رابستن اصلا در کار گریم استعداد نداشت، به هیچ وجه. سعی می کرد کار خود را به درستی انجام دهد ولی گریم کردن از انچه که فکر می کرد هم سخت تر بود.
دلش می خواست حداقل برای خورده نشدن توسط ایوا این کار را خوب انجام دهد تا ایوا از او به عنوان ناهاری استفاده نکند. رابستن سعی داشت ریش های دامبلدور را درست برند ولی نمی توانست.
- خب، این سمت رو باید با زاویه ۱۰ درجه زدن کرده، این ور رو با زاویه ۲۵ درجه و این ور رو هم با ۹۰ درجه تمام کردن شد.
رابستن دامبلدوری با ریش های کوتاه شده با درجات مختلف تحویل تئاتر داد.
- بفرمایید تمام کردن شد.
- رابستن خودت می فهمی اصلا چه کار کرده ای؟ این بود نتیجه ی اعتماد ما به شما؟ حالا بدهیمت به ایوا تا تو را بخورد؟
- نه ارباب تو رو به مرلین من رو به ایوا دادن نشه. من یه بچه کوچولو دارم که من بمیرم دیگه کسی رو داشتن نمی شه.
- ارباب! ارباب! من می تونم به جاش این کار رو انجام بدم؟ لطفاً! قول می دم حسابی ریش هاش رو سفت و دردناک شونه می زنم. لطفاً!
- بسیار خب بهت یک بار اعتماد می کنیم.
مگان به سرعت باد از سالن تئاتر بیرون رفت و چند دقیقه بعد با کلی جعبه ی نقره ای رنگی که از خانه ریدل ها با خود برای احتیاط اورده بود برگشت.
- ارباب من حاضرم.
- خیلی خب فقط یادت باشد به شرطی که ریش هایش را دردناک شانه بزنی اجازه ی این کار را به شما دادیم. حال برو ببینیم چه می کنی.
............
داخل اتاق گریم:
مگان به سرعت در جعبه ها را باز کرد. در هر جعبه مدل های مختلفی از قیچی و لوازم ارایش دیده می شد. مگان یکی از ان شانه ها و شامپو های مخصوص ریش ها را درآورد و به ریش دامبلدور زد.
صدای داد دامبلدور به بیرون اتاق می رسید.
- اخ باباجان ترو به مرلین نکش. اخخخ.
صدای اعتراض شپش های دامبلدور هم به گوش می رسید که دلشان نمی خواست به بیرون از ریش منتقل شوند ولی موقع بیرون امدن از ریش با نگاه های وسوسه انگیز به مو های مگان نگاه می کردند.
- هی، خانم ولمون کن! واو چه مو هایی
مگان به مدت یک ساعت فقط ریش های دامبلدور را شست و شانه زد و تازه شروع به کوتاه کردن ریش دامبلدور کرد.
- خیله خب. پیرمرد بگو ببینم تو چطور تا الان این وضع رو تحمل می کردی؟ بزنم همینجا با همین قیچی کچلت کنم؟
- باباجان. من هم می دان که تو مهربانی. تو رو به مرلین بزرگ این ریش های ما را نزن.
- نمی شود.
مگان با جدیت بیشتری به کوتاه کردن ریش های دامبلدور ادامه داد. دامبلدور فریاد هایی از سر ناراحتی می کشید که به بیرون منتقل می شد.
- اه ریش های زیبایم. اه. اسمان خون بگریید که دیگر ریش هایم مرده اند.
- تو الان شاه لیر رو عوض کردی؟
- چی؟ بله من کردم.
.......
بیرون از اتاق گریم.
ولدمورت بسیار خوشحال بود از اینکه مگان داشت دامبلدور را اذیت می کرد و صدا های داد و فریادش را می شنید. چند دقیقه بعد مگان به همراه دامبلدوری که از لولو به هلو تبدیل شده بود برگشت و پسری نوجوان را هم کنار خود اورده بود.
- ارباب جایزه خوب کوتاه کردنم این پاتر بود که از توی این ریش بیرون اوردم.