هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه... ارباب... ارباب... پس آینده مون چی میشه ارباب؟ ارباب به این زودی نرین. بلای شما هنوز آرزو داره... بلالردیا ارباب... ارباب... بچه هامون...
بلاتریکس هیچ متوجه جمع کثیر مرگخواران که با دهانی باز و چشمان ورقلمبیده به او نگاه می کردند نشد. وقتی زئوس رفت و حتی وقتی دهان رودولف آنقدر باز ماند که کَنده شد هم فقط داشت در مورد آرزوهای آینده اش در مورد خودش و اربابش می گفت. اینقدر گفت و گفت تا بالاخره آرسنیوس لب به سخن گشود.
-بلا میدونی الان وقت اینه که در مورد نجات ارباب حرف بزنیم نه در مورد آینده و آرزوهامون... بهتره که کمتر نفوس بد بزنی. شاید هنوز راهی برای نجات ارباب باشه.

بلاتریکس به سرعت به سمت آرسنیوس چرخید و اشک هایش را پاک کرد. با چهره ای جدی گفت:
-حق با توئه جیگر! مرلین، هکتور و رودولف و چندتای دیگه رو بردار و برو عالم بالا. شاید چیزی اونجا پیدا کردی تا بتونیم این طلسمو بشکنیم. منم با معجون سازها اینجا می مونیم و مشغول ساخت دارو میشیم. گروه 8 به منطقه ی 52 بره و یگان 13 به خانه ی هشتاد و سه اعزام میشه. افراد به پیش...

هکتور به شانه ی بلاتریکس زد.
-حالت خوبه؟ یک کم باید استراحت کنی به نظرم. داری هذیون میگی و مغزت آشفته ست. اونقدر آشفته که منو جزو معجون سازها به حساب نیاوردی.
-ئه مگه تو هم معجون ساز شدی تازگیا؟ نمیدونستم.

هکتور نابود شد! هکتور آب شد و جاری شد. همگام با جریان رفت و رفت و رفت... از جنگل های آن سوی دنیا گذشت تا اینکه جلوی رویش یک کلبه ی کوچک و کثیف دید. همینطور که در اجزای خانه دقت میکرد دخترکی را دید که داشت جلوی خانه را جارو میکرد. پوست دخترک از برف سفیدتر بود و لب هایش از خون سرخ تر. وقتی که هکتور به یاد آورد که این دخترک کیست و چه میکند، یک دل نه صد دل عاشقش شد! اما این عشق آنقدر دوام نداشت تا هکتور به ازدواجشان فکر کند و در مورد اسم بچه هایشان بیاندیشد چون یورکا گویان از فکرش بیرون پرید.
-فهمیدم. یه داستانی هست به نام برف سفیدی! تو اون داستان یه دختری هست که یه مادرخوانده ی خیلی بد داره. این مادرخوانده سه تا دختر داره که حتی تو فیلم سوم هم نمیتونه شوهرشون بده. این سه تا دختر هم با اون دختر دیگه خیلی بدن. یه روز دختر قصه ی ما که اسمش برف سفیدی بوده یه غول چراغ پیدا میکنه. غول بهش میگه سه تا آرزو کن. دختره آرزوی اولش رو میذاره از بین بردن خواهراش و مادرخونده ش. دومیشو میذاره اینکه کفش شیشه ایشو تو سالن اجتماعات پرنس چارمینگ گم کنه. سومی هم درخواست میکنه که علاءالدین کفششو پیدا کنه و بیاره و اونو به برف سفیدی بده و اونا تا آخر عمر خوشحال زندگی کنن. ولی به علت تشابه اسمی، غوله کاری میکنه که پرنس شرک کفش شیشه ای رو پیدا کنه. وقتی شرک سوار بر خر سیاهش برای خواستگاری سر میرسه، برف سفیدی خیلی ناراحت میشه و به غوله شکایت میکنه. غوله هم پیشنهاد میده موهای برف سفیدی رو بلند کنن و اونو بالای برجی زندانی کنن تا پرنس واقعی نجاتش بده. ولی برف سفیدی قبول نمیکنه. غوله جوش میاره و اونو با هفده تا کوتوله توی جنگل زندونی میکنه. همین موقع بود که یکی از خواهرای ناتنی برف سفیدی پیداش میشه و به اون یه سیب سمی میده که باعث میشه برف سفیدی به خواب بره و هرگز از خواب بیدار نشه. ما باید بدونیم چطوری برف سفیدی رو از خواب بیدار کردن تا همونجوری ارباب رو بیدار کنیم. نیازی هم نیست کسی به عالم بالا بره.

ملت:
رودولف:



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲ ۲۱:۲۶:۴۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
شب هنگام- اتاق لرد

مرگخواران خسته و بی رمق در اتاق لرد روی زمین ولو شده بودند و با خستگی به تلاش های بی وقفه بلاتریکس برای بیدار کردن لرد نگاه می کردند.تا این لحظه تمام تلاششان را برای بیدار کردن لرد به کار بسته بودند اما ظاهرا لرد خیال بیدار شدن نداشت!

ساعاتی قبل

بعد از بازگشت مورگانا به شکل همیشگی مرگخواران به امید اینکه لرد چند دقیقه دیگر بیدار خوهد شد او را به اتاقش رساندند و با احترام روی تخت خوابانیدند.ابتدا همه تصور می کردند شاید لرد برای امتحان آنها خود را به خواب زده است در نتیجه مدتی را به متواضعانه ترین شکل ممکن کنار تخت اون گذرانده بودند به امید اینکه شاید بعد از برخاستن لرد بتوانند مقام پاچه خوار اعظم را از آن خود کنند.اما زمانیکه نجینی بی توجه به سیل عظیم مرگخوارانی که کنار تخت لرد به حال سجود و رکوع افتاده بودند از پایه تخت بالا رفت و خود را دور بدن لرد پیچید بالاخره این فکر به اذهان سیاه مرگخواران خطور کرد که شاید واقعا لرد در خواب است.در نتیجه در کمال احترام اتاق اربابشان را ترک کردند تا مزاحم استراحت او نشوند.
زمان شام رسید.مرگخواران طبق معمول کنار میز غذاخوری در انتظار لرد نشستند.اما باز هم خبری از او نشد.سابقه نداشت لرد خود را برای صرف شام نرساند و یکی دو طلسم نثار مرگخوارانی نکند که قبل از او خوردن را شروع کرده بودند.مرگخواران باز هم مدتی را دندان بر بن جگر گذاشتند و با صبر و تحملی مثال زدنی در انتظار اربابشان به بشقاب های خالیشان خیره شدند تا حدیکه عده ای از ایشان در اثر تحمل گرسنگی جان دادند.اما باز هم لرد نیامد!
در نتیجه مرگخواران بالاخره متوجه شدند که یک جای کار شدیدا دچار مشکل است!

لحظه حال- اتاق لرد!

رودولف با ناامیدی به همسرش که در حال دادن تنفس مصنوعی به لرد بود نگاه کرد.
- چیکار میکنی عزیزم؟لرد که نمرده هنوز زبون مرلین لال!

بلاتریکس با صورتی برافروخته در حالیکه دانه های درشت عرق روی پیشانیش نشسته بود نگاهی از سر خشم به همسرش انداخت.
- تو ایده بهتری داری؟حیف که دستم بنده وگرنه یه کروشیو نثارت می کردم که عوض کمک کردن نشستی داری سخنرانی میکنی!

بلاتریکس این را گفت و مجددا مشغول دادن تنفس مصنوعی به لرد شد.آرسینوس با دل به هم خوردگی چشم از این منظره برداشت.
- من به معجون های هکتور مشکوکم.از کجا معلوم این لردو چیز خور نکرده باشه؟وگرنه بعد از اون همه روشی که به کار بردیم تا الان حداقل باید یه تکونی میخورد خب!

ضربه پاتیلی که به سر آرسینوس وارد شد او را از ادامه سخنرانیش بازداشت.هکتور پاتیل را برای زدن ضربه دیگری بالا برد.
-یعنی داری میگی من معجونام درست کار نمیکنن؟

رودولف بی توجه به دعوا و نزاع ایندو بار دیگر نگاهش را متوجه لرد کرد.
- من که به قضیه مورگانا و زئوس مشکوکم.نکنه بین ایندو هم علاقه ی خاصی وجود داشتـــ...

در همان لحظه آسمان بار دیگر رعد و برقی زد و صورت زئوس بر فراز خانه بی سقف ریدل ها ظاهر شد که در چند پست قبل هرا زحمت نابود کردن آن را کشیده بود.مرلین با مشاهده صورت او در میان آسمان از جا پرید تا بار دیگر رسومات چند پست قبل را به جا آورد اما با دکمه ای که اسنیپ بر روی منویش فشار داد به طور موقت از سوژه خارج شد!
- موهاهاها!پس چی فکر کردین؟فکر کردین به همین راحتی می تونین هر بلایی دلتون خواست سر پیامبر زن ما بیارین بعدم با طلسم شکنجه مجبورش کنین اثرات معجونو پشت سر بذاره و دوباره بزرگ شه؟اربابتون توسط من نفرین شده و دیگه بیدار نمیشه!



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲ ۲۱:۴۴:۵۸


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه: مورگانا در اثر طلسمی تبدیل به بچه شده و لرد سیاه هم در اثر همون طلسم به خواب فرو رفته. لرد در صورتی بیدار می شه که مورگانا به حالت اول برگرده.

________________

-ظاهرا فقط با کروشیو می خنده. یکی بهش کروشیو بزنه!
-من یکی که نمی تونم بچه رو شکنجه کنم.

ملت مرگخوار با نگاه های مملو از افسوس و تاسف به نارسیسا نگاه کردند. نارسیسا شانه هایش را بالا انداخت.
-چیه خب! شما ها بچه ندارین. نمی فهمین. احساس مادریه. یکیتون بچه رو شکنجه کنه. من این ارباب رو ببرم تو اتاقشون بخوابن...می ترسم اینجا سرما بخورن!

مرگخواران به هیچ عنوان تحت تاثیر احساسات غیرعادی و عجیب و غریب نارسیسا قرار نگرفتند و با خیال راحت سرگرم کروشیوی مورگانا شدند. مورگانا می دوید و در مقابل طلسم ها جاخالی می داد و با برخورد هر طلسم قهقهه می زد.
نارسیسا بازوی لرد را گرفت...ولی نتوانست بلندش کند. لرد سنگین بود!
نارسیسا پای لرد را گرفت...ولی نتوانست بلندش کند. لرد همچنان سنگین بود!
نارسیسا گردن لرد را گرفت...ولی نتوانست بلندش کند. لرد هنوز هم سنگین بود!
برای همین نارسیسا یقه لرد را گرفت و او را روی زمین کشید و اصلا هم به خودش زحمت استفاده از هیچ طلسمی را نداد.

مرگخواران شاید برای اولین بار در زندگی سیاهشان از کروشیو زدن خسته شدند. ولی مورگانا خسته نشده بود.
-هی...چی شد؟ بزنین...به بابا تامی می گما!

مرگخواران غمگین بودند...مرگخواران بچه دوست نداشتند. شاید این سزای یک عمر زندگی سیاه و پلیدشان بود. اربابی که خوابیده بود و بچه ای که هیچ طلسمی رویش تاثیر نداشت.
آرسینوس احساس کرد طاقت تحمل این غم را ندارد و کروشیویی دیگر روانه مورگانا کرد...ولی عکس العمل مورگانا این بار متفاوت بود.
-آخ!

آرسینوس دستپاچه شد. دختر بچه روی زمین افتاده بود و از شدت درد به خود می پیچید. درست در لحظه ای که نزدیک بود آرسینوس دچار عذاب وجدان شود مورگانا تغییر شکل داد و بزرگ شد. ولی آرسینوس همچنان دستپاچه بود!
-الان کله مو می کنه!

رودولف به طرف نارسیسا که خسته و کوفته به جمع مرگخواران پیوسته بود برگشت.
-نارسیسا؟ ارباب خوابه هنوز؟

نارسیسا لبخندی زد.
-بله...درست مثل یه بچه معصوم...مثل سفید برفی! مثل زیبای خفته!

رودولف برای یک لحظه به روش بیدار کردن زیبای خفته و سفید برفی فکر کرد. بسیار خوشحال بود که ارباب هرگز طعم عشق را نچشیده که حالا مجبور به امتحان چنین روش های شرم آوری شوند!
-خب...مورگانا بزرگ شد. ولی لرد هنوز خوابه. باید بیدارش کنیم!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ملت مرگخوار:

چشمان لرد یک لحظه از شدت تعجب گشاد شد ولی سریعا روی تعجبش نقابی کشید و نعره زد:
- ای... این میگه عالی بود! این بچه میگه کروشیو عالی بود! حتی یک ذره هم دردش نگرفت! این یعنی چی؟! چه وضعشه؟ اینجا چه خبره؟!

هکتور که در این لحظه فرصتی برای ویبره زدن و پاچه ردا خواری پیدا کرده بود با تعظیمی جلوی لرد آمد و گفت:
- ارباب؟! ارباب؟! میخواید معجون تشدید درد کروشیو بدم؟! بدم ارباب؟!

- برو اونور هک! نیازی به معجون های تو نیست! نه وقتی که مورگانا به گردن ما آویزون شده و داره دستش رو در بینی زیبای ما میکنه!

- ارباب میخواید معجونی بدم که خوابش ببره؟

- ارباب میخواید غذای خواب آور بهش بدم؟

- ارباب میخواید با کتاب بزنم تو سرش که بخوابه؟

- همگی ساکت!

لرد که صورتش به شدت از شدت خشم سرخ شده بود دوباره نعره زد:
- همه تان رو میکشیم! فقط اگر بفهمیم کدومتون این بلای آسمانی رو به جون ما انداخت! آخه به کدامین گناه کرده ناکرده مورگانا رو به این شکل انداختید روی ما؟!

مرگخواران از شدت فریاد ها و خشم لرد به خود میلرزیدند... ولی در این بین لرد دوباره چوبدستی کشید و آرسینوس و تراورز را به شدت شکنجه کرد و پس از اینکه به دو مرگخوار در حال دست و پا زدن روی زمین نگاه کرد نگاه دیگری نیز به مورگانا کرد و دوباره چوبدستی را به سمت او گرفت و طلسم شکنجه را فریاد زد... اینبار مورگانا در حالی که به شدت میخندید لرد را رها کرد و روی زمین افتاد.

لرد که به نظر می آمد از شر مورگانا خلاص شده دستش را بالا آورد و عرق پیشانی اش را گرفت ولی مورگانا ناگاهان دوباره روی گردن او پرید و در گوش لرد فریاد زد:
- خیلی دوست دارم بابا تامی! :pretty:

لرد نزدیک بود موهای نداشته اش را بکند که ناگهان باد شدیدی وزید و رعد در آسمان غرید... آسمان تیره و تار شد و چهره ی زئوس که مشخص بود در کشمکشی با هرا است ظاهر شد و فریاد زد:
- اوه... ما گفته بودیم اربابتان به خواب میرود! ولی ظاهرا یادمان رفته بود طلسمش را اجرا کنیم! مهم نیست در هر صورت! و تو ای لرد ولدمورت کبیر... به خواب برو.

به محض اینکه زئوس این کلمات را ادا کرد رخوتی عمیق لرد را در بر گرفت، پاهایش سست شد و روی زمین افتاد.

همین که لرد به خواب رفت ناگهان ماهیتابه ای به سر زئوس برخورد کرد و زئوس را از میان ابر ها محو کرد.

مرگخواران یک لحظه با نیش باز و حالتی تمسخر آمیز به ابر ها نگاه کردند و سپس با دیدن اربابشان با وحشت به طرف او دویدند... مورگانا که همچنان روی سینه ی لرد نشسته بود با بغض سرش را بالا آورد و جیغ کر کننده ای زد:
- عررررررررر.... بابا تامی!

- حالا کی میخواد گریه ی این رو قطع کنه؟

- گریه رو بیخیال! چجوری درمانش کنیم؟

- اول گریه رو قطع کنیم بعد یه کروشیویی به سرمون میزنیم واسه درمانش!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۵ ۲۰:۵۷:۱۰
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۵ ۲۱:۰۱:۲۳


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
مرلین روی مبل نشسته، و با پاهایش روی زمین ضرب گرفته بود.
-امکان نداره... امکان نداره!

ایرما با صدای بلند شروع به حرف زدن کرد:
-به نظر میاد که مورگانا دچار یک نوع اوتیسم یا درخودماندگی حاد شده باشه. توی این بیماری، عقل و درک فرد بیماری بزرگ نمیشه!

روونا با حرص به سمت ایرما برگشت:
-تا کی میخوای توی این کتابا دنبال جواب بگردی عاخه؟ نمیبینی چی شده؟ مورگانا شده یه دختر بچه 3ساله که از همه وحشت داره غیر از لرد! مثل جوجه اردکی که دنبال مامانش راه میوفته آویزون لرده! نمیتونه یه کم از هوشت استفاده کنی؟ درسته که اسلیترینی هستی ولی یه کم هوشو که داری؟

بلاتریکس جفت پا وسط سوژه پرید و دستی به موهای پرپشتش کشید:
-حالا خوبه که با رفتن زئوس، طلسمشم باطل شد. بدون ارباب میخواستیم چیکاری کنیم؟

روونا چشم هایش را در حدقه گرداند. چقدر سخت ماجرا را به طور کامل برای لرد بازگو کرده بود. سعی کرد به واکنش وحشتناکی که لرد نشان داده بود فکر نکند و در عوض، به دنبال راهی برای درمان مورگانا باشد.

مرلین با حرص از جا بلند شد و به سمت مورگانا- یا اگر بخواهیم بهتر بگوییم مورگانای آویزان شده از گردن لرد عصبانی- پیش رفت.
-ای اربابا! قدرقدرتا! ای آلبالو! ای گیلاس! ای شفتالو! ای...
-بسه مرلین! به جای این حرکات بیا و زنت رو از گردن ما جدا کن!

مرلین چند قدم جلوتر رفت. دستانش را باز کرد. همچنان با احتیاط جلو می رفت:
-مورگانا؟ مورا؟ مورای من؟ بیا... بیا اینجا... بیا بریم برات آبنبات بخرم!

چند قدم بیشتر تا مورگانا فاصله نداشت که دخترک ناگهان شروع به جیغ زدن کرد:
-نوموخوام! بابا تام واسم میخره! نوموخوام!

چهره گچی لرد آرام آرام رو به سرخی میرفت. تا هنگامی که مورگانا با خنده دستانش را در دو حفره ای که به جای دماغ داشت، کرد دیگر طاقت نیاورد:
-کــــروشیو!

نفس ها در سینه حبس شد. بچه سه ساله طاقت کروشیو نداشت. اما درست هنگامی که همه فکر می کردند مورگانا خواهد مرد، او با باطل شدن طلسم از جا برخاست و خندید:
-عالی بود!


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۵ ۱۹:۴۰:۳۶


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۲۷:۵۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 729
آفلاین
خلاصه:

مورگانای بی آزار، به واسطه معجون مجهولی که هکتور درست کرده بود، به یک بچه سه ساله تبدیل شده. زئوس ( خدای ِ خدایان) از این اتفاق عصبانی میشه و کاری میکنه که لرد بخوابه و به مرگخوارا میگه که باید در عرض یک هفته مورگانا به وضعیت عادی ـش برگرده وگرنه اربابشون هیچوقت بیدار نخواهد شد و به دیار باقی خواهد شتافت.
هرا ( همسر شرعی و قانونی زئوس) از اینکه زئوس با یه جنس مونث دیگه حرف زده ( در کنار هزاران همسر غیر شرعی و غیر قانونی ِ زئوس!) اون رو از خونه میندازه بیرون و آواره کوچه و خیابون میکنه. زئوس در پی این آوارگی، به سمت خانه ریدل ها حرکت میکنه تا احوال مورگانای کوچک رو جویا بشه.
از طرف دیگه ریتا اسکیتر توسط عوامل نفوذی و خبرچین ها و سوسک های بی شمارش در اقصی نقاط این دنیای جادویی (!)، از واقعه ای که برای لرد و مورگانا و مرگخواران اتفاق افتاده، خبر دار میشه و قصد داره تا یه بمب خبری درست کنه!

----------------------------------
خانه ریدل ها:

- مرلین، این دیگه کیه؟

- چقده شبیه توئه مرلین!

مرلین در ابتدا توجهی به در ورودی نداشت و سعی می کرد تا با بارگاه ملکوتی تماس برقرار کند و ببیند دارویی برای وضعیت فعلی مورگانا می تواند پیدا کند یا نه؛ با اینکه مرلین از وضعیت پیش آمده برای مورگانا چندان ناراضی نبود، ولی اتفاقی که برای لرد افتاده بود، شوخی بردار نبود.
- مرلین! با تو هستیما!

مرلین به سمت لینی برگشت و دید که دارد به سمت در اشاره می کند؛ بنابر این به سمت در نگاه کرد و به محض دیدن پیکری که در چارچوب در ایستاده بود، به زمین افتاد و حالت سجده به خود گرفت. بعد از اینکه بلند شد، با اشاره ی دستش همه ی مرگخواران را وادار به تعظیم در برابر زئوس کرد. چند نفر از مرگخواران به شدت از خود مقاومت نشان دادند ولی در نهایت همگی مغلوب قدرت مرلین شدند. بعد از اینکه مرگخواران صاف ایستادند، مرلین شروع به صحبت کرد.
- درود بر زئوس دانا! چه چیزی باعث شده تا اینجا تشریف بیاورید؟

زئوس شدیدا دلش میخواست تا عقده های فروخورده و درد و دل های خودش را از دست زن ِ ناسازش پیش ِ مرلین بگشاید، ولی با توجه به موقعیتی که پیش آمده بود، صلاح را بر این دید که با وقار رفتار کند!
- آمده ایم تا جویای احوال پیامبرانمان باشیم و ببینیم چرا مورگانایمان به این حال و روز افتاده است.

- مقدمتان گلباران ای زئوس ِ گرامی! بفرمایید.

هنوز زئوس قدم از قدم برنداشته بود که هوای بیرون خانه به شدت طوفانی و ابری شد و این بار صورت هرا از آسمان بیرون زد. هرا در جستجوی زئوس نگاهی به اطراف انداخت، با دیدن وسایل سفر زئوس پشت در خانه ریدل ها، فهمید که زئوس در کجا قرار دارد. هرا سقف خانه ریدل ها را کند و مرگخواران زیر این سقف دوباره بی سرپناه شدند!
- آه... هرای اعظم!

مرلین این را گفت و دوباره خودش و بقیه مرگخواران را مجبور به تعظیم کرد. هرا لبخندی به مرلین زد. همیشه از این رفتار های مرلین خوشش می آمد؛ ولی الان وقت لوس کردن مرلین نبود، کار مهم تری داشت. رو به زئوس کرد و گفت:
- من فیلم ِ اومدنت به اینجا رو دیدم، با یکمی تخفیف و از خود گذشتگی همیشگی من در برابر کارای تو، میتونی برگردی سر خونه زندگیت، و باید هم برگردی چون کارای خونه انتظارتو میکشه!

- ولی آخه کارای من اینجا...

- بحث نباشه! مرلین تمام اختیارات و فعالیت ها رو تحت کنترل خودش میگیره؛ از الان به بعد اون شخصیت اول این سوژه ست!

زئوس سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و از اینکه بعد از عمری، اسمش در سوژه ای آورده شده بود و حالا هرا نمی گذاشت تا معروف شود، به شدت بغض کرده بود و هر لحظه ممکن بود گریه کند. کمی تامل کرد تا شاید هرا دست از سرش بردارد، اما هرا از ریش های زئوس گرفت و او را با خفت و خواری به سمت بالا کشید که درس عبرتی باشد برای همگان تا در میان سوژه ی مرگخوارهای ِ لرد سیاه، غیر مرگخوار جماعت را نقش اصلی نکنند!

- خب...

مرلین این را در حالی گفت که دست هایش را به هم می مالید و با حالتی شیطانی به مرگخواران نگاه میکرد.

- کجا بودیم؟!

- مورگانا!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
- خشم زئوس باعث شد لرد به خواب بره و اگه مرگخواران نتونن مورگانا لی فای رو دوباره به حال اولیه بر گردونن.. لرد.. زبونم لال.. زبونم رو نجینی بخوره.. لرد..

ریتا مو بلوند دفترش را با صدای تَق ـی بست که باعث شد حرف خبرچین فشفشه نیمه ناقص بماند.با عشوه روی صندلی اش جا به جا شد.دستی به موهای بلوندش کشید و در این فکر بود که "از من خوشگل تر هم داریم مگه؟!" اما یکدفعه وسط تفکرات خودشیفته وار و تحسین و تمجید هایش از قیافه ای که با هفت هشت تا عمل زیبایی و استفاده از دو سه کیلو لوازم آرایشی قابل تحمل تر شده بود،چند تار از موهایش به ناخنش گیر کرد.
ریتا با صورتی رنگ پریده که سفیدی اش با آن همه پودر سفیدکننده ی روی صورتش با رنگ دستمال جیبی اش که گوشه ی آن R.S گلدوزی شده بود برابری میکرد،نگاهی به ناخن هایش انداخت.نمی توانست این فاجعه ی عظیم را تحمل کند!شکستن گوشه ی راست ناخن انگشت کوچک دست چپش اتفاقی نبود که ساده از آن بگذرد.حالا %0.5 از زیباییش کم شده بود!

-خانوم؟!

پاک آن خبرچین بدبخت را فراموش کرده بود.البته ناخنش از هر چیزی مهمتر بود!بدون اینکه حتی نیم نگاهی به خبرچین بیاندازد با حالتی عصبی که با ترس ادغام شده بود جوابش را داد:

-دیگه چی میخوای؟!خبرتو که گفتی دیگه...برو...برو بذار به درد خودم بسوزم

و بعدش پشت چشمی برای خبرچین بدبخت که ویندوزش پریده بود،نازک کرد و رویش را به سمت دیوار کرد.دو دستی صندلیش را چسبید و با یک حرکت سونیکی خودش و صندلی باهم به سمت دیوار چرخیدند.

یه شیش هَف ساعتی بعد:
وضعیتی که مغازه داشت چیزی کمتر از ژاپن سونامی زده نبود!ریتا کمی آرام تر شده بود و به مغزش اجازه ی فکر کردن و یافتن راه حلی برای بدبختی اش داده بود.

-چیکار کنم حالا؟!ینی الآن از من خوشگل تر داریم؟؟نــــــه...نباید همچین کسی وجود داشته باشه ...صب کن ببینم...آره خودشه!

با گفتن این دیالوگ با صدایی که از حد معمول بلندتر و صد البته جیغش بیشتر بود(گزارشات نشان دادند که 2 نفر کر و 4 نفر دچار خونریزی گوش شدند.)سوهانی از توی کیفش در آورد و مشغول سوهان کشیدن ناخنش شد...حالا به اعتقاد خودش از او خوشگل تر وجود نداشت!
در همین افکار شیرین به سر می برد که چشمش به دفترش افتاد.خبر هایی که آن خبرچین فشفشه برایش آورده بود حتما خبرساز میشد.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
کمی پایین تر.. پایین تر..بیا پایین تر دیه بوقی! :vay: آها، خانه ریدل!

- اَه... بسه دیگه! اصلا چرا من باید این بچه ی مورگانا مانند رو ساکت کنم؟
نارسیسا به سمت سوروس اسنیپ حرکت کرد. بچه را زیر بغلش زد و گفت:
- اصلا نمی خواد تو ساکتش کنی. بی ذوق!

تق تق تق ( افکت دَر زدن نیست.. صدای تعمیر سقفه! )

سوروس در حالی که به سقف در حال تعمیر خانه ریدل نگاه میکرد، گفت: « دقیقا این یارو چی گفت؟ یه بار دیگه توضیح میدی؟ »
تراورز برای بار هزارم داستان را برای اسنیپ توضیح داد:
- ببین! این یارو نمیدونم چی چی اوس اومد گفت که..
الادورا از آن سر اتاق نشیمن داد زد: « اسمش زئوسه.. زئوس! »
تراورز ادامه داد:
- آره، همون زائوس! اومد گفت که چرا این مورگانا رو زدین تبدیل کردین به بچه کوچولو.. بعدش گفت که وایستید دم در بعد زنگ ولی نظرش عوض شد! گفت که یه هفته وقت داریم ببینیم باید چه کرشیوی به سرمون بزنیم تا این مورگانا رو برگردونیم به تنظیمات کارخونه! »
سوروس در حالی که سَرَش را می خاراند گفت: « بازم فکر کنم متوجه نشدم.. »
تراورز در حالی که به صورت به سرش میزد، از مرلین می خواست شَر سوروس را از زمین یا حداقل خانه ریدل کم کند. ناگهان در خانه باز شد و پیکره ی مردی تنومند که ریشش تا زمین میرسید، در چارچوب در حاضر شد. جماعت مرگخوار نیز به شکل به مرلین خیره شدند..
- اینجا چه خبره؟

کیلومتر ها.. نه اونقدر هم دور نشو! :vay: بیا همین کوچه دیاگون

کوچه دیاگون دیگر مثل همیشه شلوغ نبود. تنها آن بیکارانی که جامعه دیگر به آن ها نیاز ندارد در کافی شاپ برادران بگمن نشسته اند و هر دو دقیقه یک بار به سمت لیوان هایشان حمله می برند. در این میان، مردی دوان دوان نظر همه را به خود جلب کرد. مرد لَه لَه زنان دم مغازه ی مورد نظرش ایستاد. نگاهی به داخل مغازه کرد و لبخند رضایتش، صورتش را به طرز عجیبی بدترکیب کرد!

- خانوم، خانوم.. خبرای تازه دارم! اگه بدونین چی ...
پشت میز، زنی نشسته بود. لباس سبز براقش را پوشیده بود. دستانش را در هم گره زده بود و احتمالا در حال گوش دادن به موسیقی ملایمی بود.
- خانوووووم! میشنوین چی میگم؟

صدای نازک ریتا اسکیتر مو بلوند ( ) فضای اتاق را پر کرد.
- معلومه که میشنوم ابله! این هندزفری ها الکیه. مدله. دَرک و شعورت نمیرسه که!
مرد جوان که حالا صورتش داشت رنگ عوض می کرد و به شکل لبویی خوشمزه تبدیل میشد، ادامه داد.
- بانو... چند تایی خبر دارم! کدومو بگم؟
- معلومه... اون بهتره رو بگو!
- اما..
ریتا اسکیتر تازه یادش آمد. این خبرچین های فشفشه را باید با گالیون ترسترال کرد! ریتا، سکه هایی که از لودو قرض گرفته بود را به سمت پسرک پرت کرد. پسر سکه ها را گرفت و ادامه داد:
- خب، اول اینکه دگورث گرنجر یه معجون درست کرده که می تونه آدم رو کوچیک کنه. دومیش اینکه این معجونو روی لی فای امتحان کرده و اون به بچه تبدیل شده!

ریتا در حالی که قلم پرش را از جیبش در می آورد گفت:
- سومیش چی؟
- خشم زئوس باعث شد لرد به خواب بره و اگه مرگخواران نتونن مورگانا لی فای رو دوباره به حال اولیه بر نگردونن.. لرد.. زبونم لال.. زبونم رو نجینی بخوره.. لرد..


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ ۱۸:۰۶:۱۵
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ ۱۸:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ ۲۰:۰۰:۲۱

دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


این قسمت: مورگانا نو کیتایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
هِرا از آن سوی کوه المپ و جایی فراسوی ابر ها فریاد کشید:
-زئوووووووووووس!

چهره خشمگین زئوس بین ابر ها حالت شرمنده ای به خود گرفت و با صاعقه ای ناپدید شد. مرگخواران همچنان با چشم هایی گرد شده به آسمان هفتم میخکوب بودند.

المپ، یونان.
-مردک بی همه چیز چشم چرون!

زئوس با شیرجه ای پشت اولین هکاتون کایر دم دستش پناه گرفت. صاعقه پرتاب شده به دست هرا، بین دو ابروی هک فرود آمد و وی در دم با خاک میدان مین یکسان شد. مراسم یادواره آن مرحوم عصر فردا در آتن...
-لعنت به اون ذات خراب بزچرونــــــــــــــت!

زئوس پرومتئوس را سپر خود کرد. صاعقه بعدی زاااااااارت به زنجیر هایی که پرومته را به کوهستان زنجیر کرده بودند خورد و پرومته بعد از هزار سال آزاد شد. زئوس ناامیدانه تیتان خوشحال را کناری انداخت تا سپر دیگری جور کند. پرومته مشت هایش را رو به آسمان گره کرد و بعد از دور افتخار گرد کاخ المپ و خوشحالی به سبک رونالدو دوان دوان از کادر خارج شد. زئوس در حالی که ناامیدانه جام ها و کاسه های طلا را به عنوان پناه بعدی خودش امتحان می کرد فریاد زد:
-هرمسسسسسس! پسره سر به هوا! هزار بار نگفتم آن ساک صاعقه های مرا از دست مادرت دور نگاه دار؟!

هرمس بال بال زنان از آسمان پایین آمد و در حالی که با نیشخندی تمام دندان هایش را به نمایش می گذاشت جواب داد:
-پدر، من همین کار را کردم. چیزی که نتوانستم از دستش دور نگه دارم این بود...

و زن زیبایی را که از پشت یقه گرفته و توی هوا نگه داشته بود، تکان تکان داد. هرا که پرتاب به پرتاب مهارت هدف گیری اش افزایش پیدا می کرد، با صاعقه آخر هرمس و آتوی زیبارویی که قصد داشت به وسیله اش پول توجیبی صد سال آینده اش را یک شبه تامین کند، به آتش کشید. زئوس با صورتی رنگ پریده به بقایای هرمس و لدا نگاه کرد و آه جان سوزی کشید.
-آخ! هرا! او قرار بود دختر زیبایی به دنیا بیاورد که پنج هزار کشتی مرد آتنی را سر کار بگذارد و به واسطه اش بازیگرانی مشهور شوند و هالیوود به نان و نوایی برسد... اگر بدانی در حق آیندگان چه ظلمی مرتکب شدی و چه هیجان ها که از آنها سلـ...!

جمله زئوس با برخورد بقچه لباسی به صورتش، نا تمام ماند. زئوس و بقچه از المپ به بیرون پرتاب شدند و فریاد هرا بدرقه شان کرد:
-با برف سال دیگه هم بر نمی گردی اینجا! فهمیدی؟!

جنگل های یونان، ساعاتی بعد، کلوزآپ
زئوس پای پیاده در راه لیتل هنگلتون تا دمی در کنار مورگانای عزیزش بیاساید.

المپ، همان موقع، کلوزآپ
هرا در حال ویدئو چک مکالمات آخر زئوس با زمین و لیست برداری از آخرین رسوایی های همسرش!


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۳ ۱۶:۰۲:۵۵



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
-اگه دستم به اونی کی جیغ زد برسه...
در اتاق را باز کرد و با دختری گریان رو به رو شد.

لرد:
دخترک سه ساله:

لرد که هیچگاه طاقت دیدن گریه ی بچه های کوچک را نداشت نجینی را که کنجکاوانه از لای در سرک می کشید با لگدی به طرف راه پله هدایت کرد.
- زهر نجینی!درد!مرض!کدوم بوقی فک و فامیلشو بدون اجازه همایونی ما باز راه داده تو خونه اربابی ما؟خودش در اسرع وقت خودشو به اتاق تسترال ها معرفی کنه!

دخترک کوچک درحالیکه با شدت بیشتری اشک می ریخت به طرز نامفهومی گفت:
- الباب...عررررررررررررر! هله ش تقسیل هکول عرررر گف اونو بخولم عررررررررررررر!

لرد سیاه:

درست در لحظه ای که لرد می رفت تا دخترک مجهول الهویه را هم به بلای نجینی دچار کند آسمان رعد و برقی زد اما چون لرد در خانه بود طبیعتا آن را ندید و همچنین ظهور صورت پیرمردی از میان ابرهای سنگین و تیره ای که به تدریج آسمان را می پوشاندند! اما همان لحظه که پیرمرد مزبور با یک فوت کل سقف خانه ریدل را کند لرد توانست همه این وقایع را یک مرتبه ببیند!

پیرمرد درحالیکه گاه و بیگاه رعد و برق هایی در اطراف سرش ظاهر میشد با صدای مخوفی که این بار کل خانه را به لرزه درآورد گفت:
- چه کسی امر همایونی ما خدای خدایان رو زیر پا نهاده و تنها پیغمر زن ما را به این روز انداخته؟

صدای روحانی زنی از فراز ابرها به گوش رسید:
- با کی حرف می زنی؟باز دو دقیقه چشم منو دور دیدی رفتی دنبال یه زن دیگه؟
- اوه نه...چیزه یعنی چیزی نیست عزیزم! اومدم یه تک پا به وضعیت انسان های خاکی شخصا برسم الان بر میگردم!

صورت پیرمرد که در آن لحظه اندکی بیمناک به نظر می رسید به طرف خانه ریدل بازگشت درحالیکه مرگخواران دست جمعی با دهان باز به این منظره ها زل زده بودند.
- نمی دونم کار کدومتون بود ولی خیلی نامردین که زدین مورگانای منو به این روز انداختین و فکر دل شکسته منو نکردین!نامردا زنگ خورد وایسین سر کوچه!

مرگخواران:

پیرمرد اندکی خودش را جمع و جور کرد.
- اهم منظورمان این بود که امر همایونی ما بر این تعلق گرفت که یک هفته به شما فرصت بدیم تا مورگانای مارو به حالت سابق برگردونید و تا اون زمان ارباب شما به خواب فرو میره.اگر تا یک هفته دیگه مورگانا به حالت قبلش برنگشته باشه اربابتون خواهد مرد!

مرگخواران:








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.