لینی چوبدستی مینیاتوریاش را از جیب ردای مینیاتوریاش بیرون کشید و با ورد لوموس، نوری مینیاتوری ایجاد کرد. محیط سوراخ را مورد کنکاش قرار داد و با تودههایی نرم به رنگ قهوهای مواجه شد.
- چقد شکلات مینیاتوری!
- ما شکلات مینیاتوری نیستیم ... ما کود گاومیشهای باروفیو مرلین بیامرزیم که یه زمانی به این گلخونه رسیدگی میکرد.
از چشیدن شکلاتهای مینیاتوری صرف نظر کرد و به جست و جو ادامه داد.
- تو باید قطره اشک ارباب باشی!
- من قطره اشک ارباب نیستم.
من گاوِ قطره اشکِ اربابم.
- سلام گاوِ قطره اشکِ ارباب!
صاحابتو ندیدی؟
- صاحابم؟ من یک گاو آزاد پیرو مکتب گاونیسمم! گذشت دورانی که ما گاوها رو تحت اسارت خودتون درمیاوردین و تو طویله محبوسمون میکردین تا واستون شیر و چرم درست کنیم و ازمون بهره کشی کنید.
ناامید شد و از قطره عبور کرد ...
- دروغ میگه!
سرش را به اطراف گرداند تا منشا صدا را پیدا کند ...
- منم!
- عه هوریس؟! چرا خودتو شکل مبل مینیاتوری کردی؟
- اومده بودم یواشکی یه سری گیاه بچینم باهاش معجون عشق درست کنم بریزم تو غذای هاگوارتز!
یهو صدای در شنیدم اینجا قایم شدم.
- خوب چرا بعدش نیومدی بیرون؟
- نمیدونم ... دلم میخواد همینجا به زندگی ادامه بدم!
فکر کنم کنار این کودای گاومیش جنون گاوی گرفتم.. این قطرههه هم اشک اربابه، جنون گرفته فکر میکنه گاوِ اشک اربابه.
تو هم سریع بزنش زیر بغلت و برو تا نگرفتی ... البته اگه تا همین الان نگرفته باشی.