هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸
#87

ماتیلدا استیونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
از کالیفرنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 359
آفلاین
کریس رو به دختر گفت:
- الان برمی گردم!

و پیش مرگخوار ها برگشت و پرسشگرانه به آنها نگاه کرد. و بعد کمی مکث‌، از بلاتریکس پرسید:
- بلا... چیکار کنیم؟ من زن ندارم! ولی تو رودولفو داری. الان...

او هم با جیغ گفت:
- نمی دونم!

مرگخوار ها فکر کردند... هی فکر کردند... بازم فکر کردند اما به نتیجه ای نرسیدند. تا اینکه بانز سکوت را شکست:
- من...

بلاتریکس گفت:
- هیس! دارم فکر می کنم!
- ولی بلا من...
- هیسسس!
- نامرئیم!
-هی...

بلاتریکس ناگهان مکث کرد. چرا به فکر خودش نرسیده بود؟
- چرا زودتر نگفتی؟
- نمی ذاشتی!
- قبلش چی؟
- کریس سر خود رفت!
- موقعی که داشتیم فکر می کردیم چی؟!
- منم داشتم فکر می کردم!
-

بلاتریکس پوکر فیس به او نگاه کرد. اما وقت را تلف نکرد و گفت:
- زود برو بانز! معطل نکن.
- رفتم!

و بانز بدون اینکه وقت خود را تلف کند، از میز و دختر رد شد و به دنبال بچه و دزد گشت!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸
#86

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
یتیم خانه سنت دیاگون

درحالی که همه مرگخواران روبروی آینه ایستاده بودند تا موجه ترین فرد را از میان خود انتخاب کنند،کریس با حسرت به جمعیتی نگاه میکرد که هنوز متوجه معجزه خوشتیپی او نشده اند.
-اهم...اهم!

کسی به کریس توجه ای نکرد و همه همچنان به آینه خیره شده بودند.

-کلاهم که خوشگله،قدمم بلنده...
-اهم!
-کریس!مشکلی داری؟!

کریس بی توجه به حرف بلاتریکس،سرخود به سمت دختری که پشت میز یتیم خانه نشسته بود رفت،نفسش را با حالت خاصی بیرون داد و با صدای کلفت گفت:
-سلام!

دختر بی توجه درحالی که نامه ای مینوشت،با کریس حرف زد.
-امرتون؟
-بچه میخوام!
-بچه فقط به زن و شوهر میدیم،زن داری؟

کریس عقب عقبکی به سمت مرگخواران رفت و زیرلب گفت:
-کی زن داره؟
-دشمن!
-داداش ما زن داشته میباشه!
بعد از چند دقیقه سکوت،همه مرگخواران به بلاتریکس نگاه کردند،بله،رودولف و بلاتریکس تنها شانس آنها بودند، اما مشکل این بود که رودولف در رستوران بود.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
#85

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-موهام که فرفریه...بینی هم که سربالا...چقد آدم میتونه زیبا باشه آخه!
-من چشمام بزرگ و زیبا میباشه به نظرم اگه اون چشم های منو ببینشه شاید اون بچه رو به من دادن کنه!
-من یه چیزی دارم که خیلی ها ندارن...من ویبره میزنم!

همه داشتن با خودشون زیبایی ها و ویژگی هاشونو مرور میکردن تا برن و اون بچه رو بگیرن.کراب هم در آرایشگاه داشت به چیزی فکر میکرد:
-خیلی برام عجیبه!چرا وقتی دماغمو خورد،دماغم سیاه شد مگه نباید قرمز میشد.آها فهمیدم،این نشون میده که سیاهی تمام وجود منو گرفته. من واقعا به خودم افتخار میکنم.

اونی که موقع خورده شدن دماغش میره آرایشگاه نباید به خودش افتخار کنه ولی کراب اینجوری نبود اون در هر شرایطی یه دلیلی پیدا میکرد تا به خودش افتخار کنه.

مرگخواران انقد داشتن به زیبایی هاشون فکر میکردن که یادشون رفت، یک نفر پیششون هست که کسی اونو نمیبینه!

کنار گودال
مرگخواران به گودال رسیده بودن و داشتن تصمیم میگرفتن که کی وارد گودال بشه!
-تو مگه گرگینه نیستی،خب برو تو دیگه!

فنریر واقعا ربط بین گرگینه بودن و این موضوع رو نفهمید.
-اینا چه ربطی به هم داشتن دقیقا؟چرا مسائل بی ربط رو به هم ربط میدی!تا اینجاشو با هم اومدیم بقیه ی راه رو هم با هم میریم.





ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۱۳:۳۱:۴۶
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۲۱:۴۱:۲۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸
#84

فیلیوس فلیت‌ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
-به نظرم این ماده از همه بهتر بود!

مرگخواران همه با چهره ای حاکی از "بلاتریکس ؟!" به سمت رابستن برگشتند.

-کی بلاتریکس؟!

رابستن با پوکریتی به سبک سیاره بیگانه خود برگشت و گفت:

-این فرفری نه! رابستن آن فرد ماتیکی را می گوید.

کراب که تازه فهمیده بود روی صحبت رابستن با اوست، برگشت و با لحنی طعنه آمیز گفت:

-ماده عمته! فضاییه شده!
-رابستن بی ادبی دوست نداشت، به خاطر این کار رابستن دماغت رو خورد تا شبیه اون بی دماغ شی!

کراب که حالا بی شباهت به لرد سیاه نبود، فحشی نثار رابستن کرد و خود را با جادو به آرایشگاه فرستاد.
لینی که با تعجب به این صحنه نگاه می کرد تا جایی که صدای یک پیکسی می رسید فریاد زد:

-جمع کنید این مسخره بازیارو! رابستن تو هم بجای این کارا دنبال یکی بگرد بفرستیمش اون تو، خیال نداری که لرد رو نا امید کنی؟!

و مرگخواران به جست و جو میان خودشان ادامه دادند...


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت‌ویک در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۵ ۱۵:۲۷:۰۹
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت‌ویک در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۶ ۱۳:۵۲:۳۹


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸
#83

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
لینی حرفی نزد!

نه به این دلیل که تسلیم شده یا حرف خانم یتیم خانه ای را پذیرفته باشد...
نه!
لینی خشکش زده بود!
آلوده؟...میکروب؟...حشره؟
لینی روزی دو بار دوش میگرفت و هر روز صبح پس از مسواک زدن دهان بی دندانش، شاخک هایش را با الکل ضد عفونی میکرد.

خانم یتیم خانه ای این را نمیدانست. لینی تصمیم گرفت از حقوقش دفاع کند.
-شما یه دست به این نیش من بکش! اگه صدای پاکیزگی "جییییر" نداد، بچه به من نده. اصلا شما شرم نمیکنین اسم اینجا رو گذاشتین یتیم خونه؟ این چه اسم تحقیر آمیزیه؟ روح و روان بچه ها به هم میریزه. بعد میگن بچه هایی که از اینجا میرن بیرون چرا لردهای سیاه میشن! اصلا موهات چرا این شکلیه؟

لینی در امر دفاع از حقوقش، بسیار زیاده رونده بود.

مرگخواران به سختی لینی را عقب کشیده و آرامش کردند.کریس دهانش را باز کرد که حرفی بزند، ولی سو قبل از او شروع به حرف زدن کرد.
-قیافه کدومتون موجه تر و منطقی تره؟ بره جلو شاید حاضر بشن بچه رو بهش بدن!

کریس هم میخواست همین را بگوید ولی موفق نشده بود!

مرگخواران شروع به بررسی خودشان و همدیگر کردند.



ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
#82

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-صبر کنین. من شمردم. این گروه یه نفرش کمه!

مرگخوارا باز متوقف میشن. نمیفهمن چرا رودولف نمیذاره برن به زندگیشون برسن.

صدای بانز از گروه به ظاهر کم تعدادتر به گوش میرسه.
-کم نیست. منم هستم! من توی یتیم خونه به درد میخورم. میتونم برم توشو بگردم. اینا نمیتونن.

بانز یه نقطه تو زندگیش پیدا کرده که بیشتر از بقیه اهمیت داشته باشه، ولی بقیه اهمیت خاصی به این اهمیت داشتن نمیدن.

دو گروه حرکت میکنن.

گروه اول خیلی زود به یتیم خونه میرسن. چون آپارات میکنن. بلدن آپارات کنن.

لینی که خیلی احساس لیدر بودن بهش دست داده پرواز میکنه و رو میز پذیرش فرود میاد.
-ببخشید. ما یک بچه...

-نمیشه!

-چی نمیشه خانوم؟ میگم ما یه بچه...

-نمیشه. به حشرات بچه نمیدیم. بخشنامه اومده. شما آلوده هستین. میکروب دارین. بچه بی بچه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷
#81

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-سنگ کاغذ قیچی کنیم؟

مرگخوار با لبخند ملیحی سر تکان داد.کریس قبل از اینکه بلاتریکس فریاد دیگری بزند،وارد بحث شد.
-ببین تو بازی سنگ کاغذ قیچی اشتباه برات تعریف شده،اون مسابقه بین دو نفره،در اصل باید الان ده بیست سی چهل کنیم!

بلاتریکس با عصبانیت و کلافگی دست هایش را درون موهایش برد.
-وااای...من چرا شما ها رو تایید کردم؟!

سو نیشخندی زد و کریس فهمید باید کاری بکند،هوش ریونی دوباره به کمک کریس آمده بود.
-یه ایده دیگه هم دارم!
-حتما منچ بازی کنیم؟

سو این را گفت و فقط خودش به حرفش خندید.

-دوتا گروه میشیم،یه گروه میرن گودال،یه گروهم میرن یتیم خونه،هر گروهی بچه رو پیدا کرد میاد همینجا!

مرگخواران کمی فکر کردند و سپس با حرکت سر موافقت خود را نشان دادند.

-فقط این ایده رو هرکسی میتونست با یه ذره فکر بده،به هوش ریونی ربطی نداشت.

کریس پوکرفیس به بانز خیره شد،البته در اصل به صندلی خالی خیره شده بود.بلاتریکس از صندلی بلند شد و با اشاره دست مرگخواران را به دو گروه تقسیم کرد.رودولف جلوی بلاتریکس ایستاد.
-من چی بلا؟بانز نامرئیه،چرا منو نمیبینی؟
-تو وظیفت خیلی مهمه رودولف،باید بمونی اینجا،هر گروهی بچه رو آورد بعد تو میری به اون یکی گروه خبر میدی برگردن!

رودولف پوکرفیس به مرگخواران که به سمت در خروج میرفتند خیره شده بود.




Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷
#80

لاتیشا رندل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
از مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
مرگ‌خواران گیج شده بودند. باید چه کار می کردند؟
- خب من یه ایده‌ای دارم.

بلاتریکس که هنوز عصبانی بود که چرا بچه را گم کرده‌اند، با چشم غره‌ای گفت:
- خب بگو.
- خب ما نمی‌دونیم بریم یتیم خونه یا گودال دیگه. درسته؟
- خب آره. که چی؟
- خب فهمیدم باید چطوری به نتیجه برسیم.
- خب؟
- خب موضوع سر انتخابه دیگه؟
- خب آره.
- خب می‌خوایم بفهمیم بریم گودال یا یتیم خونه.
- آره!
- خب ولی نمی دونیم واسه تصمیم‌گیری چی کار کنیم.

بلاتریکس که صبر نداشته‌اش به خاطر کش دادن موضوع و تکرار بیش از حد خب تمام شده بود با خشم از سر جایش بلند شد و با نهایت صدا داد زد:
- خب بنال دیگه!!!

همزمان با خیس شدن شلوار مرگ‌خواران تمام افراد کافه برگشتند و با تعجب بلاتریکس را نگاه کردند. اما مگر بلاتریکس خجالت سرش می‌شود؟
- ها؟ شما چتونه؟

با گفتن این حرف ملت سعی کردند شلوارشان را خیس نکنند و سریع از ترس جانشان به گفتگوهایشان ادامه دادند.
- حالا تو می خواستی ایده‌ت رو بگی.

مرگ‌خوار مذکور با ترس و لرز جواب داد:
- می تونیم س...
- چی؟ نمی‌شنوم.
- می‌تونیم سن...
- گفتم بلندتر!
- می تونیم سنگ کاغذ قیچی کنیم.

و بلاتریکس از شدت فوق‌العاده بودن ایده آرام آرام محو شد.



ویرایش شده توسط لاتیشا رندل در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۴ ۱۴:۳۲:۳۵

مرگ!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۷
#79

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
-من چرا؟

پلیس مشنگی پوکرفیس به بلاتریکس خیره شده بود و منتظر جواب بود.

-چون اگه بچه رو پیدا نکنیم باید یکی رو بدیم ارباب بکشه!

پلیس مشنگی خواست یک قدم عقب برود که با مخالفت فنریر مواجه شد.
-نه نه!آفرین بلا،اینجوری دیگه نمیمیریم!
-نه فنریر،یکم دیرتر میمیریم،یه آواداکداورا دیرتر.

فنریر فعلا به همان چندثانیه زندگی بیشتر دلخوش کرد و پلیس را روی کولش گذاشت.
-بریم!

...
بعد از نیم ساعت پیاده روی بی فایده،مرگخواران تصمیم گرفتند در کافه ای بنشینند و فکر کنند یک بچه کوچک نق نقو چه جاهایی میتواند برود.

-شهربازی؟
-یه بچه ی در این حد کوچولو حتی با مفهوم شهربازی آشنا نیست رودولف!چه برسه به آدرسش!

فنریر که از اول مسیر با دست راست دهان پلیس را گرفته بود،تصمیم گرفت برای تنوع با دست چپ دهان پلیس را بگیرد.
-شاید یه گرگینه خوردتش؟

بلاتریکس با مشت محکم روی میز کوبید.
-فنر،چرا تو همه چیو به خوردن ربط میدی؟!
-فهمیدم!مجرم همیشه به محل جرم برمیگرده!

سو بعد از بیان این جمله با نگاه کنجکاو مرگخواران مواجه شد.
-ما از یتیم خونه آوردیمش،پس برگشته همونجا دیگه!

راه حل سو از نظر مرگخواران کاملا منطقی به نظر میرسید،تا وقتی که لینی هم بعنوان یک ریونکلاوی نظر داد.
-شایدم تو گودال باشه؟ما از اونجا هم آوردیمش!

مرگخواران با تردید به هم نگاه کردند،حالا باید یکی را انتخاب میکردند،گودال یا یتیم خانه؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
#78

لاتیشا رندل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۹
از مرگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 34
آفلاین
همه در حالی که سعی می کردند سکته‌ی ناقص بکنند و نه کامل فریاد زدند:
- چی؟
- گفتم بچه نیست.
- می‌دونیم اون واسه تعجب بود.
- خب اگه می‌دونید دیگه چرا می پرسید؟

بلاتریکس اعصاب نداشت. پس ملت هم دست از مسخره بازی کشیدند و دوباره به موضوع بچه پرداختند.
- حالا چه خاکی به سرمون بریزیم؟
- رُس.

گوینده این دیالوگ با نگاهی دقیق به جمله قبل، از گفتن دیالوگ پشیمان و بعد دچار افسردگی شدید شد و خواست خودش رو بکشد که مرگخواران بر سرش ریختند و اسلحه را از دستش گرفتند.
- داداش یه کلمه اشتباه گفتی این کارا چیه.

و مرگخوار مذکور از خودکشی منصرف شد.
- بچه رو یادتون رفت؟!

با خشم بلاتریکس همه به صورت خبردار ایستادند و جو پایگاه‌های نظامی را به خود گرفتند.
- خیر قربان!
- پس تن لشتون رو جمع کنید بریم دنبال بچه.
- بله قربان!

و راه افتادند که بروند. در لحظات آخر بلاتریکس یقه پلیس مشنگ که هم‌چنان آنجا ایستاده بود و با تعجب به آنها خیره شده بود را گرفت و گفت:
-جنابعالی هم با ما میای!




مرگ!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.