باهاش بره!
بعضی جملاتت هم قشنگ بود اما متناسب با متن نبود...مثلا اون نگاه کرگدن به فیل رو دیگه جون من یه بار تکرار کردی دومین بارش دیگه بی مزه میشه!

امتیاز پست 3 از 5 به همراه یه C که امیدوارم بیش تر از اینا بشه! در مجموع 6....


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۹:۴۴:۰۷

But Life has a happy end. :)


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
سه يار غم خوار ؛ سه دوست ؛ سه دلداده ؛ سه سامورايي ؛ سه....
سارا به نويسنده : مگه داري فيلم سينمايي تبليغ مي كني؟
اهم....به طرف خونه ولدي اينا راه افتادن. هوا بهاري بود؛ پرنده ها آواز مي خوندن؛ سنجاب ها هم بچه هاشونو ماچ مي كردن....
‌‍(شرمنده سارا . توي طنز از اين بهتر نمي شه فضا سازي كرد!)
يكدفعه ديدن يك نفر در حال دويدن صدا مي كنه.
- آهاي وايسين. كارتون دارم...
لارتن بود كه نزديك مي شد. لارتن در حال نفس نفس زدن: بچه ها اينارو جا گذاشتين. استر گفت واستون بيارم.
بعدشم دستاشو كرد تو جيب هاش و چون شلوار 22 جيب پوشيده بود مدتي مديد طول كشيد و آخر هم بصورت در اومد.
پي ير : چرا آخه اينجوري شدي. اصلا چي داده بود بياري؟
لارتن: خب شما ميكروفن ها رو جا گذاشتين ولي .....آخه.....گذاشته بودم توي اين جيبم.انگار نيست!
پي ير: شايد تو راه افتاده.
ويولت: بايد برگرديم همه جا رو بگرديم.
جوزف: نه ديگه وقت نيست بايد بريم.
ويولت: لارتن من بعدا حسابتو مي رسم.
جوزف به لارتن: تو برگرد محفل.
بعد دوباره همه راه افتادن و لارتن هم كه احساس گناه مي كرد از دور دنبالشون كرد.
بلاخره به خونه ولدي اينا رسيدن كه توي يه باغ بزرگ بود. روي چهار طرف ديوار باغ نگهبان گذاشته بودن كه هر كدوم يه اسلحه دوربين دار دستشون بود.
جوزف : نگاه كن اين مرگخوار ها چه امكاناتي دارن. بعد ما با دست خالي اومديم واسه ولدي مو بكاريم. تازه معلوم نيست واسه هدي چند تا نگهبان گذاشتن.
از در باغ كه ميله ميله! بود ولدي ديده مي شد كه داره تو استخر شنا مي كنه....


خب فکر میکنم پست های قبلیت بهتر بود! یه مقداری این پست بی مزه بود!

اولای پست خوب بود با این حال که توصیفاتت زیاد به موضوع مربوط نمی شد...خب بهتر بود که می گفتی بهشون اون میکروفون ها رو داد..چون بالاخره اون جوری یه جورایی مربوط به کافه می شد!
بعد در مورد خونه ی ولدی اینها!
خب باید بگم که یه محفلی باید ولدی رو خوب بشناسه و بدونه که اون جز به سیاهی و گوشه نشینی به چیز دیگه ایی علاقه نداره..
پس یه باغ بزرگ و یه استخر و شناکردن در اون یه مقداری با داستان های رولینگ نامتناسب بود....
بهتره از این به بعد داستان ها تو با کتاب ها تطبیق بدی!

امتیاز پست 5/2 از 5 به همراه یه D ! در مجموع 5/4!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱۵:۵۰:۰۵
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۲۱:۲۶:۳۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.