بررسى
پست شماره ٤٥١، خاطرات مرگخواران، دارين ماردن:
خب دارين/دارلين...
بياين اول از همه يه كارى كنيد. بريد با مديرا صحبت كنيد و سر اسمتون به يه توافق برسيد. يعنى اگه مطمئنيد كه دارلين درسته، اينو نشون بديد و اگر نه، شما كوتاه بياين و دارين رو قبول كنيد. اين گيج كننده است كه اين دارلين همون دارينه، برادرشه، پسر عموشه يا چى!
يه توضيح هم راجع به اين جور پست ها بدم.
الان پست دوم شما ادامه پست قبليه. و خواننده اي كه داره رد ميشه اينو نميدونه. خصوصا كه ممكنه بين دو پستتون، شخص ديگه اي هم پست بزنه. پس بهتره روي پستي كه ميزنين، لينك پست هاي قبلي رو بزنين تا اگه خواستن، برن و بخونن.
اما به طور كلي اين پست ها خونده نميشن. چرا؟ چون خواننده اينو ميبينه، پست قبل رو ميبينه و از طولشون ميترسه! بيخيال ميشه و ميره. البته يه استثنايي وجود داره كه پايين تر توضيح ميدم.
در ضمن، شما داريد الان ادامه اين پست رو مينويسيد. اين يعني ممكنه يهو دو روز بعد پست سوم رو بفرستيد و تو اين مدت خواننده فراموش ميكنه دو پست قبل رو
بريم سراغ پست.
هر دو پست رو خوندم. هم اونى كه لينك كردين و هم بعدى.
و بايد بگم كه به نسبت آخرين پستتون كه تو تالار اسليترين راجع بهش صحبت كرديم، پيشرفت خوبى داشتين.
جمله بندى ها، اشكالات ظاهري پست( كه بيشتر راجع به ديالوگ ها بود.)، دايره لغتتون... همه تغيير كردن.
فقط چرا اينقدر تلخ نويسى؟... قبلا هم بهتون گفتم كه سايت پتانسيل اين نوع نوشته هارو نداره... خونده نميشن. مگر اينكه... چي؟! مگر اينكه شما وارد ايفاي نقش شده باشيد. يعني بشناسنتون.
الان من مثلا آرنولد رو ميشناسم و جزو كسايي كه پست هاش رو ميخونم. نميگم كه همه پست هاش رو خوندم. نه! اما پست هاي دوئلش رو گاهي ميخونم. پست هاي خاطرات مرگخوارانش رو ميخونم.
شما خوب مينويسين. اما مشكل اينجاس كه شناخته نشدين. براي اينكه سايرين هم بخونن و ببينن كه خوب مينويسيد، بايد شناخته شده باشيد و براي شناخته شدن بايد حضور داشته باشيد. تو سايت، تو سوژه ها، تو چت باكس حتي! بايد شخصيت دارين رو معرفى كنيد و بشناسونيدش. الان طول اين پست خيلي زياد ميشه. اما اگه خواستين ميتونيم بعدا بيشتر راجع به اين موضوع صحبت كنيم.
خب... رفتم تو حاشيه. برگرديم سراغ پست.
ببينيد پست خوبي بود.
كوچكترين نكات هم به خوبي توصيف كرده بوديد.
نقل قول:
دارلین لبخند تلخی زد. هنوز هم عقربه هایش درست کار می کردند. بدون حتی یک ثانیه اشتباه. و وقتی عقربه های این ساعت به عقب بر می گشت او می دید. زشتی دنیا را. مرگ و سیاهی را. می دانست چرا تصمیم گرفت اینطور باشد. او می دانست که چرا از همه متنفر است...
او مثل روز روشن ، آن روز های سیاه و تلخ را به یاد می آورد و با اینکه سال های زیادی از آن موقع ها می گذشت ولی انگار همین دیروز بود...
من استنباطم از اين دو پاراگراف اين بود كه اين پست و پست هاي ادامه اش قراره علت تنفر دارين از دامبلدور و لرد سياه رو مطرح كنن. يعني توضيح اون چيزي كه تو امضاتون به چشم ميخوره. و اگه حدسم درسته، بايد بگم كه اين خوبه. چون ميتونم يه قدم در جهت معرفي شخصيت دارين تلقيش كنم.
اما دقت كردين كه يه كم زيادي به جزئيات پرداختين؟ يعني اگه جاهاي اضافه اين دو پستتون حذف ميشد، اينا تبديل به يه پست ميشدن و اين خيلي بهتر بود.
حالا از كجا بفهميم كجاها رو ميشه حذف كرد؟
نقل قول:
نور شومینه تنها منبع نور و گرمای تالار بود. هیچ کس در آن حوالی نبود و به جز صدای ترق تروق سوختن هیزم ها در شومینه ، تالار در سکوتی کامل قرار داشت.
اين قشنگ بود. اما وجودش إلزامي بود؟ اگه حذف شه نكته اي از پست رو از دست ميديم؟ به نظر من كه نه.
اولش گفتم كه قشنگ بود كه اينو بگم كه گاهي مجبوريم يه بخش هايي رو فدا كنيم.
او کنار شومینه ی تالار خصوصی اسلیترین ، بر صندلی راحتی نشسته بود و به ساعت طلای قدیمی نگاه می کرد. هنوز هم عقربه هایش درست کار می کردند. بدون حتی یک ثانیه اشتباه. و وقتی عقربه های این ساعت به عقب بر می گشت او می دید. زشتی دنیا را. مرگ و سیاهی را. می دانست چرا تصمیم گرفت اینطور باشد. او می دانست که چرا از همه متنفر است... نقل قول:
هنوز دو سال مانده بود.
تق تق تق.
کسی در زد.
هنوز دو سال مانده بود.
تق تق تق
کسی در زد.اين آواها رو بهتره به اين شكل جدا و بولد كنيد. هرچند كه در مورد پست هاي جدي، بهتر كلا حذف شن.
نقل قول:
- « تولدم؟ آخجون ، جشن می گیریم؟ »
آخ جون!
دارين يادتونه قبلا بهتون گفتم شما بايد خواننده رو ترغيب كنيد به خوندن پستتون؟
بايد بگم كه موفق شدين. يعني از اونجا كه دارين رفت به خاطراتش، يه حس كنجكاوي به خواننده دادين. اما بازم ميگم كه پرداختن اينقدر ريز به جزئيات، مثل توصيف آب و هوا و حاضر شدن و از اين قبيل توصيفات، حوصله خواننده رو سر ميبره.
موفق باشيد.
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۴ ۲۲:۱۱:۳۸