هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۰۱ شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۳ جمعه ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۱:۵۳ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

خنده‌هایش حالم را بد می‌کرد، با آن کلاه احمقانه‌اش، با آن نگاه‌های مثلا منظور‌دارش. او هیچ وقت نمی‌فهمید، نه من را و نه عقایدم را. او فقط بلد بود میانجی‌گری کند، فقط بلد بود زبان من را کوتاه کند تا مبادا دوستان پولدار و قدرت‌مندش فکر کنند که زبان او و برادرش دراز شده‌است. او کسی نبود، اختیاری نداشت و چیزی نمی‌خواست؛ اگر ماده‌ی زهرمارطورِ تلخی را در گلویش می‌ریختند، او فقط منتظر واکنش بدنش می‌ماند؛ احساسات او مرد‌ه‌بودند.
آدم‌ها را با یک رنگ نمی‌توان توصیف کرد، اما او بی‌تردید رنگی نداشت. هر از گاهی که به او فکر می‌کنم یاد کاغذ پوستی‌هایی که تکالیفش را در آن‌ها می‌نوشت، می‌افتم؛ حتی اگر به او ذغال نیز می‌دادند، او آن‌چنان کمرنگ می‌نوشت که از فاصله‌ی نیم‌متری نیز به زور می‌توانست خواندش.
لعنت به او! لعنت به این‌همه کارهایی که به خیال خودش برای صلاح من انجام داده‌است. لعنت به عطسه‌ها و سرفه‌هایی که کرد تا حرف من به گوش آن پولدار ها نرسد. لعنت به هر قدمی که از پله‌های خانه مثل حمال‌ها بالا، پایین رفت تا خدمات و حمالی‌اش به دهان هر تازه به دوران رسیده‌ای شیرین بیاید. لعنت به او که نمی‌فهمد من دشمنش نیستم.




واو! واقعا خیلی قشنگ بود. فوق‌العاده حتی!
استفاده از علائم نگارشی هم درست و بجا بود. آفرین.


تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۵ ۲:۳۰:۰۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه


لینی با تردید پشت در اتاق می‌ایسته. هنوز مطمئن نبود که آیا باید کاغذپوستی‌ای که تو دستاش بود رو نشون لرد بده یا نه. تو همین فکر و خیالا بود که ناگهان عطسه‌ش می‌گیره و همین باعث می‌شه صدای خنده‌ای که از درون اتاق شنیده می‌شد متوقف بشه.
- پیکس؟ بازم تویی؟

حالا که لو رفته بود دیگه راه برگشتی نداشت. پس با قدرت بال‌بال می‌زنه و از سوراخ کلید در، وارد اتاق می‌شه. لرد با دیدن حشره‌ی آبی‌رنگ اخمی می‌کنه و با تلخی می‌گه:
- منظور ما این نبود که داخل بیای! ما کی اجازه ورود داد... این ماییم؟

لینی در حین سخنرانی لرد، کاغذپوستی رو به گونه‌ای که لرد بتونه ببینه جلوش می‌گیره و لرد به محض دیدن نقاشی شوکه می‌شه.
- برای ما کلاه بوقی گذاشتی؟ همم... چندان هم بد نشدیم. می‌بخشیمت که بی‌اجازه وارد شدی.




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲

ریونکلاو

سارا کمپستون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۹ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱:۰۵:۰۹ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 10
آفلاین
یک سال تحصیلی دیگر تمام شده و با مرگ دامبلدور، هری، هرمیون و رون احتمالا دیگر به هاگوارتز باز نخواهند گشت.

هری، جان پیچی که بهای بدست آوردنش جان دامبلدور بود را باز کرده و کاغذ پوستی ای درون آن دیده بود. روی کاغذ پوستی به طور واضح گفته شده بود که آن جان پیچ تقلبی است و جان پیچ اصلی می تواند در هر کجای این جهان باشد. هری با لبخند تلخی به جان پیچ تقلبی خیره شده بود.

هرمیون پله ها را با عطسه ای بالا آمد و با تردید به هری دلداری داد.

با قدرت گرفتن لرد سیاه، جان هیچ کس در امان نخواهد بود.
هری، رون و هرمیون باید برای نابودی لرد ولدمورت تمام سعی خود را می کردند.


اون جمله‌ای که پله توشه رو به نظرم یکم سرسری نوشتی تا فقط از کلمات استفاده بشه. می‌تونستی بهتر بنویسی. ولی همچنان برای عبور کردن از این مرحله کافی بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۳ ۱۸:۲۹:۲۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲

kimiii_a


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۱ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۱ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
از پریوت درایو ، شماره‌ی 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
{ خنده - کاغذ پوستی - تلخی - قدرت - کلاه - رنگ - پله}
هری دفتر 40 برگش را باز کرد. دفتر از "کاغذ پوستی" قدیمی ساخته شده بود . کم پیش میامد عمو ورنون و خاله پتونیا برای هری چیزی بخرند. هری به یاد آورد، چندماه پیش که عمو ورنون آن دفتر قدیمی را برایش خریده بود "خنده‌ی" ملیحی به لب داشت و زیرلب از عمو ورنون تشکر می‌کرد، اما عمو ورنون با "تلخی" به هری زور می‌گفت و "قدرتش" را نشان می‌داد. هری با خودش فکر کرد چرا چندماه پیش انقدر تباه بوده که از عمو ورنون و خاله پتونیا، که از او متنفر بودند تشکر کند؟ اما انقدر خسته بود که به خواب فرورفت و دیگر به چیزی فکر نکرد.
صبح روز بعد، هری با آشفتگی از خواب پرید! خوابی که دیده بود، وحشتناک بود . موجودی در جنگل، که "کلاهی" به "رنگ" پرکلاغی داشت، آرام آرام به سمت او میامد و حس می‌کرد، حتی در خواب جای زخمش درد می‌کند! صدای خش‌خشی خاله پتونیا بلند شد و با جیغ گوش‌خراشی گفت:
-هری! زودتر از "پله‌ها" بیا پایین و صبحونه درست کن!
هری که شب پیش کابوس وحشتناکی دیده بود، حوصله نداشت حتی در را باز کند، اما چه میشه کرد؟ او از یک سالگی در این خانه با پسرخاله‌ی چاقش، دادلی بزرگ شده بود.



خوب بود. فقط بهتر بود بین پاراگرافای مختلفت دو بار اینتر می‌زدی تا داستانت ظاهر بهتری بگیره.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۰ ۱۲:۰۲:۴۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲

Ahoora_228


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۲۰ شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
{ کلاه - رنگ - تلخی - قدرت - پله - تردید - عطسه }


هری از *پله* ها پایین آمد و عمه پتونیا را دید که با نگاه *تلخی* در حال وداع با خانه ای که سال ها در آن زندگی کرده و حال به یک باره مجبور به ترک آن است.
به خواطر وجود گرد و غبار در هوا هری *عطسه* ای کرد و عمه پتونیا از جا پرید.
عمه پتونیا که از صورتش نمایانگر این بود هنوز در مورد تصمیمش *تردید* دارد،آهی کشید و به هری گفت《:اون شب توی گودریک هالو فقط تو مادرت رو از دست ندادی،بلکه من خواهرم رو از دست دادم.》
پتونیا که *رنگش* پریده بود *کلاهش* را به سر گذاشت و به سمت بیرون حرکت کرد.
اما بعد از اینکه این حرف را به هری زد احساس راحتی و *قدرت* داشت چرا که این حرف سال ها در دلش مانده بود.


قشنگ نوشته بودی.
فقط از این به بعد قبل دیالوگ‌هات یک اینتر بزن و بعد پشتشون لاین(-) بذار.
مثلا اینجوری:
- اون شب توی گودریک هالو فقط تو مادرت رو از دست ندادی،بلکه من خواهرم رو از دست دادم.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۷ ۱۷:۴۷:۲۳


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲

دنی کرشاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۴ جمعه ۱۰ شهریور ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۰:۵۶ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
در خانه‌اش را باز کرد و از آن خارج شد. درحالی که از پله های جلوی در پایین می‌آمد با وزیدن بادی سرد عطسه کرد و کلاه خود را پایین تر کشید.
به آرامی به منظور رهایی از آن تکه کاغذ پوستی به سمت نرده های سفید رنگ رفت و لبه‌ی پرتگاه ایستاد.
به نرده هایی که او را از سقوطی هولناک حفظ میکردند تکیه داد و کاغذ را از جیبش خارج کرد.
با تردید باری دیگر آن را خواند و خنده‌ی تلخی سر داد.
کاغذ را مچاله کرد و با تمام قدرت آن را به اعماق دره پرتاب کرد.



خیلی قشنگ نوشته بودی.
فقط همه‌ی کلماتو بولد نکرده بودی که خب اشکالی نداره.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۶ ۲۰:۱۶:۵۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

هرماینی گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۷ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
با نشانه های ظهور ارباب تاریکی هری در خانه ی دورسلی ها تنها مانده و با *تلخی* به اتاق خواب قبلی اش یعنی انباری زیر *پله* نگاه می کرد. ناگهان چشمش به *کاغذ پوستی‌ای* افتاد که از زیر در نمایان بود. با *تردید* به سمت در رفت و کاغذ پوستی را برداشت. با برداشتن کاغذ پوستی مقداری گرد و غبار بلند شد و هری *عطسه‌ی* بلندی کرد. روی کاغذ پوستی نقاشی *کلاه* سیاه *رنگی* دیده میشد که زیر آن با دست خط بچه گانه ای اسم هری نوشته شده بود. هری، با دیدن نقاشی بچگی اش *خنده‌ی* مختصری کرد ولی با یادآوری افزایش *قدرت* ارباب تاریکی، خنده اش بر لبش خشکید. به زودی جنگی آغاز خواهد شد و هری باید به زودی آماده می شد وگرنه اتفاقی می افتاد که نباید... .


خیلی قشنگ نوشتی!
ولی بعضی از جاها اگر از اینتر استفاده میکردی میتونستی ظاهر بهتری بهش بدی.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط هرماینی.جین.گرنجر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۴ ۱۸:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۴ ۲۰:۰۶:۳۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۱۵ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
{ خنده - کلاه - رنگ - منظور - تلخی - قدرت - کاغذ پوستی - پله - تردید - عطسه }


با صدای عطسه‌ای که از راه‌پله‌ی طبقه‌ی پایین می‌آمد از خواب پرید. خنده‌ی کوتاهی شنید و بعد لحن سرد لردسیاه که با سرزنش کسی را خطاب قرار داده بود در سرش طنین انداخت.

یک طبقه که چیزی نبود، از پیِ فرسنگ‌ها فاصله هم صدای‌ش را به وضوح می‌توانست بشنود. چشمانش تازه گرم شده بودند.. دُم‌ش را در چنبره‌ی نرمی که درونِ سبدش زده بود به آرامی جا به جا کرد و به کلاهِ گروه‌بندی‌ای که گوشه‌ی اتاق‌ش روی میزی قرار داشت نگاهِ بی‌تفاوتی کرد.

هدیه‌ای که لردسیاه از هاگوارتز به منظورِ سرگرمی و تفریح برای دخترش که روزهای سختی را سپری می‌کرد، به خانه‌ی ریدل آورده بود، و نجینی تمامِ روزِ قبل درحالِ نارنجی کردن کلاه بود. ولی کلاه با قدرت مقاومت می‌کرد و هر بار به رنگِ زشت و قدیمیِ خودش برمی‌گشت.

در آخر نجینی کلاه را نیش زد و به گوشه‌ی اتاق انداخت. بی‌تردید پای طلسمی باستانی در میان بود.

سرش را چرخاند و روی بالشِ چهارم‌ش گذاشت و سعی کرد دوباره بخوابد. اگر بیداری به طورِ کامل به او چیره می‌شد آن‌وقت دل ش پیتزا هم می‌خواست؛ و با تلخی برای هزارمین‌بار به یاد آورد که شنبه‌ی گذشته کاغذپوستی‌ای از وزارت‌خانه آمده بود که حاویِ خبری جان‌گداز بود :

نقل قول:
رییس کارخانه‌ی پنیر پیتزای جادویی، تمامِ سرمایه‌ی باقی‌مانده‌اش را برداشته و به مقصدِ آلبانی فرار کرده بود..


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه


تردید داشت... نمی‌دانست کاری که می‌خواهد بکند درست است یا خیر. تنها یک طبقه با مقصد فاصله داشت و هنوز هم از تصمیمش اطمینان نداشت. در حال بالا رفتن از پله‌ها بود که کاغذپوستی‌ای در انتهای راه توجهش را به خود جلب می‌کند. وسط کاغذپوستی تنها یک کلاه بنفش رنگ بزرگ نقاشی شده بود. ابتدا ممطئن نبود که منظور از این نقاشی چه می‌تواند باشد، اما به محض این که دستش با کاغذپوستی برخورد می‌کند همه چیز را متوجه می‌شود. تماس با کاغذپوستی باعث شده بود کلاه عطسه‌ای کند و بعد... آن خنده معروف روی کلاه نقش بست. خنده‌ای درست همانند او، خنده‌ای که تبدیل به نشان بین آن دو شده بود. حالا به خوبی می‌دانست که این نامه از طرف کیست و چرا نوشته شده است. بنابراین لبخندی می‌زند و این‌بار با قدرت ادامه مسیر را طی می‌کند، چون دیگر شکی نداشت!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۳۲:۰۰



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۵۵ چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲
از من فاصله بگیر ...!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 9
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

رو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ...
کلاه سیاه رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه پله متوقف شد.
با تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت ...او برای رسیدن به قدرت همه چیز را به باد داده بود ... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش ...



خیلی قشنگ بود!
فقط یه نکته، نیازی نیست بین سه نقطه و کلمه قبلش فاصله (space) بندازی. در واقع علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه space از کلمه بعدشون جدا می‌شن... اینطوری!

تایید شد.

مرحله بعد: عه گویا قبلا رفتی.


ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۱:۲۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۹:۴۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۳۳:۵۰
ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۷ ۱۳:۳۴:۵۷

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.