-من چرا؟
پلیس مشنگی پوکرفیس به بلاتریکس خیره شده بود و منتظر جواب بود.
-چون اگه بچه رو پیدا نکنیم باید یکی رو بدیم ارباب بکشه!
پلیس مشنگی خواست یک قدم عقب برود که با مخالفت فنریر مواجه شد.
-نه نه!آفرین بلا،اینجوری دیگه نمیمیریم!
-نه فنریر،یکم دیرتر میمیریم،یه آواداکداورا دیرتر.
فنریر فعلا به همان چندثانیه زندگی بیشتر دلخوش کرد و پلیس را روی کولش گذاشت.
-بریم!
...
بعد از نیم ساعت پیاده روی بی فایده،مرگخواران تصمیم گرفتند در کافه ای بنشینند و فکر کنند یک بچه کوچک نق نقو چه جاهایی میتواند برود.
-شهربازی؟
-یه بچه ی در این حد کوچولو حتی با مفهوم شهربازی آشنا نیست رودولف!چه برسه به آدرسش!
فنریر که از اول مسیر با دست راست دهان پلیس را گرفته بود،تصمیم گرفت برای تنوع با دست چپ دهان پلیس را بگیرد.
-شاید یه گرگینه خوردتش؟
بلاتریکس با مشت محکم روی میز کوبید.
-فنر،چرا تو همه چیو به خوردن ربط میدی؟!
-فهمیدم!مجرم همیشه به محل جرم برمیگرده!
سو بعد از بیان این جمله با نگاه کنجکاو مرگخواران مواجه شد.
-ما از یتیم خونه آوردیمش،پس برگشته همونجا دیگه!
راه حل سو از نظر مرگخواران کاملا منطقی به نظر میرسید،تا وقتی که لینی هم بعنوان یک ریونکلاوی نظر داد.
-شایدم تو گودال باشه؟ما از اونجا هم آوردیمش!
مرگخواران با تردید به هم نگاه کردند،حالا باید یکی را انتخاب میکردند،گودال یا یتیم خانه؟