هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
1- مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین را که همگی میشناسیم.البته بیشتر با پسوند"کبیر".البته همه ما میدونیم که هیچکس از اول عالی و بی نقص نیست و این موضوع به خوبی درباره مرلین هم جواب میده.مرلین جادوگری بود که تونست خودش رو تبدیل به قویترین جادوگر تمام دوران ها بکنه.اما مهم این جاست که چطور اینکار رو کرده.در زمان های قدیم سعی کردن حرف اول و آخر رو میزد، غیر از اینه؟! مرلین هم سعی های خودش رو اون هم به نحوه خودش کرد! شایعه است که وقتی می خواسته یکی از اولین ورد های دنیای جادوگری رو خلق کنه باعث فرو رفتن آتلانتیس در آب شده.در نتیجه یکسری از مردم آتلانتیس که زنده موندن و البته بیرون آب هم بودن عصبانی بودن شدید و به مرلین حمله کردن.اینجا بود که مرلین باید کبیر بودن خودش رو نشون میداد.مرلین با یکسری حرکات رقص پای ترکیبی با حرکات چوبدستی که ملقب به"ژانگولرن چوبدستی گولرن"شروع به مبارزه کرد.این حرکات به گونه ای بودند که از انرژی ژانگولرن چوبدستی گولرن استفاده میکردند و مرلین هم چپ و راست با حرکات ژانگولرنش مردم آتلانتیسی را به باد فنا میداد! بعد از پایان این جنگ به همین ترتیب، مردم اون روستایی که مرلین در اونجا زندگی میکرده قدرت اون رو دیدن و لقب"کبیر" رو به اون اعتا کردن.

2- یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

صدای به هم خوردن شمیر ها و سپهر های آهنی به هم مانند رعدی در گوش سربازان تنین می انداخت.دو ارتش کاملاً با یکدیگر درحال جنگ بودند.فریاد ها حمله پیا پی به گوش میرسید اما فقط چند لحظه به طول می انجامید که صدای فریاد کوتاه تر و تیز تری به گوش میرسید و پیکر بی جان سرباز بر روی زمین بی افتد.منجنیق های هر دو سپاه با صدای مهیبی سنگ های غول پیکر خود را به سمت ارتش مخالف پرتاب میکردند و سربازها را نقش بر زمین میکردند.هوا ابری و مه آلود شده بود و صدای صاعقه به گوش میرسید.
در این میان جادوگری بی حرکت در میان جنگ ایستاده بود.شنل بلند و قرمزی به تن داشت که در مجاورت با نسیمِ کوتاهی تکان میخورد.موهایش کوتاه و به رنگ قهوه ای بود و صورتش پر از زخم های کوچک.لباس ساده ای به رنگ سرمه ای داشت که نوار های چرمی روی آن کشیده شده بود.جادوگر شنلش را کنار زد و چوبدستی را از غلافش بیرون کشید و به سرعت و با وردی به رنگ قرمز یکی از سربازان را زمین گیر کرد.یاران آن سرباز که فهمیده بودند آن جادوگر از سپاه آن ها نیست به سمت جادوگر یورش بردند.جادوگر چوبدستی اش را دور سرش چرخاند و موجی به رنگ آبی به سمت چندیدن و چند سرباز جلو رویش پرتاب کرد و آنها را به شدت زخمی کرد.جادوگر این بار به فکر یک ضربه خرد کننده بود.چوبدستی اش را به سمت آسمان گرفت و رعدی به سمت آسمان پرتاب کرد.بلافاصله چوبدستی اش را پایین آورد و صاعقه مانند و ماری که دشمنش را حس میکند به سربازان سپاه دشمن برخورد کرد و آنها را درجا کُشت.

3- یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

در زمانی جادوگری بود به اسم کوان.این جادوگر درواقع جادوگر نبود، یک دیو جادوگر بود! کوان از جمله کسانی بود که همیشه ریش سفیدان جزیره هایبراس (محل زندگی دیو ها در برزخ) را نصیحت میکرد و جزو مشاوران آنجا بود.البته درواقع کوان بود که باعث شده بود هایبراس به جای اینکه به مکان و زمان دیگری برود به برزخ کشیده شود.اما همه اشتباه میکنند دیگر! البته کوان بعداً این اشتباه را درست کرد.

4- آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

سومین سال حضور؟! شاید...عموم چارلی باشه!...شاید هم اون یکی عموم بیل باشه!...نه فکر کنم اون یکی عموم رون باشه...نمیدونم خب! خانواده ویزلی انقدر وسیع هستن که فکر کنم همه عمو ها و عمه هام توی کلاس شما بودن.البته اونایی که سنشون بیشتره فکر کنم بهتر یادشون باشه.فکر کنم چارلی بود نبود؟!

5- موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
1- دلایل انقلاب کردن اجنه ها
2- چرا گرگینه ها در هلال کامل ماه وارد شکل گرگینه ای خودشون میشن؟
3- جنگل ممنوعه چگونه ساخته شد؟
4- مکان تالار های خصوصی گروه های هاگوارتز چگونه انتخاب شد؟

6- ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

تریس مریگولد ساحره ای بود نام آور.بیشتر ما هم اون رو با معجون های شفا بخشش می شناسیم که قبل از اینکه تبدیل به یک جنگجو بشه با اون ها کلی پول به جیب زد! تریس مریگولد قبل از اینکه جنگجو بشه مدتی هم در کافی شاپ"مریگولد کافی" کار میکرد و صاحب اونجا بود.میگن میلک شیک های اونجا انقدر خوشمزه بوده که مردم حاضر بودن دار و ندارشون رو بدن تا یدونه از اون ها بخورن!




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۸:۵۰ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
پپیوز اعظم من الگریفیندور

1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره
مرلین واژه عجیب لحظه ها، فردی که به از هر پپیوزی میدانست که باید در چه زمینه ای رشد و نمو داشته باشد... دقت کنید "نمو"!داشتن نمو کار آسانی نیست، همانطور که پدرش به سختی و با جان کندن بسیار وی را پیدا کرده و به محضر خویشتن بیاورد. مرلین انسان و بهتر بگویم جادوگر خفنطوری بود که مانند راهبان به مردم حتی در زمان کودکی پند و اندرز میداد، همان پندو اندرز هایی که باعث میشدند جادوگران و ساحره های صالح به راه کج کشیده شوند، نمونه ای از پند های ایشان در دست من است که میفرمایند:
"ای نوادگان جادوگران وساحره ها، بدان آگاه باشید که اگر میخواهید برای لحظاتی از شر بدبختی و آوارگی در امان باشید با چیژ های مورفین اعظم همراه باشید که جز شادی و شور چیز دیگری به همراه ندارند، همانا که من از این چیژ ها استفاده میکنم و به شما تضمین میکنم که حتی مورگانا هم از آن خوشش می آید! "

ایشان در سن 69 سالگی پس از کلی ساختمان سازی بر روی مغز پروردگار زمین و آسمان ها، پروردگار بزرگ نور و ظلمات به رسالت رسید زیرا در آن موقع رسالت خیلی با کلاس بود و از آن طرف مورگانا در حال رسالت بود! وی را به عنوان مخ پرتاب کن روی زمین میشناختند، زیرا در بازی عجیب و غریب بیسبال به جای آن که توپ را بزند توپ تو دستکش گیر را مورد هدف قرار میداد و چوب مبارکشان را محکم بر سر آن خوار و خفیف میزد!

مرلین از زمانی کبیر نام گرفت که وقتی حوری های بهشتی دورش را گرفته بودند و انار به وی تعارف میکردند ایشان میخوردند و هرروز چاق تر میشدند تا به آن که از هگرید جلو زدند(البته در آن زمان هگرید حضور نداشت پس قطعا در زمان آینده ایشون به وجود آمدند (سخن بزرگان) ) ایشان به حدی چاق شده بودند که تختشان جایی برای وی نداشت پس مجبور شدند تختی برای بیش از 11 نفر بگیرند تا بتوانند در آن آسوده به خورد و خوراکشان بپردازند!

ایشان توانستند گروه القرار(برادران القاعده) را پدید آورند و در انگلستان طی یک حرکت انتحاری زمین های جلگه ای را به جهنم دره پپیوز ها تبدیل کنند

ایشان مرد بزرگ و عریضی بودند


2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره



ناو جنگی در سواحل مدیترانه در حال حرکت بود، پادشاه ترکیه-همان که حرمسرا داشت-به انگلستان خیانت کرده بود وبا با پسر دیگری دوست شده بود! تیر باران شروع شده بود، پرسیوال ریش دراز، معروف به پشمک الله اعظم در کنار شاه آرتور شماره 3 نشسته بود و به وی پیشنهاداتی انحراف بر انگیز میداد تا بتواند خود را پادشاه جادوگران انگلستان بکند، صندلی آرتور پر از الماس های گرانبها و یاغوت های رنگارنگ بود، از روی آن بلند شد و آرام آرام به سمت سربازان تیر انداز روی عرشه رفت تیر اندازها یک به یک به دستور فرمانده ی خود تیر را رها میکردندو یک به یک ناو ها را به آتش میکشیدند!
پرسیوال به کشتی جادوگران بالغ و کشتی جادوگران نا بالغ کرد، با دست به جادوگران نابالغ دستور داد تا خود را قربانی بالغ هاکنند، سربازی به ایشان گفت:
-قربان آنان هنوز بچه اند! این کار شایسته ای نیست!
-تجربه به من آموخت که کسانی مانند تو زیادی حرف میزنند!
-اما دلیلتان چه بود؟

پرسیوال تفکر کرد و فرمود:
-پدر جد من، مرلین کبیر از نابالغ ها خوشش نمی آمد، آنانی که سبیل و ریش ندارن میبایست زود تر کشته شوند!
-راهکارشان برای زنده ماندن چیست؟
-اول آن که بجنگند و پیروز شوند، دوم آن که ریشو سبیل بکارند، سوم آن که مانند حمید صفت ریش مصنوعی بگذارند!

بالغان پدر که در کشتی سمت راست ناواصلی بودند وقتی رفتن فرزندانشان را به سوی مرگ میدیدند به شدت افسرده و غمگین میشدند!ناراحتی را میتوانستید از چشمانشان بخوانید... نا بالغان یک به یک کشته میشدند، دریای مدیترانه تبدیل شده بود به دریای خون، آواداکداورا های زیادی از سوی دشمن به کودکان بی گناه وارد میشد و آنانرا یک به یک کم میکرد! پرسیوال لبخند ملیحی زد و با دست به بالغان دستور حمله را داد...

آرتور بسیار عصبی بود، با خشم و غضب به سربازان دستور میداد، هر لحظه یکی از انسان های ماگل و بی ارزش کم میشد و به عصبانیت آرتور اضافه میکرد! سخت ترین لحظات برای او و بهتیرن لحظات برای پرسیوال بود زیرا میتوانست از این بی مسئولیتی آرتور شماره سه استفادهکند و به جای او بنشیند! آرتور داد زد:
-جلو بروید! خدا با ماست!
سربازی از تیر اندازان در حالی که تیر در دستش بود و آن را فشار میداد در جواب آرتور فریادی سر داد که نگاه و توجه همه حتی دشمنان را جلب کرد:
-اگر خدا با ماست پس چه کسی با آنان است که این گونه ما را دارند تکه تکه میکنند؟!

همه تیر اندازان ندای بی مسئولیتی آرتور سر دادند و شورش کردند تا این که...
-آواداکداورا!
-طلسم ممنوعه؟!
سرباز از سربازان به روی عرشه افتاد، نایی برای حرکت نداشت، خونش منجمد شده بود و شش هایش تحت تاثیر طلسم نابخشودنی آواداکداورا بود! پرسیوال آن روز شورش تیراندازان را خواباند و با ترساندن سربازان انان را به مرز داخلی ترکیه کشاند، ولی خود با آن که میدانست همه حتی بهترین دوستانش میمیرند پا به فرار گذاشت و به انگلستان آپارات کرد تا خود را به تخت پادشاهی بنشاند!


1

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

بابایاگا بن عنترالملوک... وی در زمان زندگی اش در دربار با بی سواد بازی و به عبارتی خویش اسکل پنداری همه را به وجد می آورد، کینگ آو راشا یا به عبارتی روسیه (نام وی در ذهنم آلبالو گیلاس میخورد) همیشه از او به عنوان دلقک یاد میکرد و باعث میشد بابایاگا که اسطوره ای در افسانه های روس بود خشمگین شود تا موقعی که وی کینگرا به قتل رساند و شد محبوب دل ها (به دلیل کمبود اطلاعات از گفتار بقیه اینا معذوریم:|)


5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
-چه شد که ارواح در کنار جادوگرانسیر میکنند!
-پپیوزاعظم که بود و چه بوق هایی زد؟
-فاز پپیوز اعظم را تعریف کنید با رسم شکل، 2 نمره!
-نام گیرلفرند های مرلین کبیر در بهشت را بنویسید

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


«تریس مریگولد» یک ساحره ماهر بوقی در ویچر و دوست نزدیک جرالت و «ینیفر» است. تریس یک درمانگر زبردست است و همیشه همراه خود تعداد زیادی معجون های شفابخش دارد، اما خودش هرگز از آنها استفاده نمی کند، چرا که بدنش به معجون ها حساسیت دارد. تریس هیچگاه نتوانسته علاقه اش به جرالت را پنهان کند، واقعا براش متاسفم زنیکه علاقه مند به پسر


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۹:۴۵:۳۰

ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین کبیر جادوگری بود که در اوایل کار، هم کبیر بود و هم نبود. البته این نبودن به معنای صغیر بودن نمیباشد، بلکه در مقابل کبیر بودن میباشد. وی در زمان به دنیا آمدن، با سه کیلو ریش و هشتاد و پنج کیلو کتاب جادوگری به عنوان اشانتیون آمد. از وی به عنوان دست چپ شاه آرتور در تاریخ بریتانیا یاد میشود. همچنین وی پایه گذار رقص تانگو بود که برای اولین بار در استون هنج برگزار شد. در اینکه شریک وی در این رقص آسلامیک، که البته بعد ها توسط دشمنان و حسودان غیر آسلامیک شناخته شد، چه کسی بوده است اطلاعی در دست نیست. بعضی میگویند ملکه آتلانتیس بوده، بعضی میگویند خود زلیخا بوده که به صورت نسخه آزمایشی توسط مرلین خلق شده. در مورد به دنیا آمدن این سوپر جادوگر، میگویند که اول او بوده، بعد دنیا آمده. و همچنین میگویند اولین طرح کانتر شرط بندی توسط او و با همکاری استاد "جهنمی" به راه افتاد که خود او موفق به کسب مقام اول شد. از دیگر دستاورد های این جادوگر، میتوان به خشک خشک کشتن دشمنان و تحویل ندادن هیچگونه شیر و لبنیات به آنها اشاره کرد که بدین ترتیب آنها را گرسنه نگاه میداشته و بدون هیچگونه جنگی نابودشان میکرده. در نهایت نیز در پیشگویی ها آمده که آخرین نبرد مرلین، بازی بتلفیلد یک خواهد بود که با استاد "جهنمی" انجام خواهد داد و سپس در اوج خود (مرلین) حافظی میکند.

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

تیر ها همچون باران بر سر هر دو سپاه فرود می آمدند. هر دو سپاه آرایش نظامی منظمی داشتند. ولی یک سپاه برای امپراطوری انسان ها و دیگری برای خون آشامان و گرگ نماها بود، در اینکه این دو نژاد چطور دست از قلع و قمع یکدیگر برداشته اند تا بزنند فک انسان هارا پایین بیاورند اطلاعاتی در دست نیست. اما مهم همین بود که انسان ها در آن لحظه نگران بودند. دشمن مجهز به کمان و شمشیر بود، ولی نیزه نداشت و شاید این به نفع انسان ها بود. فرمانده سپاه نگاهی به سربازانش کرد. سپر های مستطیلی شکلشان را بالا آورده بودند و قدم قدم پیشروی میکردند. او سرش را تکان داد، مردی بود با قدی حدود دو متر و هیکلی ورزیده در زیر زرهی نقره ای. پیاده بود و آرام همراه سپاهش به پیش میرفت که ناگهان ارتش دشمن حمله کرد...

- سواره نظام به جلو!

سواره نظام انسان ها، بالغ بر پانصد نفر به دشمن هجوم آوردند. گرگ نماها با مشاهده وضعیت نبرد برابر را فراموش کردند و خود را تبدیل کردند...
اما همه این اتفاقات در چشمان سیاه او بی اهمیت بود. برای او تنها عبور خودش به سلامت مهم بود. نگاهی به کلاغ سیاه که روی شانه اش نشسته بود انداخت، سپس کلاه شنل را به سر کشید و چهار نعل تاخت. باید سریع و بدون تلف کردن وقت از میان دو سپاه در حال جنگ عبور میکرد.
در حال تاختن بود که ناگهان شمشیری دو لبه و بزرگ، گردن اسب در حال دویدن را قطع کرد. به سختی به زمین خورد و غلتید. همان مرد درشت اندام بود که از روی تپه دیده بود. کچل بود و صورتش پر از زخم بود.

ساحره سیاه پوش، دستی به صورتش کشید. کلاه شنل از سرش افتاده بود و موهای سیاه و بلندش پر از گل و خون شده بودند. ولی اهمیتی نداد. نگاهی به مرد بزرگی که به طرفش می آمد انداخت و دستش را حرکتی داد. گردنبند نقره ای-طلایی روی گردنش درخشید و ناگهان کلاغ سیاهش ظاهر شد و مستقیما وارد چشم آن مرد شد، سپس جمجمه را شکست و از پشت سر خارج شد.

ساحره لبخند کوچکی زد. دور تا دورش سربازان درگیر بودند و میدانست بدون درگیر شدن نمیتواند عبور کند. در مقابلش سواره نظام انسان هارا میدید که با تمام سرعت به جلو می آیند. پس مشتی خاک از روی زمین برداشت و افسونی باستانی را در زیر لب خواند...
سپس مشت پر از خاکش را همزمان با رسیدن سواره نظام به زمین کوبید و بعد به آسمان تاریک و حلال ماه خیره شد.
بلافاصله در همه طرفش انفجار هایی در زمین رخ داد، خاک زیر و رو شد و به هیچیک از سربازان دو سپاه در آن منطقه رحم نکرد. همه آنها بلعیده شدند و ریقه رحمت را سر کشیدند. هیچکس هم نیامد نجاتشان دهد بدبخت هارا.

نتیجه گیری اخلاقی: در صورت جنگیدن و مشاهده یک جادوگر یا ساحره، راه را برای وی باز کنید. قطعا از جانتان میگذرد و شما هم اگر در جنگ زنده بمانید برمیگردید پیش زن و بچه تان.

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

ملیساندره نامی بود استاد. ایشان عادت داشتند بروند دربار پادشاهان ملت، بعد بگویند که این پادشاه منجی عالمیان است و هرکس به ایشان ایمان نیاورد تسترال است. وی پس از تسترال کردن شاه مذکور می آید وی را برای حمله به دیگر پادشاهی ها و به عبارتی کرم ریختن تحریک میکند، شاه بخت برگشته هم که حسابی ایمانش به این بانو زیاد شده حمله میکند و هم خودش را به کشتن میدهد و هم زن و بچه اش را.
جادوگره هم در میرود پیش یک شاه بدبخت و مادر مرده دیگر که با او هم از همین شیطانی ها بکند.

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

استاد، آرسینوس جیگر بود؟
این بچه کلا به دلیل اینکه بیست و چهار ساعتی در فضای مجازی پلاس است و البته آدم خسته ای هم هست، درسش را نمیخواند و نتیجتا پاس نمیشود و با یک جمع بندی ساده میتوان فهمید که علاوه بر امسال، پارسال، سال قبلش و صد سال به این سالها، سال آینده نیز مهمان این کلاس است و کم کم حتی میتواند به دلیل مدت طولانی اجاره نشینی در این کلاس ادعای مالکیت حقوقی بکند و استاد هم بزند پس کله اش و بفرستدش پیش مدیر مدرسه خاک بر سر بوقی تسترال را.

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

1. دلایل لج بودن انسان ها و جادوگران.
2. دلایل پر رو بازی انسان ها برای جادوگران.
3. دلایل لج بودن خون آشام ها و گرگ نماها و همچنین نقش جادوگران وسط این دو تا.
4. دلایل حمله نینجاهای سیاه آفریقایی به وزارت سحر و جادوی هندوستان.

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

تریس مریگولد کسی نبود. تریس مریگولد یک سبک زندگی بود و هست استاد.
ایشان از ساحرگان باستان بودند که یک گردبند خیلی خوشگل مشکل می انداختند گردنشان جهت خفن تر شدن جادویشان و همچنین یک عصای گوگولی مگولی عین فرشته های شاه پریان داشتند در دست که یکهو میزدند با آن حسابی از خجالت بدخواهان در می آمدند. ایشان از جمله ساحرگانی بودند که در دربار شاهان خدمت میکردند و هرگاه هیولایی چیزی میامد مملکت را غارت کند، وارد عمل شده و با جادویی به نام "روش هشتاد و پنج جادوگر خشمگین" آن هیولا را حسابی سرویس میکردند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۰:۳۴:۰۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۰:۳۷:۵۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۰:۴۱:۲۰
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۰:۴۳:۲۱


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۷:۰۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 729
آفلاین
جلسه اول تاریخ جادوگری


دانش آموزان پشت در بسته اتاق تدریس مرلین ایستاده بودند و نمیدانستند که استادشان باز کجاست! البته اگر از دانش آموزان قدیمی خبر میگرفتند، می دانستند که عادت مرلین، تاخیر در کلاس است. و البته مرلین عادت های بسیار دیگری نیز داشت.

- پس این استاد کجاست؟!
- چرا دیر کرده؟
- کلا عادتشه! همیشه وقتی از وقت کلاس میگذره، میاد!
- از کجا میدونی؟
- سومین بارمه این درس رو باهاش برمیدارم! وقتی شما هم دو بار افتادین و بار سوم بر داشتین، دیگه اخلاقش دستتون میاد.
- یعنی در این حد؟
- کل مدرسه از دستش شاکی ان! اصلا دستش به نمره دادن نمیره!

- در مورد ما حرف میزدید؟

- س... س... سلام استاد

مرلین با لبخند، دستش را بر روی شانه پیر دانش آموز کلاسش گذاشت. همزمان با این کار، صدایی درون سر دانش آموز مذکور پیچید:
- برای بار چهارم هم آماده باش پسرم.
-
- خیلی خب، بفرمایید داخل کلاس.

مرلین در اتاقش را باز کرد و به سمت صندلی خودش رفت. دانش آموزان نیز پشت سر وی وارد کلاس شدند و هر یک در یکی از صندلی ها نشستند و کاغذ پوستی و قلم پر خود را در آوردند. کلاس پر بود از دانش آموزان سال اولی و تازه واردی که هیچ کدام از اخلاق استاد تاریخ جادوگری اطلاعی نداشتند. هیچ کس بجز آن دانش آموزی که قرار بود سال دیگر نیز در معیت مرلین کبیر، این درس را بگذراند.
مرلین روی صندلی خودش نشست و گفت:
- موضوع جلسه اول ما، حضور جادوگران در دربار پادشاهان است. از قدیم الایام، بعد از اینکه حضور جادوگران در جوامع انسانی تثبیت شد و توانستند در بین انسان ها زندگی کنند، بعضی از جادوگران با نفوذ در دربار پادشاهان، سعی در بهبود وضعیت جادوگران داشتند. این جادوگران در کنار حفاظت از هم قطاران خود، در جنگ ها و مسائل مهم دیگری نیز به پادشاهان مشورت می رساندند.

مرلین از صندلی خود بلند شد و جلوی کلاس شروع به قدم زدن کرد و گفت:
- بعضی از جادوگرانی که می توانستند ذهن خوانی و کنترل ذهن داشته باشند، میتوانستند با کنترل پادشاه، به تمام اهداف مورد نظر خود برسند. همچنین بعضی از جادوگران مستقیما به عنوان پادشاه انتخاب می شدند، دوران حکومت این دو گروه همواره به کام جادوگران مخفی شده در بین جمعیت انسان ها بود.

مرلین ادامه داد:
- ما، بزرگترین نمونه جادوگرانی هستیم که در دربار پادشاهان بوده. ما در کنار شاه آرتور دوران بسیار خوشی داشتیم و عشق و حال فراوانی میکردیم و هر جنگی که می رفتیم، با خوشی و شادی می بردیم و می آمدیم. حتی آن مورگانا نیز بعد از اغفال آرتور و به دنیا آوردن مردرد، نتوانست جلوی ما را بگیرد و باز پیروز شدیم! خلاصه که بسیار دوران خفنزی داشتیم.

مرلین تکانی به چوبدستی خود داد و تکالیف بر روی تخته سیاه نوشته شدند:
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۷ ۲۳:۳۲:۳۱



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۷:۰۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 729
آفلاین
نمرات جلسه چهارم ( آخر) تاریخ جادوگری:

گریفیندور:

جینی ویزلی:
15 + 4 + 4 = 23
استفاده شما از حوریان بسیار جذاب بود؛ فقط حیف شد که دیر به این موضوع اشاره کردید.

برایان دامبلدور:
15 + 4 + 3 = 22
خاطره زیبایی بود. بسیار دوست داشتیم.


هافل پاف:

رز زلز:
20 + 3 + 4 = 27
بعد از خوندن دلایل شما و ارسال این پست، سریعا به عالم بالا برگشتیم! نمیدونستیم اینطور امکاناتی هم موجوده.


ریونکلاو:

لینی وارنر:
20 + 5 + 5 = 30
ما هیچوقت از خواندن پست های شما سیر نمی شویم. ممنونیم که بودید. ویزای دائمی عالم بالا را برایتان می فرستیم؛ باشد که خوشتان بیاید.




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
1- اردوي يك روزه در بارگاه ملكوتي برگزار شده و شما در آن شركت كرده ايد.خاطرات اين روز را تعريف كنيد. (به صورت رول) (20 امتياز)

برایان دامبلدور، پیر ترین دانش آموز هاگوارتز، روی کاناپه قرمز رنگ مقابل شومینه گریفندور نشسته بود و مشغول نوشتن گزارش اردو بارگاه ملکوتی بود.
هر چند دقیقه یک بار یکی از دانش آموزان هاگوارتز به صورت تمسخر آمیز به برایان خیره میشد و البته برایان هم طوری از پشت شیشه عینکش، نگاه آن ها را پاسخ می داد که نه تنها لبخند را بر لبانشان می خشکاند، بلکه سریع هم آنها را فراری می داد! سپس دوباره شروع به نوشتن کرد:

فضای بارگاه، بسیار زیبا بود.به طوری که از دیدن آن سیر نمی شدید.همین که من وارد شدم حوریان و ملائکه بسیار شاد و خوشحال شدند و به افتخار من همگی کف می زدند!باورتان میشود؟!
ملائک تاجی از گل را به دور گردن من آویختند و من از بین صحبت های آن ها متوجه چیزی شدم:

-آخ جون بالاخره اومد!
-دیگه زمانش بود، خیلی وقت بود که منتظر بودیم...
-سه قرن...
-خیلی خیلی خوش اومد...
-سه قرن...
-کاش هفته دیگه میومد، آخه این جمعه نوبت من بود که آواز شاید این جمعه بیاید، آلبوس، شاید رو بخونم!
-سه قرن...!
-تو هم بس کن دیگه...هی سه قرن سه قرن!

بله؛ همانطور که متوجه شدید،آن ها من را با نوه ام آلبوس اشتباه گرفتند.و من هم از رفتار آنها خشمگین بودم؛ بنابراین فریاد زدم:

-خفه شین... :vay: من که آلبوس نیستم! برایانم پدر بزرگ آلبوس، ما خیلی شبیه هم هستیم و ما رو باید از رنگ چشمامون تشخیص بدین!چشم آلبوس آبیه،مال من سیاهه...راستی یک چیزی داشت یادم می رفت، اگر نام خانوادگی شما، دامبلدور باشد، بیشتر از پنج قرن زندگی خواهید کرد.پس الکی منتظر آلبوس نباشین!منم تفریحی اومدم تا بعدا بتونم تکالیف مرلینو بنویسم!

ملائک: :

و به غیر از این اتفاق دیگه ایی برام نیفتاد. فقط یک کم اونجا قدم زدم و دوباره به عالم پایین برگشتم.







2 - ریگولوس چه خوابی میدید؟ ( غیر رول) ( 5 امتیاز)

دقیقا متوجه نشدم ولی ظاهرا صحبت از انگور و موسیقی و... این جور چیزا بود...بعد فکر کنم ریگلوس یک چیزایی راجع به کیک گفت و بعد هاگرید اومد و...فک کنم دعواشون شد.
بعد ظاهرا صحنه خواب عوض شد چون ریگولوس لحنش عوض شد...جویده جویده یک چیزایی گفت، بعد لبخند زد...و یک حرکتایی انجام داد که اینجا قابل عرض نیست!منم که خیلی کنجکاو...چوبدستی مو درآوردم تا وارد خوابش بشم
ولی با این شکلک روبرو شدم!







3 - اگر به جای مرلین بودید، انتخاب میکردید که ساکن عالم بالا باشید یا عالم روی زمین؟ چرا؟ ( دلایل جذاب نمرات بیشتری میگیرند!) ( 5 امتیاز)



معلومه عالم بالا!کی دلش می خواد جایی باشه که توش نه از دین و ایمون خبریه و نه از حروم و حلال!و جایی که اعتقاد به خدا لحظه به لحظه کمتر و کمتر میشه!

نمی دونم چرا مرلین تصمیم گرفته اینجا بمونه!


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارشد ریونکلاو

1.
- چرا اینقد بپر بپر می‌کنی بچه؟ بشین سرجات تا زمین زیر پامون فرو نریخته و عالم بالا با پایین یکی نشده!

ملتِ دانش‌آموز با چشمانی گشاد شده به حوریِ عصبانی که سر یکی از دانش‌آموزان سال اولی داد می‌زد چشم می‌دوزند. مگر حوری نیز عصبانی می‌شد؟ مگر حوری نیز دعوا می‌کرد؟ مگر حوری نیز فریاد می‌زد؟ مگر حوری نیز...

پیش از آنکه بیش از این از ابهت حوری‌های عالم بالا کاسته شود، حوری چنان نگاه خیره‌(و ناگفته نماند دلربایانه‌ای) به تک تک حضار می‌کند که همگی فراموش می‌کنند اصلا به چه فکر می‌کردند! در عوض با قدم‌هایی رام شده پشت سر حوری به حرکت در می‌آیند.

از کنار ابرهای قلمبه‌ی پنبه‌مانندی که به سقف آسمان چسبیده بود عبور می‌کنند و اینبار وارد جایی می‌شوند که بی‌شباهت به سالن‌های سینمای دنیای مشنگ‌ها نبود. لینی همراه دیگران جایی برای نشستن می‌یابد و کنجکاوانه به صفحه‌ی مشکی رو به رویش خیره می‌شود.

همانطور که حوری در مورد کارکرد صفحه‌ی پیش رویشان توضیح می‌داد، دانش‌آموزان بیشتر به جلو خم می‌شدند تا صفحه را بهتر ببینند. برایشان باورِ دیدنِ هرآنچه در هر کجا و در هر زمانی در دنیای جادویی رخ می‌داد دشوار و صد البته فوق‌العاده بود.

ناگهان شمع‌ها خاموش شده و تصاویری بر روی پرده به حرکت در می‌آید. دانش‌آموزان شوکه شده از ترس در صندلی‌هایشان فرو می‌روند. تا به حال عکسی بدین طولانی‌ای ندیده بودند. چقدر شخص درون تصویر آشنا بود! شخص درون تصویر (که البته در اصل فیلم بود ولی تصورات جادوگران و ساحرگان فیلم ندیده است دیگر!) ابتدا نگاهی به اطراف می‌اندازد و سپس بعد از اطمینان ازینکه کسی در اطرافش نیست، دستش را تا جای ممکن درون بینی‌اش فرو برده و محتوای آن را با دقت تمام خالی کرده و بینی‌اش را از هرگونه ماده‌ی اضافی‌ای خالی می‌کند. :|

ملت هرچه بیشتر می‌نگرند، بیشتر حس می‌کنند شخص مشاهده شده آشناست تا جایی که نگاه تمامی حضار به سمت یکی از دانش‌آموزانی که نیمی از بدنش از خجالت آب شده بود برمی‌گردد. دانش‌آموز مذکور که همان شخص درون تصویر بود و دیگر تحمل این بی‌آبرویی را نداشت، جامه‌ها دریده و نعره‌زنان سر به بیابان می‌گذارد. اما از آنجایی که عالم بالا بیابان ندارد سقوط کرده و بدن تکه‌تکه‌شده‌اش به عالم پایین می‌رسد!

حوری چشم‌غره‌ای نثار کاتب وحی‌ای که مسئول تنظیم فیلم بود می‌کند. کاتب وحی شانه‌هایش را بالا می‌اندازد.
- چیه خب؟ من ثبت اعمال می‌کنم! اینم یه عمل زشت بود.
(درسته که کاتبان وحی آیات مرلین رو می‌نویسن، اما تو تصورات لینی ثبت‌کننده‌ی اعمال هم هستن. )

سپس دفتر دستک‌هایش را زیر بغل می‌زند و از آنجا خارج می‌شود. حوری لبخندی رو به حضارِ به این شکل O_o در آمده می‌زند.
- دیگه توضیحات بسه، فکر می‌کنم وقتش رسیده خودتون به گشت و گذار تو عالم بالا بپردازیـ...

قبل از آنکه حرفش کامل شود صندلی‌ها با صدای پقی به حالت اولیه برگشته و سالن عاری از هرگونه دانش‌آموزی می‌شود. البته عده‌ای جادوگر ماندن را به رفتن ترجیح داده و آویزانِ حوری‌های حاضر در آنجا می‌شوند.

لینی بی‌توجه به رودولفی که دوان‌دوان در جهت مخالفش می‌دوید تا به حوری‌ برسد شروع به حرکت در راهروهای عالم بالا می‌کند. یعنی کجا می‌توانست تندیس زیبایش را پیدا کند؟

لینی از کنار جامی که مطمئن بود موقع ورود به عالم بالا در آنجا قرار داشت عبور می‌کند و حتی به جیب‌های ریگولوس که سایزشان بزرگ‌تر از قبل شده بود نیز محل نمی‌دهد و فقط کنجکاوانه تندیس‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کند. برخی از آن‌‌ها با پارچه‌ای پوشانده شده بودند و لینی خیلی ریلکس پارچه‌ها را کنار می‌زد تا محتوای زیرینش را ببیند.

آن روز عالم بالا در آشفتگی عظیمی فرو رفته بود. حوری‌ها دوان‌دوان از این‌سو به آن‌سو می‌رفتند تا دانش‌آموزانِ خاطی را رام کنند. قاصدان نیز در نقش چغلی‌کننده در گزارش دادن هیچ امری کوتاهی نمی‌کردند. اما کاتبان وحی با آسودگی پا بر روی پا انداخته بودند و مرتب چیزی را یادداشت می‌کردند. آن‌ها اصلا وارد عمل نمی‌شدند و جنبشی از خود نشان نمی‌دادند. فقط می‌نوشتنـ...
- هی! ما برای نوشتن آرامش می‌خوایم.

کاتب وحی با صدای بلند این را رو به لینی که فریادی از سر ذوق کشیده بود می‌گوید. لینی توجهی به کاتب وحی شماره شونصدی که با آن مواجه شده بود نمی‌کند و فقط با اشتیاق به صحنه‌ی رو به رویش زل می‌زند. بالاخره توانسته بود تندیسش را بیابد. چه پیکسی با کمالاتی! چقدر زیبا و پرشکوه بود! درست مثل خودش! () تندیس همچون طلا برق می‌زد و چشم هر بیننده‌ای را به خود خیره می‌کرد.

پس از ساعت‌ها زل زدن به تندیس و فول آو انرژی شدن، بالاخره زمان فراغ(فراق؟) فرا می‌رسد و لینی بعد از گرفتن چندین عکس با تندیسش، لبخندزنان از تندیس خداحافظی می‌کند تا به بقیه بپیوندد. پشت سر او ریگولوس دور از چشم همه تندیس را درون کیسه‌ای انداخته و پاورچین پاورچین خودش را میان جمعیت جا می‌دهد.

2.
خواب می‌دید تندیس طلاکوب‌شده‌ی pix, the builder رو در آغوش کشیده و بدون اینکه کسی بفهمه داره از عالم بالا خارجش می‌کنه.
چیه خب دزده! دستش کجه! انتظار داشتین از چه چیز دیگه‌ای اینقد لذت ببره؟ فروش این تندیس هر دزدی رو تا آخر عمرش از دزدی مجدد بی‌نیاز می‌کنه.
تندیسمو برد. پروفسور این بود آرمان‌های مرلین کبیر؟ این بود؟

3.
عالمِ بالا! زیرا که حداقل از دور همانند بخور بخواب است.
یک اشاره‌ی مرلین کافیست تا هزاران حوری گرد او جمع آیند و یکی موهایش را کوتاه کند و دیگری پایش را ماساژ دهد و آخری غذا درون دهانش قرار دهد.
خیر! این‌ها تنها بخشی از کارهایی‌ است که مرلین انجام می‌دهد! آن هم در اوقات فراغت اندکش! عالم بالا نیز بپر بپر دارد! هزار کار و بدو بدو دارد!

ولی خب شنیدم اون بالا یه مانیتورایی هست که اهالی عالم بالا جلوش می‌شینن و انگار که فیلم‌سینمایی براشون گذاشتن به تماشای اعمال جادوگران و ساحرگان و فشفشگان می‌نشینن! تازه شنیدم پاپ‌کورنم... آخ!
چیزه خب اینطوری درسته که تو عالم پایین(!) نیستی، ولی انگار هستی! وقتی هرجاشو بخوای بتونی تماشا کنی، دیگه چی کم از حضور دَرِش داری؟ پس بهتره همون بالا باشی انگار که هردوجا هستی!

با این وجود انتخاب هرکسی عالم بالاست. اصلا اسمش هم شیک است لعنتی!

ای کلک. با یه تیر دو تا نشون می‌زنه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۲۰:۱۷:۴۰



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1 - اردوی یک روزه ای در بارگاه ملکوتی برگزار شده و شما در آن شرکت کرده اید. خاطره این روز را تعریف کنید. ( به صورت رول) ( 20 امتیاز)

در اولین روز سال نو، و در ماه زیبای ژانویه، هنگامی که زمین پوشیده از برف بود و آسمان ابری بود، در زمانی که درختان در آخرین مرحله ی خوابشان بودند؛ اردویی به مناسبت کریسمس در بارگاه ملکوتی برگزار می شد.

از بی شمار افرادی که به این اردو می رفتند، خانواده ی زلر با دختر کوچک ده ساله یشان رز بودند. رز ویبره زنان ساعت پنج صبح چمدان به دست با لباس های گرم و نرم به اتاق خواب مادر پدرش رفت و اعلام کرد:
- صبح شده! باید بریم اردو!

مادرش بلند شد و به ساعت نگاه کرد و تا ساعت پنج صبح را دید با صدای خواب آلود به رز گفت:
- ساعت هشت باید بریم بارگاه! برو بخواب!
و بدون توجه به جیغ و داد رز، کنار همسرش که صدای خر و پفش به بارگاه می رسید، خوابید.


رز از اتاق بیرون آمد و روی پله های دم اتاق خواب نشست. این هم از پدر و مادرش! آخر او که نمی توانست سه ساعت صبر کند تا پدرش بیدار شود و به اردو بروند! تازه دیروز که پدرش از مادرش پرسید اردو چه ساعتی هست، مادرش جواب داده بود:
- از ساعت 3 ی صبح شروع می شه..

رز از روی پله ها بلند شد و روی زمین، رو به روی ساعت بزرگ و قدیمی خانه نشست. ساعت هم قد خودش بود و مادرش همیشه از اینکه ساعت قدیمی به دکوراسیون خانه نمی آید گله می کرد، ولی پدرش آن را یادگار پدر مرحومش می دانست و نمی گذاشت ساعت به انباری برود.

عقربه های ساعت مانند پیرمردانی که نای نفس کشیدن ندارند حرکت می کردند و پاندول بزرگ و نقره ایی به راست و چی می رفت. باهر حرکت پاندول رز بی حوصله تر می شد. همین جور که مشغول شماردن ثانیه ها بود فکر کرد چقدر خوب بود اگر الان در بارگاه بود؟

حتی تصورش هم خوش آیند بود! اگر آنجا بود اول از همه به سراغ شکلات ها می رفت...چه طعمی خواهند داشت! شکمش با فکر کردن به شکلات مالش رفت. می توانست از کتابخانه ی بزرگ بارگاه ملکوتی استفاده کند! می توانست...ولی حیف که نمی شد و باید سه ساعت دیگر صبر می کرد.مطمئن بود تا آن زمان شکلات ها تمام شده است!

چرا نمی شد بدون پدر و مادرش برود؟ تنها...راحت!...همین بود! باید خودش می رفت و قبل از ساعت هشت باز می گشت! لازم نبود پدر و مادرش راجب سفر تکی از چیزی بدانند، این یکی از اسرارش بود!

رز با همان فرمتی که به اتاقپدر و مادرش رفته بود، از خانه خارج شد و چوب دستی اش را به جلو گرفت. در دو ثانیه ی بعد پسرِ پدرِ ارنی، که رانندگی اش دسته کم در حد ارنی افتضاح بود، با یک دور صد و هشتاد درجه رو به روی رز ایستاد و جاستین شانپلیک...شاپلیک...جاستین_پسر همانی که هری را این طرف و آن طرف می برد!_ نطقی همانند استن کرد و با چمدان رز به درون اتوبوس شوالیه رفتند.

خوش بختانه در ساعت پنج صبح اتوبوس خلوت بود و زمان زیادی طول نکشید که رز به دروازه ی عالم بالا رسید و ویبره زنان از دروازه وارد شد.

رز هیچ وقت فکر نمی کرد عالم بالا اینقدر زیبا باشد! به سرعت دوربینش را در آورد و از بارگاه عکس گرفت. از درختان کاج و سرو که برف روی آن ها نشسته بود و واقعا مانند لباس های عروس شده بودند،از چنار هایی دور تا دور بارگاه را پر کرده بودند انگار که نرده های بلند بارگاه بودند.

از درختان که در باغچه های بزرگ و کوچک به شکل خاصی کاشته شده بودند. برای مثال در یکی از باغچه ها جوری کاشته شده بودند که اسم مورگانا را تشکیل دهند. رو به روی این باغچه، باغچه ی دیگری بود که نام مرلین را نشان می داد.

رز همچنان دوربین به دست و با فک افتاده پیشروی می کرد و بارگاه را تحسین می کرد. او جلوی زنان طلاییِ نوازنده در جایگاه مخصوصشان، در وسط باغ، ساز به دست ایستاده بودند و موسیقی مست کننده ای برای بازدید کنندگان می زدند، ایستاد و محو موسیقی زیبای چهار زن شد. تا به حال آهنگی به این زیبایی نشنیده بود. دوست داشت تا صبح به صدای دلنشینشان گوش کند.

چند دقیقه بعد حوری بهشتی زیبایی در حالی که لبخندی بر عشوه می زد، سینی قهوه ی داغ را به رز تعارف کرد. رز لیوان را برداشت ولی آنقدر غرق در صورت بی نقص حوری بود که همه ی آن را روی پایش ریخت. حوری با خنده ای دلبرانه لیوان دیگری به رز داد و رفت و او را در شک باقی گذاشت.

همان طور که رز گیج بود، زنان دست از خواندن کشیدند و یکی از آن ها اعلام کرد:
- مهمانان عزیز بارگاه ملکوتی! با سانس دوم برنامه ی ما در بیست دقیقه ی دیگر، ساعت هشت به وقت لندن همراه باشید!

ناگهان رز ویبره زد و جیغ کشید:
- وای بازم مدرسه ام دیر شد!

و ویبره زنان با تاکسی در بست بارگاه به خانه اش بازگشت تا با خانواده اش ادامه ی بازدید را انجام دهد.



2 - ریگولوس چه خوابی میدید؟ ( غیر رول) ( 5 امتیاز)


ریگولوس خواب حوریان را می دید! آن همه حوری بهشتی...انگور...موسیقی...!
شاید هم خواب فرار از دست گیبن اشتاین را می دید مطمئنا در بارگاه از دست او خلاصی داشت!


3 - اگر به جای مرلین بودید، انتخاب میکردید که ساکن عالم بالا باشید یا عالم روی زمین؟ چرا؟ ( دلایل جذاب نمرات بیشتری میگیرند!) ( 5 امتیاز)

عالم بالا قطعا!
آخه کسی این همه حوری زیبا رو ول می کنه بیاد پایین و همنشین یه مشت کورممد زشت و بی ریخت بشه؟
آفردویت رو ول می کنه و میاد هم نشین حاج خانم اقدس دامبلدور بشه؟
راحتی و آسایش رو ول می کنه و میاد رو نیمکت دانشجویی می شینه؟

راستی با این همه دلیل چرا مرلین در عالم روی زمینه؟




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
1- اردوي يك روزه در بارگاه ملكوتي برگزار شده و شما در آن شركت كرده ايد.خاطرات اين روز را تعريف كنيد. (به صورت رول) (20 امتياز)

روزي جيني به هري پيشنهاد كرد كه براي آخر هفته به اردويي كه در بارگاه ملكوتي برگزار مي شود شركت كنند. هري هم براي اينكه جيني ناراحت نشود پيشنهاد او را قبول كرد و گفت كه به رون و هرمايني هم خبر دهد. وقتي جيني اين موضوع را با آن دو در مان گذاشت ، آنها با خوش رويي قبول كردند. جيني هم از اين موضوع بسيار خوش حال شد. سرانجام آخر هفته رسيد و هر دو خانواده آماده براي رفتن بودند. آلبوس سوروس و جيمز سيريوس و لي لي لونا از خوش حالي در پوست خود نمي گنجيدند. هوگو و رز هم همينطور. آنها به راه افتادند و بالاخره به آنجا رسيدند.بعد از اينكه هري و رون بهترين مكان را براي نشستن انتخاب كردند هرمايني و جيني و بچه ها وسايل را به آنجا بردند. پس از اندكي نشستن هوگو و رز به شدت خسته شده بودند و ميخواستند بازي كنند. آلبوس سوروس و جيمز سيريوس هم به تبعيت از آن دو بلند شدند اما لي لي لونا دوست داشت در كنار مادرش بماند. مدتي كه از رفتن آنها گذشت لي لي لونا كم كم خسته شد و گفت كه ميخواهد پيش برادرانش برود و با آنها بازي كند. لي لي لونا به راه افتاد اما هرچه جلو مي رفت آنها را پيدا نميكرد تا اينكه ناگهان به خود آمد و متوجه شد كه گم شده. خيلي نگران شد و هر طرفي را كه نگاه ميكرد فرد آشنايي را پيدا نميكرد.

- هري ؟؟؟
-بله ؟؟؟
- فكر نميكني بچه ها خيلي دير كردن؟؟ بهتره بريم دنبالشون ...

هرمايني هم نظر جيني رو داشت. پس چهار نفري بلند شدند تا به دنبال بچه ها بروند اما آنها را ديدند كه دارند برميگردند.

- آلبوس سوروس؟؟ جيمز سيريوس؟؟ پس لي لي لونا كو؟؟
- مادر مگه لي لي لونا جاي شما نبود؟؟؟
- بود ولي بعد از يك مدت كه شما رفتين گفت كه جاي شما مي آيد !!!
- اما اون جاي ما نيومد !!!!

همگي از اين موضوع بسيار نگران شده بودند مخصوصا جيني. پس شروع به گشتن كردند اما هرچه مي گشتند خبري از لي لي لونا نبود. ناگهان جيمز سيريوس خواهرش را ديد كه با يكي از حوريان بر رو يك سكو نشسته و گرم صحبت است. او از اين موضوع بسيار خوش حال شد كه خواهر نازنينش را پيدا كرده. پس به سمتش رفت و او را محكم در آغوش كشيد. بعد از آن خواهرش را پيش مادرشان كه سخت نگران لي لي لونا بود برد. جيني با ديدن او ابتدا آنقدر از دستش عصباني شد كه حد نداشت اما از اينكه او پيدا شده بود بسيار خوش حال شد و بهش هيچي نگفت.


2- ريگولوس چه خوابي ميديد؟ (غير رول) (5 امتياز)

صبح امروز ريگولوس در كلاس تاريخ مرلين كبير شركت كرد. مرلين بعد از اتمام كلاس تكليف بسيار سختي بر عهده ي دانش آموزان قرار داد. ريگولوس از اين موضوع بسيار ناراحت بود و با خود ميگفت كه چگونه تكليف به اين سختي را انجام دهد؟؟؟. مطمئن بود كه مرلين او را به خاطر انجام ندادن تكاليفش از كلاس بيرون خواهد انداخت و همانطور در حال فكر كردن به خواب رفت. او در خواب ميديد كه راه حلي به ذهنش رسيده و آن اين است كه از حوريان بهشتي براي اين كار كمك بگيرد. پس به سراغ آنها رفت و حوريان هم تمام تلاششان را كردند كه تكليف او را به درستي انجام دهند. جلسه ي بعد كه ريگولوس در كلاس حاضر شد مرلين تمامي تكاليف را جمع كرد و بعد از بررسي هاي بسيار ، تكليف ريگولوس را به عنوان بهترين تكليف انتخاب كرد. او در آن لحظه بسيار خوشحال شد و از شدت زياد به بالا و پايين مي پريد. دريغ از اينكه او خواب بوده و همه ي اينها چيزي جز يك خواب شيرين نبوده است !!!!!.

3- اگر جاي مرلين بوديد انتخاب ميكرديد كه ساكن عالم بالا باشيد يا عالم روي زمين؟ چرا؟ (دلايل جذاب نمرات بيشتري ميگيرند!) (5 امتياز)

خب راستش مرلين يك پيامبره و من حتي اگر هم بخوام جاي اون باشم امكانش وجود نداره ... اما اگر اين امكان فراهم شد و من جاي مرلين بودم ترجيح مدادم ساكن عالم بالا باشم چون در اين صورت حورياني كه در اونجا هستند همه ي كارهاي منو انجام مي دادند ، مخصوصا اينكه به جاي من سر كلاس تاريخ مي رفتند و درس مي دادند و ديگه لازم نبود به خودم زحمت بدم و برم سركلاسام !!!!!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۰:۱۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۷:۰۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 729
آفلاین
نمرات جلسه سوم تاریخ جادوگری:

ریونکلاو:

لینی وارنر:
8 + 10 + 2 + 4 + 3 = 27 + 1 = 28

شخصیت خوبی ساخته بودید ( 1 نمره اضافی بابت شخصیت پردازی به سبک رول) و مجسمه شما نیز در بارگاه ملکوتی با عنوان آباد کننده نصب و به بهره برداری رسید. همیشه باشید! :)

گلرت پرودفوت:
7 + 7 + 2 + 4 + 4 = 24 + 1 = 25

سوره خوبی بود. خوشمان آمد (1 نمره اضافی بابت سوره که در حد کار های تمرینی خودمان در طفولیت بود!)


هافلپاف:

رز زلز:
6 + 10 + 2 + 4 + 3 = 25
ترک روی دیوار!


گریفیندور:

رون ویزلی:
7 + 5 + 2 + 4 + 4 = 22 + 1 = 23
شخصیت خیالی قرارمون بود! یک نمره بابت غیرت بیش از حد شما

جینی ویزلی:
6 + 8 + 1 + 2 + 3 = 20
آیه تون پیوستگی نداشت!


اسلیترین:

ورونیکا اسمتلی:
9 + 8 + 2 + 4 = 21
سوال چهارمتون کو؟! ما فکر میکنیم که شما خواستید بگویید که کسی توانایی آوردن سوره و یا حتی آیه ای همانند مرلین ندارد. ما این ایده شما را بسیار گرامی میداریم، ولی نمیتوانیم نمره اضافه ای منظور کنیم! انسان های نادرستی در کمین هستند تا بروند و اعتراض بنمایند همی!

دراکو مالفوی:
5 + 6 + 2 + 3 + 3 = 21
ما کارهای زیادی کرده ایم! حیف شد که به آنها اشاره نکردید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.