لرد سیاه درحالی که دستش را زیر چانه اش میگذاشت گفت:
-انتظار این حرکت رو از سدریک نداشتیم
بعد برگشت و دستش رو روی شونه های سدریک که از فرت خواب خمیده شده بودند گذاشت:
-ما به تو افتخار میکنیم
بعد لباسش رو مرتب کرد و با تکبر از پله ها بالا رفت
بعد از لرد سیاه به نوبت بقیه هم بالا رفتند
البته ناگفته نماند
بیشتر منظور از به نوبت این بود که مرگ خواران با طعنه مانع ورود محفلی ها میشدن و اول خودشون بالا میرفتند
ولی بالاخره مرگ خواران همینن دیگه
چیکارشون کنیم؟!..
لرد سیاه با غرور به سمت باجه ی بلیط فروشی رفت
جوری قدم برمیداشت انگار که تمام پله های جادویی دنیا رو فتح کرده
البته لرد سیاه کمتر از آیرون من نیست..اراده کنه میتونه حتی کل آبسرد کن های دنیا رو فتح کنه!..چی فکر کردید
لرد سیاه جلو رفت اما پسر جوونی مانع شد
-بلیط لطفا
لرد سیاه با دستش پسر رو به عقب هل داد:
-مگر ما هم سن و سال تو هستیم که از ما بلیط میخواهی
پسر چشماشو دور داد و با حالت تمسخر گفت:
-بلیطت رو بده پیرمرد من کار زیاد دارم..بیکار که نیستم.خوبه والا شما انقلابیون هم شورش رو درآوردید،مال مفت باشه تیری جفت جفت باشه..ببین پیر خرفت..
حرفش با دیدن صورت قرمز شده ی لرد سیاه ترسیده عقب رفت
-حالا عصبی نشو..
لرد سیاه چوب دستیش درآورد میخواست به سمت پسر بگیرد که دامبلدور او را عقب کشید
عصبی شده بود..برگشت به سمت دامبلدور میخواست مشتی در دهان او بکوبد که یکی از انقلابیون محکم روی شونه اش زد
-برادر کظم غیظ کن..صبوری نشانه ی ایمانه
لرد سیاه درحالی که شونه اش رو میمالید و چیزی از حرفای مرد نمیفهمید فریاد زد
-این ملعون به ما توهین کرد
یکی دیگر از انقلابیون درحالی که کمربندش رو بعد دستشویی مرتب میکرد دوباره محکم پشت لرد سیاه زد
-متواضع باش برادر!
لرد سیاه از دست های خیس مرد تا کبودی رفته بود
"مرگ یک بار شیون هم یک بار"
به طرف انقلابیون برگشت
که..