هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰:۳۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲

هافلپاف

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۲:۰۳:۵۶
از کجا انقد مطمئنی؟!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
پیام: 147
آفلاین
- ایوا جان دستتو از رو دهنت بردار عزیزم، به مولا اینطوری برات بهتره!
- به مولا؟! اینی که گفتی یعنی چی؟!
- نمیدونم. یه ماگل ایرانی رو که برای تفریح داشتم چایی مسموم بهش میدادم تا مرگشو ببینم. توی آخرین لحظه زندگیش بهم گفت داداش هیچ جوره ولت نمی کنم! به مولا تو چشام نگاه کن! چی میبینی؟! تعصــــــــــــــــــــب!! به مولا رقص کنان زیر شمشیر غمــــــــــــــــــــت!!
- لطفا بگو که کشتیش!
- نه! گفت چاییت از دهن افتاده که! سرد شده نمیخورم!
- زندس؟!
- نه بابا! یه پپسی تگری سمی دادم بهش خورد، گفت چه خنکه!! یکی دیگم بده! تا اومد دومی رو بگیره کف بالا آورد و مرد!
- آخیش! شنیدن داستانشم حال داد!
- داداش درسته ما مرگ خواریم ولی روانی نباش سر جدت!
- اصلا حواستون به من هست؟! کلا منو یادتون رفت دیگه!

ایوا که از بی توجهی خیلی خوشش نمی آمد، موضع خودش را با آمدن این بحث در خطر می دید. اوکه حتی برای در معرض توجه بودن، با بی احترامی به مادربزرگ فوت شده اش در مجلس ختم او آهنگ شاسی تارکن را گذاشته بود و درحالیکه لباس قرمز جیگری پوشیده بود و بندری می لرزاند، همراه آهنگ فریاد می زد بیا بیا قرش بده شمسی!( اسم مادر بزرگش شمسی بود!) پس برای چنین بی احترامی مهمی حق داشت اعتراض کند.

همه مرگخوار ها ایستاده بودند و ایوا را که عصبانی بود تماشا می کردند. ایوا هم با عصبانیت به آنها نگاه می کرد و دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید. ناگهان صدایی ازش خارج شد که شبیه صحبت نبود!

- ایوا دهنت صاف! چقد خوب صداشو با دهنت در آوردی! خیلی طبیعی بود!
- احمق تقلید صدا نبود که! چقدم بوی بلاتریکسو میده! اَهــــــــــــــــــــــــــــه!

مرگخوار اولی جلو آمد و بینی اش را بالا کشید و گفت:

- اومــــــــــــــــــــــــــــم مامامیا بلاتریکسا مروپا! راحیه ای استوایی با نرم نسیمی از لای گیسوان ارباب!
- چرت نگو! ایوا وضعتم خرابه که!
- دست خودم نبود! اصلا نفهمیدم کی اومد که بخوام کنترلش کنم...

باز صدای دیگری ازش خارج شد.

- ایوا داری شورشو در میاریا!
- نه! نه! یه لحظه صبر کن! شاید بلاتریکسه و داره سعی می کنه یه پیام بهمون بده!
- آره راست میگی! تو چقد باهوشی!
- تازه شبا با کتابای دامبلدور تو بغلم می خوابم!

مرگخوار که فهمید چه سوتی داده، خودش را جمع کرد و گفت:

- البته وقتی بچه بودم!

باز چند صدای کوتاه و بلند از ایوا خارج شد. همه مرگخوارها متعجب بودند که ناگهان گری، متخصص علم های بدرد نخور وارد شد و گفت:

- این یه کده! کد زوگسه! من بلدم کد زوگس رو رمز گشایی کنم!
- مطمئنی؟!
- آره

گری رفت که گوشش را در مقابل محل خروج صدا بگذارد. اما با مخالفت شدید ایوا روبرو شد. بقیه وقتی از شدت اهمیت ایوا به اعضای بدنش مطلع شدند که دندان گری را در هوا معلق دیدند.

- از همون عقب گوش بده!
- سخذه ولی باشه، قوذ نمیذم ذقیق باشه ها!
- اوخی! دندونش نیست چقد بامزه حرف میزنه. موش بخورتت گری!
- برو اونور!

صدایی کوتاه و پشت سرش چند صدای بلند از ایوا خارج شد.

- سذام!
- علیک سلام گری جان!
- ذه! پیام بذاذریکذه! میگه ذلام!

مرگخوار که کمی گیج شده بود دوزاریش افتاد و گفت:

- آها! بعضی وقتا... حواسم نیستو... یسری چیزارو بد میفهمم!
- منم همینطور!
- بعضی وقتا... دستم میلرزه و... طلسمارو جابجا میزنم!
- منم همینطور!
- بعضی وقتا... کاغذامو خیس می کنم!
- منم همینطور!
- میدونی رفیق! بعضی وقتا حس می کنم هیشکی قرار نیست داستانامو بخونه!
- منم همی... وایـــسا! چی تلاوت فرمودی؟!... ارباب شیشه پاک کناش تموم شده و دیگه سرش برق نمیزنه و تو اومدی اینجا داری جزناله می کنی؟! جم کن خودتو عقب مونده!
- چی گفتی خا...
با فریاد ایوا همه ساکت شدند و ناگهان چندیدن صدای ممتد و طولانی به همراه چند صدای کوتاه از او خارج شد.

- میگه شما ذوذا خیلی احمقین!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۷ ۲۲:۵۵:۲۳
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۸ ۹:۲۵:۵۵

.یادگار گذشتگان.


سفر کردم که از یادم بری، دیدم سفر لازم نبود
خود همین کارها که کردی، رفتنت واجب نمود


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶:۳۳ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۲۱:۰۶
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 27
آفلاین
_وای خدایااا از دست تو چیکار کنم؟ ما یه معجون پیشرفته ی سیاه میخوایم. با مواد مبتدی و ضعیف سال اولی ها چیکار کنیم؟

-به امتحانش میارزه ها، به مرلین توکل کن بزن.

-احمق نشو، بی فایدس یه بدبختی دیگه به بدبختیامون اضافه میشه، همین الانشم کم مشکل نداریم.

مرگخوار بی‌نوا که از ناامیدی مجنون شده بود فریاد زد:
-به خشکی برمیگردیم!

سپس دو مرگخوار ناشناس با سر افکندگی به جایی که از آن آمده بودند بازگشتند، و در طول راه با غم و اندوه بسیار که بخاطر ناکامی در یافتن معجون، ترس از عصبانیت لرد و همچنین نابودی مروپ و بلاتریکس در معده ایوا بود؛ آهنگ غمگین گذاشته و با آن قر ریز می‌دادند اگر برای شما سوال شده که چجوری میشه با اهنگ غمگین قر ریز داد یا اصلا چطوری اهنگ گذاشتن باید بگم به سختی.

بعد از طی کردن مسافت نه چندان طولانی از اتاق دامبلدور همراه با اهنگی سوزناک و رقص مربوطه، آن دو مرگخوار نگون‌بخت کم کم به نزدیکی مقر اصلی رسیدند و این بار هم مرگخوار مجنون گشته فریاد زد:
-خشکی! خشکی میبینم!

اما با دیدن صحنه ای که جلوی چشمانشان بود، دهن مرگخوار همانطور باز باقی ماند، و چشمانش بیش از پیش گرد شد، چون صحنه پیش رویشان چیزی بیشتر از خشکی به حساب می‌آمد، به معنای واقعی کلمه فاجعه بود، دیدن جمعیت مرگخوارانی که به دنبال ایوا بودند و ایوای در حال فرار، بی شباهت به بازی گرگم‌ به هوایی که در ان فقط یک بره وجود داشته باشد نبود.

اکنون امید مرگخوار ها فقط به همان معجون اولی بود و امیدوار بودند شاید با رحم و مرحمت و مروت مرلین ایوا، بلاتریکس و مروپ و کلاه گیس میوه را بالا بیاورد و کار ملت علاف شده را راه بندازد، اما ایوا سخت دست روی دهان گذاشته بود و اجازه نمی‌داد معجون کار خود را بکند.

اگر معجون کار نمیکرد باید معده ایوای بدبخت را طی یک عمل جراحی من‌درآوردی با اره برقی باز میکردند در بین آن همه خرت و پرت، از شیر تسترال گرفته تا جان اژدها به دنبال بلاتریکس و مروپ و کلاه گیس میوه میگشتند، اگر انها تا موقع پیدا شدن زنده می‌ماندند.



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲:۵۵ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲

اسلیترین

کاسیوپا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۳۰:۱۹ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
از ⛥ ࣴ ࣭ ْ ٜ ﻌ‍‌ﻤﺎﺮت ﺨﺎﻨﺪﺎن ﺎﺼﻴل ﺒﻠک ⋆ ࣭࣬ ۠ 🎻
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
اسلیترین
پیام: 39
آفلاین
همینطور که ایوا اینطرف و اونطرف میرفت و مثل دیوونه ها میدوید، بلاتریکس و مروپ هم محکم به سمت دهانه و دیوار های بدن ایوا غلت میخوردند.

*بیرون بدن ایوا*

_مثل اینکه جواب نمیده! باید یه معجون درست و حسابی گیر بیاریم!

خب چرا نمیریم پیش دامبلدور؟!

_چه ربطی به دامبلدور داره اخه.

اخه وقتی اونجا درس میخوندم متوجه یه دستگاه مخفی که معجون مورد دلخواهت رو میسازه شدم.

_یعنی میگی اگر معجونی که نیاز داریم رو توی اون بزنیم برامون میسازه؟

اره چرا که نه!

_پس بدو بریم تا ایوا مروپ و بلاتریکس رو حزم نکرده.

اونا وارد اتاق دامبلدور شدن، همه جا سوت و کور بود و انگار که کسی اونجا نبود.

_خب بیا بریم دیگه الان مشخص شد کسی نیست.

صبر کن، نباید ریسک کنیم. اصلا وایسا ببینم از کجا معلوم شوکر برقی یا اژیری چیزی روی دستگاه نزاشته؟

_برو بابا طلسم و اژیر و قفل کجا بود.

اون با قدم هایی محکم به سمت دستگاه رفت، اون رو روشن کرد ولی یکدفعه مواد لیزی از دستگاه بیرون زد و روی صورت اون مرگخوار ریخت.
اون محکم روی زمین پخش شد.

_این دیگه چیههه اه حالمم بهم خوررد لعنت به تو ای دامبلدوررر!

وایسا ببینم یعنی از دست کله ی پوک تو! این دستگاه برای کلاس معجون سازی سال اولی هاست! مواد مورد نیاز برای ساخت معجون های مبتدی و ساده رو میسازه. اصلا ادم همچین دستگاه با ارزشی رو کنار قفسه ی کتاب ها میزاره؟ اونم بدون قفل و اژیز و کلید و شوکر برقی و طلسم؟
بیخودی وقت رو هدر دادی!
پاشو بیا بریم حتما تا الان ایوا خفه شده.

درحالی که اون مرگخوار مواد جادویی رو از روی صورتش پاک میکرد گفت: خب چرا مواد مورد دلخواه رو توش نزنیم و خودمون معجون نسازیم؟

_وای خدایااا از دست تو چیکار کنم؟ ما یه معجون پیشرفته ی سیاه میخوایم. با مواد مبتدی و ضعیف سال اولی ها چیکار کنیم؟


✯ ْ࣭ ٜ ﻴه ‍‌ﻤﻠﻜﻬ ی ﻮﺎﻘﻌﻴ ﻨﻴﺎﺰی ﺒه
ﺘﺎ‍ج ﻨﺪﺎﺮه♘ ۪ࣷ ۠ ̣


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴:۳۶ شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
خلاصه:
مروپ به درخواست لرد ولدمورت در جهت مودار شدن براش کلاه گیسی میوه ای درست میکنه ولی ایوا اونو میخوره و بعد بلاتریکس و مروپ برای پیدا کردن و برگردوندن کلاه گیس وارد شکم ایوا میشن ولی همونجا گیر میکنن. مرگخوارا معجونی من درآوردی درست می کنن و به خورد ایوا میدن تا دچار حالت تهوع بشه و اونا رو بالا بیاره.


دست ایوانوا روی دهانش بود و هی از این سو به آن سو می دوید.
مرگخواران نیز به دنبال او هی از این سو به آن سو می دویدند.

- ایوا وایسا!
- ایوا دستتو از رو دهنت بردار!
- ایوا خودتو رها کن!
- ایوا ندو!
- ایوا بشین!
- ایوا غَلت بزن!

ناگهان همه متوقف شدند و به مرگخواری که جمله ی آخر را گفته بود زل زدند. حتی خود ایوا هم ایستاده بود و با تعجب مرگخوار را می نگریست.

- چرا گفتی ایوا غلت بزن؟ مگه ایوا به این مهمی سگ دست آموزه؟
- ببخشید یه لحظه فکر کردم هر کی هر دستوری بخواد می تونه بده.

مرگخوار که دست پاچه شده بود، زیر نگاه های خیره‌ی دیگر مرگخواران آب شد و داخل زمین فرو رفت و صدایش از آن زیر زیرها به گوش رسید.
با از میان رفتن او، اوضاع به حالت عادی بازگشت و مرگخواران دوباره دنبال الکساندر ایوانوا دویدند تا گیرش بیاندازند.
هی مرگخواران بدو... هی ایوا بدو... اوضاعی بود اصلا!

داخل معده ایوا


بلاتریکس، مروپ و تسترال که بخاطر دویدن های ایوا، دائما به در و دیوار معده و روده می خوردند، حالا میان ماده ای زرد و چسبان و بدبو گیر افتاده بودند.

- همینمون مونده بود سرتا پا کره ای بشیم.
- ایوای مامان انقدر تکون تکون خورد همه ی شیرای تو دلش تبدیل به کره شدن.

بلاتریکس موهایش را گرفت و با پیچاندنشان آنها را چلاند و مقدار زیادی کره را از داخل موهایش استخراج کرد.
- ایوا اگه بیام بیرون یه بلایی سرت میارم که هیپوگریفای جنگل ممنوعه به حالت گریه کنن!

مروپ که میان گردآب کره ای دست و پا می زد فریاد کشید:
- بلای مامان اینطوری نمیشه! تا یارای پسر مامان ایوا رو بگیرن بین کره ها غرق می شیم. باید یه فکری کنیم!

حق با مروپ بود. باید فکری می کردند تا حتی بطور موقت هم شده، خود را از دست کره ها نجات دهند.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me







پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲:۴۷ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-تستسترال؟

تستسترالی از طحال ایوا نازل شد و روی کله‌ی بلاتریکس فرود آمد. مروپ و بلا با هم غافلگیر شدند.

-بلاتریکس مامان بهت گفتم این دستکشای گیپور به کارت نمیان، بهم گوش نکردی.

بلاتریکس دوست داشت از خودش دفاع کند، ولی پای تستسترال که در دهانش بود اجازه‌ی این کار را نمی‌داد، مروپ بازوی نیمه‌جان اختاپوسی را برداشت و شروع به حمله به تستسترال کرد، اما تستسترال قصه‌ی ما که از زمان بلعیده شدنش توسط ایوا باهوش‌تر شده بود جاخالی داد، کمک مروپ تنها باعث شد صورت بلاتریکس لزج شود.

-ای بابا ولم کن!
-بلا می‌دونم تحمل این تستسترال سخته ولی یکم دیگه دووم بیا...
-با تو بودم مروپ!
-

بلا در حین جنگیدن با تستسترال روی سرش، چهره‌ی اربابش را دید. اما به خودش آمد و فهمید به جز او و مروپ کسی در معده‌ی ایوا نبود، و مروپ و لرد سیاه هم مادر و پسر بودند. منطقی به نظر می‌رسید که چهره‌ی یکسانی داشته باشند؛ به جز اینکه لرد بینی و ابرو نداشت. و... پوستش خاکستری بود. باز هم شبیه بودند.
بلا فقط دلتنگ ارباب بود.

ناگهان زمین‌لرزه‌ای باعث شد هردو به زمین بیفتند، شدت زمین‌لرزه به قدری بود که تستسترال شروع به بغل کردن بلاتریکس کرد و او را محکم چسبیده بود. در حین تقلا برای جانشان، مروپ و بلا صدایی از بیرون ایوا شنیدند.

-ایوا برگرد اینجا. ایوا!
-ایوا فرار نکن!
-همه بدوید دنبال ایوا!

طعم معجون به قدری وحشتناک بود که ایوا نمی‌توانست درست فکر کند و حتی قسمتی از آن را هم قورت داده بود. همینطور که دهانش را گرفته بود از پیش مرگخواران به بیرون می‌دوید.




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ شنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
پیام: 9
آفلاین
-چرا؟
-یه غذای جدید درست کردم خواستم که امتحان کنی.

ایوا همیشه منتظر این لحظه بود. اون همیشه دوست داشت که یکی استعداد هاش رو کشف کنه ولی همه اون رو به چشم یک خَوّار (بسیار خورنده) می شناختن. اما دیگه این چیزا مهم نبود، بالاخره یکی پیدا شده بود که از استعداد چشایی اون استفاده کنه.

زمان بچگی ایوا

- راسته ی گوسفندی که در ژاپن پرورش پیدا کرده، روغن زیتون، رزماری و ماست کم چرب ژاله!
- چطوری تونستی تمام اجزاشو حدس بزنی ایوا؟
- نمی دونم! انگار غذا داره باهام حرف میزنه!

زمان حال

- اسم غذا چیه؟
- برف...چیز...گفتم که جدیده! هنوز اسمی نداره. تو اولین نفری هستی که امتحانش می کنه. اگه خوشت اومد، می تونیم با هم روی اینکه اسمش چی باشه فکر کنیم.
- یعنی می تونه یه غذا وجود داشته باشه که من اسمشو انتخاب کردم؟
- اگه امتحانش کنی، چرا که نه!
- یعنی می تونه اسمش...ایوا باشه!
-چقدر خلاق! حتما! ولی قبلش باید امتحان کنی.
- نه! اسمشو بذا...
- این غذا رو امتحان کن! بعدش به اسم فکر می کنیم.

ایوا با فکر به اینکه اسم این غذا رو چی بذاره دهنشو باز کرد.
-مزه ی قوی بامیه و کرفس و کمی هم...این چه مزه ایه؟ نگو که...جوراب رودو...

نقشه جواب داد!



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
بلاتریکس از جا بلند شد و دستکش های گیپور ظریفش را به دست کرد و در جواب نگاه های خیره مروپ گفت:
- چیه خب. همینا رو کف معده پیدا کردم. منم ترجیح می دادم دستکش بوکس داشته باشم. ولی نبود.

مروپ حرفی نزد و بلاتریکس سرگرم ضربه زدن به اعضای داخلی ایوا و مشت و لگد زدن به هر موجود زنده ای که ایوا قبلا بلعیده بود شد.
- رفتم اون بالا مغزشو پیدا کنم. به نظرم کیسه بوکس خیلی مناسبی می شد ولی هر چی گشتم چیزی نبود. یعنی بود ها. ولی مغز نبود.

مروپ دست نوازشی به سر گلابی تنهایی کشید و آن را لای پتوی گرمی پیچید تا بخوابد.
- یعنی چی؟ پس چی بود؟

- اونجا هم معده بود. به نظرم ایوا به جای همه اعضاش معده داره.
- منطقیه... هی...تو یه صدایی نمی شنوی؟

بلاتریکس صدایی نمی شنید... مروپ بیشتر توضیح داد:
-صدایی مثل شناور شدن تکه های پرتقال در دریایی از آب طالبی مثلا... خروشان و سهمین. گرم و جوشان...

و حق با مروپ بود. معجون جا افتاده، در پاتیلی بزرگ در حال قل قل کردن بود.

- ایوا... الان اگه بگم دهنتو باز کن، می کنی؟





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
مرگخواران به صورت پیش فرض 50 درصد نقشه را انجام داده بودند. قرار نبود کسی نقشه ای برای خوراندن "برفس شاهی" به بکشد.
فقط سه نفر مانده بودند: هکتور، فنریر و رودولف!
- سه تفنگدار... نه... چیز .. سه آشپز... اصلا سه کله پوک!

بعد از اینکه لینی این جمله را گفت، موسیقی متن فیلم: 3:10 به سمت آزکابان" ( همون فیلم 3:10 به یوما، ولی نسخه جادوییش) در بک گراند پخش شد.
هکتور پاتیل مخصوص برفس شاهی را ظاهر کرد. کرفس، بامیه و پیاز در دسترس بودند. فنریر، در حرکتی متواضعانه دست خود را جلو آورد تا هکتور چرک های زیر ناخنش را جدا کند.
رودولف نیز قصد داشت مانند فنریر حرکتی متواضعانه بزند ولی بوی جورابش لینی را بیهوش کرد و باعث شد که هیچ گل و گیاهی در 5 کیلومتری رودولف سالم نماند.

- خب، اینم آخرین مرحله! فقط باید منتظر بمونیم تا خوب جا بیوفته!

درون لوزالمعده ایوا
بلاتریکس درحالی که هشتمین موجود عجیب و غریب خرچنگ مانند درون ایوا را کشته بود، درخواست تایم اوت کرد تا کمی استراحت کند.
- تایم اوت قبول میشه یک دقیقه از همین الان شروع شد.
مروپ هم میوه هایش را همراه استکان خالی پیش بلاتریکس برد تا باهم درد و دل کنند.
- امیدوارم ایوا نمیره! چون بعد از اینکه بیرون اومدم خودم میکشمش!
- پرتقال مامان بهتره این حرف ها رو نشنوه، براش بد آموزی داره.
- درسته مروپ! درسته!
-وقت تمومه. دور بعد رو شروع می کنیم.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲

گریفیندور

گرینگوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۳:۲۷
از شما به ما چیزی نمی ماسه
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 33
آفلاین
خلاصه:
مروپ به درخواست لرد ولدمورت در جهت مودار شدن براش کلاه گیسی میوه ای درست میکنه ولی ایوا اونو میخوره و بعد بلاتریکس و مروپ برای پیدا کردن و برگردوندن کلاه گیس وارد شکم ایوا میشن ولی همونجا گیر میکنن. مرگخوارا هم بعد کلی راه حل و انجام کارای مختلف موفق به درآوردن کالاه گیس، بلا و مروپ نمیشن و تصمیم میگیرن کاری کنن دچار حالت تهوع بشه تا اونارو بالا بیاره.


~~~~~~~~~~~~~~~~~

درون لوزالمعده

ساختمانی چوبی که بنظر میامد با متریال های موجود در لوزالمعده ایوا ساخته شده در میان اسید معده شناور بود و هر چند ثانیه یک بار مقداری، درون اسید حل میشد. همزمان آن ور تر محموله ای از خوراک عجب و غریب و مشمئز کننده مانند بازوچه زنده اختاپوس و ماهی زنده و انواع لارو و حشرات دیگر وارد لوزالمعده میشد و در آن واحد در اسید پر قدرت شکم ایوا حل میشد. در سویی دیگر بلاتریکس با خرقه ای که از پوست کیوی درست شده بود به مانند اقوام بدوی با استخوان ماهی چماق گونه اش با یکی از موجودات لوزالمعده که گمان میرفت خرچنگی باشد گلاویز شده، تا خرتناق در حلقومش فرو رفته و سعی داشت موی مصنوعی میوه ای را نجات دهد.
درون ساختمان چوبی که کمی با امواج محموله های جدید از جایش تکان خورده بود، بانو مروپ که در اولین فرصت به طبقه بالاتر مهاجرت کرده بود تا از خطر غرق شدن احتمالی نجات پیدا کند از پنجره بیرون را نگاه کرد و با کله ماهیی که بر روی اسید شناور بود رخ به رخ شد، لحظه ای اشک در چشمانش جمع شد چون به ناگه به یاد کله گرد و نه چندان قلمبه و صاف و تر و تمیز عزیز مادر افتاد؛ با همان چشمان کبود شده که ناشی مدت ها بی خوابی بود رویش را سمت کله ماهی دیگر که بر روی دیوار بود و اسمی موسوم به تام چارلی ریدل داشت کرد.
_چارلی بنظرت میشه چهره عزیز مامانو باز ببینم؟
_راست میگی، من باید صبور و قوی باشم.

سپس راه خود را کج کرد و به سمت آتشی رفت که دورش انواع میوه های پلاسیده مانند سیب گاز زده و پرتقال له شده بیتوته کرده بودند، کنارشان نشست و استکانی که معلوم نبود چه درونش هست را سمت دهنش برد ولی در حرکتی غافلگیر کننده استکان را بالاتر برده و محتویات استکان را روی سر خود تخلیه کرد و شروع به درد و دل با میوه های مذکور نمود.

بیرون ایوانوا

جماعت مرگخوار در حال مباحثه جدی در مورد اینکه چگونه باعث تهوع ایوا شوند بودند. آنها بعد از کلی تلاش های نافرجام، از تجویز خون توسط فلان کس برای فلان یکی کس گرفته تا آب نمک و این آخری، غذای عجیب و غریب، نتوانسته بودند کاری از پیش ببرند. باید چاره می اندیشیدند! و مراد از چاره یک راهکار نهایی بود که به عنوان آخرین راه مورد استفاده قرار میگرفت چون دیگر بعید بود تا دو پست دیگر بلاتربکس بتواند با موجودات عجیب الخلقه لوزالمعده ایوا نبرد تن به تن سهمگین کند یا مروپ از مشکل حاد اسکیزوفرنی بتواند جان سالم بدر ببرد. خود ایوا هم که نمیامد مانند بچه آدم اعتراف کند از چه چیزی بدش میاید پس مرگخواران تصمیم گرفتن برای یک عملیات مهم و پیچیده به اجماع برسند.
_خب دوستان شما از چه چیزی بدتون میاد و باعث حالت تهوعتون میشه؟

_چرک های زیر ناخن فنریر. موهاش تو غذا.
_بو گند جورابای رودولف.

_از بین خوراکی ها چی؟

_پیاز؟
_خورشت کرفس؟
_خورشت بامیه؟

گزینه ها در مورد اینکه چه چیزی باعث حالت تهوع میشود زیاد بود و علاوه بر آن چیز خوشایند و دلپذیری هم نبود. همه در حال بحث در مورد این که چه چیزی حالشان را بد میکرد بودند و فضا حتی جنبه رقابت آمیز هم گرفته بود! همه سعی میکردن کاپ حال بهم زن ترین چیز هارو از هم بقاپند که ناگهان شخصی که کلای کابویی بر سر داشت و خلال دندانی را در دهانش اینور و آنور میکرد مرگخواران را کنار زد و رو به جمعیت کرد، هکتور بود.
_برفس شاهی، همون چیزیه که دنبالش میگردید. ترکیبی از خورشت بامیه و کرفس، پیاز با چاشنی چرک های زیر ناخن فنریر و عصاره جوراب رودولف یا هر چیز حال بهم زن دیگه ای

ایده خوبی بود، مرگخواران هم از آن استقبال میکردند و اینکه میدانستن قرار است خود هکتور، فنریر و رودولف آن را درست کنند چیز مهم تری بود، باقی مرگخواران هم برای غافلگیری ایوا و چگونگی خوراندن برفس شاهی به ایوا هم شروع به چیدن یک نقشه دقیق و پیچیده کرده بودند.



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱:۲۲ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

گودریک گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۲ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۵۸:۲۷
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
گردانندگان سایت
پیام: 65
آفلاین
دوریا داشت حرف کاملا درست، به جا و حکیمانه‌ای می‌زد.
مرگخوارا براش دو انگشتی کف زدن، چون نمی‌خواستن سر و صداشون بلاتریکس که از قبل عصبی بود رو بیشتر عصبی کنه. چون همه‌‎ به خوبی می‌دونستن بلاتریکس نه می‌بخشه و نه فراموش می‌کنه، بنابراین بدون هیچ حاشیه‌ای، رفتن سراغ سوال پرسیدن.
- ایوا، بیا ازت یه سوال مهم و حیاتی بپرسیم.

اصولاً این مقدمه برای پرسیدن سوال، خودش حاشیه حساب می‌شد. بنابراین مرگخواری که حاشیه رفته بود، پس گردنی محکمی خورد. بهرحال اشتباهش انقدر شدید نبود که بخواد کروشیو بخوره. لااقل نه هنوز.

- ایوا چی باعث میشه بالا بیاری؟

همه چشم‌ها به لب‌های ایوا دوخته شده بودن و همه از بابت گرفتن پاسخ هیجان زده بودن. یعنی بالاخره دردسرهاشون قرار بود تموم بشه؟ یعنی بالاخره بلاتریکس و مروپ و موهای میوه‌ای لرد سیاه رو نجات میدادن و از مجازات شدن قسر در می‌رفتن؟

- چرا باید همه غذاهای خوشمزه و بعضاً بدمزه رو بخوام بالا بیارم و گشنه‌تر از این که هستم بشم؟

سوال خوبی بود، مرگخوارا جوابش رو نمی‌دونستن.
ولی جواب سوالی که قبل از دیالوگ مطرح شده بود رو به طور واضح می‌دونستن. منفی بود، لااقل در حال حاضر!


,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.