کمی پایین تر.. پایین تر..بیا پایین تر دیه بوقی! :vay: آها، خانه ریدل!- اَه... بسه دیگه! اصلا چرا من باید این بچه ی مورگانا مانند رو ساکت کنم؟
نارسیسا به سمت سوروس اسنیپ حرکت کرد. بچه را زیر بغلش زد و گفت:
- اصلا نمی خواد تو ساکتش کنی. بی ذوق!
تق تق تق ( افکت دَر زدن نیست.. صدای تعمیر سقفه!
)
سوروس در حالی که به سقف در حال تعمیر خانه ریدل نگاه میکرد، گفت: « دقیقا این یارو چی گفت؟ یه بار دیگه توضیح میدی؟ »
تراورز برای بار هزارم داستان را برای اسنیپ توضیح داد:
- ببین! این یارو نمیدونم چی چی اوس اومد گفت که..
الادورا از آن سر اتاق نشیمن داد زد: « اسمش زئوسه.. زئوس!
»
تراورز ادامه داد:
- آره، همون زائوس! اومد گفت که چرا این مورگانا رو زدین تبدیل کردین به بچه کوچولو.. بعدش گفت که وایستید دم در بعد زنگ ولی نظرش عوض شد! گفت که یه هفته وقت داریم ببینیم باید چه کرشیوی به سرمون بزنیم تا این مورگانا رو برگردونیم به تنظیمات کارخونه! »
سوروس در حالی که سَرَش را می خاراند گفت: « بازم فکر کنم متوجه نشدم..
»
تراورز در حالی که به صورت
به سرش میزد، از مرلین می خواست شَر سوروس را از زمین یا حداقل خانه ریدل کم کند. ناگهان در خانه باز شد و پیکره ی مردی تنومند که ریشش تا زمین میرسید، در چارچوب در حاضر شد. جماعت مرگخوار نیز به شکل
به مرلین خیره شدند..
- اینجا چه خبره؟
کیلومتر ها.. نه اونقدر هم دور نشو! :vay: بیا همین کوچه دیاگون کوچه دیاگون دیگر مثل همیشه شلوغ نبود. تنها آن بیکارانی که جامعه دیگر به آن ها نیاز ندارد در کافی شاپ برادران بگمن نشسته اند و هر دو دقیقه یک بار به سمت لیوان هایشان حمله می برند. در این میان، مردی دوان دوان نظر همه را به خود جلب کرد. مرد لَه لَه زنان دم مغازه ی مورد نظرش ایستاد. نگاهی به داخل مغازه کرد و لبخند رضایتش، صورتش را به طرز عجیبی بدترکیب کرد!
- خانوم، خانوم.. خبرای تازه دارم! اگه بدونین چی ...
پشت میز، زنی نشسته بود. لباس سبز براقش را پوشیده بود. دستانش را در هم گره زده بود و احتمالا در حال گوش دادن به موسیقی ملایمی بود.
- خانوووووم! میشنوین چی میگم؟
صدای نازک ریتا اسکیتر مو بلوند (
) فضای اتاق را پر کرد.
- معلومه که میشنوم ابله! این هندزفری ها الکیه. مدله. دَرک و شعورت نمیرسه که!
مرد جوان که حالا صورتش داشت رنگ عوض می کرد و به شکل لبویی خوشمزه تبدیل میشد، ادامه داد.
- بانو... چند تایی خبر دارم! کدومو بگم؟
- معلومه... اون بهتره رو بگو!
- اما..
ریتا اسکیتر تازه یادش آمد. این خبرچین های فشفشه را باید با گالیون ترسترال کرد! ریتا، سکه هایی که از لودو قرض گرفته بود را به سمت پسرک پرت کرد. پسر سکه ها را گرفت و ادامه داد:
- خب، اول اینکه دگورث گرنجر یه معجون درست کرده که می تونه آدم رو کوچیک کنه. دومیش اینکه این معجونو روی لی فای امتحان کرده و اون به بچه تبدیل شده!
ریتا در حالی که قلم پرش را از جیبش در می آورد گفت:
- سومیش چی؟
- خشم زئوس باعث شد لرد به خواب بره و اگه مرگخواران نتونن مورگانا لی فای رو دوباره به حال اولیه بر نگردونن.. لرد.. زبونم لال.. زبونم رو نجینی بخوره.. لرد..