رودولف کمی فکر کرد و دید آن عکس دوم میتواند با جادوی جوانی خیلی زیبا بشود.
- خب من عکس دوم را میخواهم.
- ببخشیدا من اینجا کلمم؟ انگار نه انگار که زن داری!
- بلا من دیگر از تو خسته شدم چون خیلی بی رحمی .
- باشه پس منم میرم دنبال یک شوهر دیگر.
مروپ که فرصت را غنیمت شمارد که نظر پسرش را درمورد ازدواج بپرسد.
- نارنگی مامان، تو نظرت چیه ؟
- در مورد چی مادر جان؟
- در مورد زن گرفتن
- مادر من، اول اینکه ما قیافه نداریم و هیچ زنی ما را نمیخواهد، دوم ما عظمت داریم و ازدواج به درد ما نمیخورد.تمام.
- کرفس مامان اخه تو نباید که تک تنها باشی . برو یه زن با عظمت بگیر.
بلا حواسش جمع شده بود تا ببیند جواب لرد چیست.
-مادر ما مرگخواران وفادار داریم دیگر چه نیازی به زن داریم؟
-خب گلابی مامان اگر آنقدر به وفاداری مرگخوارانت مصممی پس برو یکیشان که میخواهد عروسی کند عروسی کن.
-مادر تا الان هیچ مرگخوار زنی اقدام به عروسی نکرده . من که نمیتوانم با رودولف ازدواج کنم.
- اهان، سیب مامان اگر رودولف اقدام به ازدواج کنه کی تنها میمونه؟ خب بلا. بلا هم که خیلی مرگخوار خوبیه.اصلا بذار صداش کنم.
-
- بلا مامان بیا ببینم.
-بله بانو مروپ.
-ببینم تو.....
- مادر جان تو را خدا مرا بد بخت نکنید.
- پسرم وسط حرف مامان میپری؟
-ببخشید.
- ببینم بلا تو از لرد سیاه راضی هستی؟
- اخه نمیشه که، لرد باید از ما راضی باشن.
- نه تو باید راضی باشی.
- آخر او لرد ماست.
- پس راضی هستی خب پسر نمیتونی یه چیزی بگی یا میخوای واسه من و بلا خفه خون بگیری؟
بیچاره لرد مانده بود چه کار کند.( برای اولین بار از زندگیش)