هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مغز و شخصیت سدریک در تلاش و کشمکش با یکدیگر بودن.
از یک سمت مغز سدریک مانع از این میشد که مغز دیگه ای بخواد بالا دستش باشه و بهش دستور بده، از سمت دیگه مغزش با این همه فکری که کرده بود احساس خستگی میکرد و حس میکرد باید بخوابه.
از اون سمت شخصیت سدریک بود که در حالی که پتو رو تا دماغش بالا کشیده بود، داشت فکر میکرد طرف کی رو بگیره و کدوم طرف رو به عنوان طرف برنده انتخاب کنه ولی به هر حال چون خسته شده بود دیگه حال نداشت فکر کنه.
همین کافی بود که مغز کنترل اوضاع رو به دست بگیره. البته خیلی حال و حوصله به دست گرفتن چیزیو نداشت ولی خب حس میکرد باید کاری بکنه بنابرین بخش هایی از خودش رو به کار انداخت.

- بخش خواب روشن! نه روشن نشو بخوابی که نمیتونم کاری بکنم. تو استند بای بمون فعلا. بخش تصمیم گیری روشن!
- من خسته ام حال ندارم روشن بشم.
- الان داری از دسور رئیست سریچی میکنی؟
- انرژی ندارم خب. میخوای سوخت داخلی بسوزونم روشن بشم؟
- سوخت داخلی؟ خب بسوزون.

بخش تصمیم گیری آتیش اساسی و بزرگی رو روشن کرد تا خودش روشن بشه.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۷:۲۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
سدریکِ خسته و خواب آلود که هیچ ایده ای نداشت دارد میکند، داشت کم کم اختیارات و کنترل ایوا را از او میگرفت.

-بانو میدونید چیه... یه حالی ام. یه جوریه همه چی چرا.

بانو مروپ با امیدواری سرش را به او نزدیک کرد:
-حس میکنی دیگه معده نداری مگه نه؟
-چی؟

ایوا... خب ایوا وزیر خیلی باهوشی نبود. او در تشخیض توطئه ی آنها داشت کمی بد عمل میکرد.
-بانو نمیدونم چرا حس میکنم بدنم دیگه برای خودم نیستش.

و شروع به بالا و پایین پریدن کرد. غلت زد و بلند بلند خندید. مروپ پیشانی اش را با دست هایش گرفت.
-عالی شد. حالا دیگه یه ایوای زیادی گرسنه ی خل و چل داریم.

سدریک، شکم ایوا را فشار داد و ایوا بلند تر از پیش شروع به خندیدن کرد. سدریک لبخند زد.
-هرکاری بخوام داره انجام میده.

یکی از ماهیچه های پاهای ایوا را نیشگون گرفت. ایوا با مهارت شروع کرد به باله رفتن.
-هی خیلی باحاله ها! فک کن... لازم نیستش به خودم زحمت راه رفتن و خسته شدن رو بدم. ولی در عین حال هر کاری دوست دارم هم میکنم!

سدریک مکث کرد و راجع به چیزی که خودش گفته بود فکر کرد... سدریکی دائم الخسته بود، ولی دلیل نمیشد قدرت را دوست نداشته باشد!



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۵۹:۲۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
خلاصه:
ایوا وزیر قبلی رو خورده و حالا خودش روی صندلی وزارت نشسته. تمام اعضای کابینه در تلاشن تا شکم سیری ناپذیر ایوا رو سیر کنن.
آرکو و بانو مروپ تصمیم گرفتن معده‌ی ایوا رو به کلی نابود کنن تا مشکل رفع بشه، بنابراین گابریلِ آغشته به خیارشور رو به خوردش دادن تا معده‌ش بهم بریزه ولی معده ایوا خیلی مقاومه و هیچ اتفاقی نمیفته. بخاطر همین این بار سدریک رو فرستادن تو که به اندام‌های گوارشی ایوا آسیب بزنه.
ایوا بخاطر وایتکس و مواد شوینده‌ی گابریل، هر چی خورده بود رو بجز سدریک بالا میاره.
__________________________________

آرکو و مروپ که هنوز یکی از سلاح‌هایشان، سدریک را داخل شکم ایوا داشتند، همچنان منتظر بودند که اتفاقی بیفتد و شکم او از درون متلاشی شود.

ثانیه‌ها می‌گذشت و کم‌کم ایوا داشت خسته میشد.
- ببینین، الان تقریبا چند دقیقه‌ست که بیخودی اینجا نشستیم و شما هی می‌چسبین به من و یه سری چیزای نامفهوم رو به شکمم زمزمه می‌کنین. چرا؟

مروپ و آرکو که انتظار نداشتند ایوا متوجه راهنمایی‌های پنهانیشان به سدریک بشود، جا خوردند. آنها نهایت سعیشان را کرده بودند که کاملا نامحسوس صدای خود را به سدریک رسانده و به او بگویند چه کار باید بکند!

اما ظاهرا نه تنها بسیار محسوس بود، بلکه هیچ فایده‌ای هم نداشت زیرا سدریک یک کلمه از حرف‌هایشان را هم نمی‌شنید. سدریک در تاریکی مطلق در حال پیشروی بود و هر چه زیر دستش می‌رسید را با نهایت توان فشار می‌داد و له می‌کرد بلکه یکی از این چیزها ارتباطی به معده داشته باشد. و همین موضوع باعث واکنش‌های عجیبی از ایوا میشد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۷:۲۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
آرکو و مروپ تمام شانسشان را از دست داده بودند. به جز یک چیز!
-بانو ولی ایوا سدریک رو بالا نیاورده. هنوز سدریک رو داریم.

مروپ گل از گلش شکفت و جواب سوایل که ایوا در پست قبل پرسیده بود را داد:
-برای اینکه... ایوای مامان بتونه بهتر سدریک رو هضم کنه!

ایوا نگاه به شکمش کرد.
- بله... درسته بانو.

آرکو دستش را دور گردن ایوا انداخت و طوری که انگار دارد با او حرف میزند به سدریکِ داخل شکمش پیغام داد:
-وقت زیادی نداری ها پسر... اسید معده ش خیلی زود ذوبت میکنه ها.

چشم های گرد و قلمبه ی ایوا، گردتر و قلبمه تر شدند.
-کی قراره ذوبمون کنه؟

در داخل شکم ایوا اما، سدریک کورکورانه پیش میرفت و با وردنه اش، ضربه ای به هر قسمت بدن ایوا که دستش میرسید میزد.
همین باعث میشد ایوا ناخواسته هر از چند گاهی سیلی ای به آرکو بزند یا با عجله به سمت دستشویی بدود.

نگاه آرکو ایوا را که دوان دوان به سمت دستشویی میرفت، دنبال کرد.
-بانو حس میکنم سدریک یکمی زیادی داره خوش میگذرونه ها.




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آرکو بدو بدو اونجا رو ترک می‌کنه تا آبی برای ایوا تهیه کنه و هرچه سریع‌تر بهش برسونه. از مروپ انتظار می‌رفت چون مامان بود، حتی اگه مامان ایوا نبود، همچون مامان‌ها جلو بیاد و در حالی که به آرومی پشت کمر ایوا می‌زنه، زمزمه‌ی "همه‌شو بالا بیار راحت شی" سر بده.

اما این اتفاق نمیفته!

به جاش شاهد مروپی هستیم که با چنگ و دندون در تلاش بود تا ایوا تحمل کنه و دست از بالا آوردن برداره.
- شفتالوی مامان تحمل کن. دهنتو ببند و به مواد شوینده به چشم خوراکی‌های خوشمزه نگاه کن و به جای این که بیرونشون بدی، قورتشون بده! خوشمزه‌ن! امتحان کن.

ایوا می‌خواد تلاش کنه، ایوا می‌خواد قوه‌ی تخیلش رو گسترش بده و مواد شوینده رو خوراکی‌های قابل خوردن در نظر بگیره، ایوا می‌خواد، واقعا می‌خواد!
اما هرچقدرم که ایوا بخواد، زمان نمی‌خواد. زمان باهاش یاری نمی‌کنه چرا که دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود. ایوا اختیار از کف می‌ده و هرچه و هرکه خورده و نخورده بود رو یکی یکی که نه، بلکه یک جا بالا میاره.

آرکو که به تازگی با لیوان آب برگشته بود، با دیدن حاصل تلاش‌هاش که همچون کپه‌ای بالا آورده جلوی دهان ایوا پخش زمین شده بود، اختیار از کف می‌ده و لیوان توی دستش پخش زمین می‌شه و می‌شکنه.
- تلاش‌هامون؟

ایوا که حالا معده‌ش خالی شده بود و دیگه احساس بالا آوردن نداشت، آب لب و لوچه‌شو پاک می‌کنه و با اشاره به محتویاتی که بالا آورده بود می‌پرسه:
- گفتین چرا باید اینا رو می‌خوردم؟




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
- وای چقدر تاریکه

به سختی از وسط چند تا پیچ رد شد .

- آره به گمونم باید این ور تر باشه .اخ این چی بود؟ وای چرا این جا داره می درخشه آخ سوختم نامر ها نکنید چی؟ من که تنها بودم!
-نه نیستی کمککککککککک.........
-ملانی؟
-مرلین به دادم برسه من کجام شکل ملانیه؟
-خب ؟
-ولش کن ای بابا منو از این خندق بلا نجات بده دیوونه شدم الانه که تو اسید هضم بشم
-اسید؟
-یعنی بوی سوختگی ای که میاد نمیشنوی؟

سدریک به زور و بعد از بیست دقیقه چانه زدن و این که گابریل در واقع ملانی نیست او را نجات داد.

-اون وردنه برای چیه؟
-خب....بانو....مروپ اونو داد ...تا...
-دقیقا چرا این طوری حرف میزنی؟

ولی سدریک روی پیچ معده ایوا جایی دور از بالشش برای اولین بار خوابیده بود و حتی به گابریل عصبانی که به او کروشیو می زد هم توجه نمی کرد.

-اینم که خوابید حالا لاقل نگفت کجاییم تا بتونم برم بیرون.
-آره....نه...بدو بگیرش....
-خوذش کم بود تو خواب هم برای من حرف میزنه فهمیده چه کار کنم

سیلی از واتکس و جوهر نمک و مواد شوینده ناگهان کل بدن ایوا رو گرفت و از دهان ایوا بیرون زد.
-چی شد؟....اینا چیه از دهنم میاد بیرون یکی یه لیوان آب بده من


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۵۰ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
رزرو


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۴۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۵۹:۲۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
- خب دیگه...خیلی زحمت دادیم. اگه اجازه بدین ما از حضورتون مرخص شیم تا بیشتر از این...
- کجا؟ بیا برو تو ببینم!

آرکو یقه‌ی سدریک را که خیلی آرام قصد فرار کردن داشت، گرفت و به دهان ایوا نزدیک‌تر کرد.
- زود باش دیگه ایوا، نمی‌خوای دسرتو بخوری؟

ایوا به سدریک خیره شد. چندان خوشمزه بنظر نمی‌رسید. اما خب درمورد غذا، بی‌اهمیت‌ترین چیز برای ایوا طعم آن بود. از نظرش همینکه چیزی قابل بلعیدن بود، غذای خوبی محسوب میشد.

بنابراین گردنش را اندکی رو به جلو دراز کرده و با یک حرکت او را به درون شکمش فرستاد. سدریک در کثری از ثانیه خود را در تاریکی مطلق یافت. صداهایی نامفهوم در اطرافش به گوش می‌رسید که پس از کمی دقت، توانست صدای آرکو و مروپ را تشخیص دهد که درحال تبریک گفتن به ایوا بابت میل کردن دسرش بودند.

درحالی که پشت سر هم آرکو را مورد عنایت قرار می‌داد و ناراضی بود از اینکه نگذاشته بالشش را با خودش به داخل بیاورد، جلو رفت. ماموریتش ساده بود. اگر زودتر به پایان می‌رساند می‌توانست هر چه سریع‌تر بیرون برود و به بالشش برسد.

بنابراین با وردنه‌ی مروپ در دستش، راه افتاد تا اندام‌های گوارشی ایوا را پیدا کند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۱۴ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۹:۱۰:۳۱
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
آرکو سدریک رو روی زمین انداخت و از جیبش تلمبه ای بیرون آورد و شروع کرد به باد کردن سدریک.
اول پاهای سدریک باد شد. بعد نوبت شکم و بالاتنه بود و در نهاین هم دست ها سرش به ترتیب پر باد شدن.
- خب سدریک پاشو که کلی کار داریم.
- من خوابم میاد ولم کنین قولنجم شکسته ریلکس شدم خوابم گرفته.

آرکو سدریک رو با یک اردنگی جانانه از خواب بیدار کرد و وردنه رو از دست مروپ گرفت و تو دست های سدریک گذاشت.
سدریک که از سرعت وقوع این اتفاقهای متعجب شده بود خواب از سرش پرید و وردنه رو گرفت.
- خب الان من با این چه غلطی باید بکنم دقیقا؟

آرکو به آرومی طوری که ایوا نشنوه گفت:
- باید بری تو شکم ایوا و با این وردنه بزنی اندام های گوارشیشو داغون کنی.
- ول آخه...

آرکو منتظر جواب سدریک نموند و سدریک رو برداشت و به سمت ایوا رفت که دوباره جارو رو برداشته بود و داشت دندوناشو تمیز می کرد.
- ایوا واست غذا آوردم.

سدریک با دیدن دهن ایوا که باز شده بود و منتظر غذا بود جیغی کشید.




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۳۶ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۷:۰۴:۰۳
از دست این آدما!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 185
آفلاین
مروپ وردنه ای از جیبش درآورد و قدم هایی محکم به سمت ایوایی برداشت که حالا داشت با جاروی گابریل، لای دندان هایش را تمیز می کرد. همانطور که آستین هایش را بالا می زد، از لای دندان هایش چیزهایی به خودش می گفت.
- انتقامتونو از ایوای مامان می گیرم خیارشورای عزیز مامان...!

پرشی به سمت ایوا کرد و صحنه آهسته شد. ایوا آرام سرش را چرخاند، جارو از دستش افتاد و ناخودآگاه دهانش را برای ورود بانو مروپ باز کرد. مروپ بین زمین و آسمان بود که تونل تاریکی را مقابل خودش دید و موقعی که متوجه شد آن چیست، اشک ریزان خودش را برای دیدار مجدد با خیارشورهایش آماده کرد.

آرکو که در این مدت، ریلکس کرده، گوشه ای ایستاده بود و دنبال راه حلی می گشت، بانو مروپ را دید که به مقصد دهان ایوا حرکت می کند.
آرکو جستی زد و بانو مروپ را از مقابل دندان های تیز ایوا کنار کشید و هر دو روی زمین پرت شدند.

پس از اینکه تا حدودی از شوک اتفاق بیرون آمدند، آرکو با صدایی که ایوا نتواند بشنود، در گوش مروپ که هنوز هق هق می کرد گفت:
- یه چیزی به ذهنم رسید... شاید معده ش نفوذ ناپذیر باشه، ولی بقیه اعضای بدنش که اینطوری نیستن! از سایر نقاط بهش حمله می کنیم.

مروپ با پرسش به آرکو نگاه کرد.
- ولی سقراط مامان، خودت همین الان زدی لوزالمعده و آپاندیس ایوای مامانو له کردی و دیدی که هیچیش نشد!

آرکو که منتظر این حرف بود، لبخندی شیطانی زد.
- درسته... ولی اگه از داخل به اعضای گوارشیش حمله کنیم هم بازم هیچیش نمیشه...؟

و سدریک له شده را از جیب بانو مروپ درآورد.


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۸:۵۶:۵۴

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.