کتی عزیزقوانین نقد خواستن رو توی امضام گذاشتم که بخونین. اونجا هم گفته شده که درخواست نقد دو پست رو نکنین.
پست دوئلتون رو نقد می کنم. چون پست نقدپذیرتریه. درباره پست خاطرات مرگخواران هم بطور خلاصه نظرمو می گم.
مورد بعدی اینه که لینک تاپیک ندین. لینک پست رو بدین. بالای سمت چپ هر پست یه عدد هست. اونو بزنین. آدرس صفحه جدیدی که باز می شه آدرس پسته. وقتی لینک تاپیک می دین این اتفاق میفته که مثلا الان شما توی اون صفحه خاطرات مرگخواران دو تا پست زدین. من از کجا بدونم منظورتون کدومه؟
دومی رو در نظر گرفتم. چون جدید تر بود.
بررسی
پست شماره 635 باشگاه دوئل، کتی بل:
وقتی قراره دوئل کنین، اولین کاری که باید انجام بدین، فکر کردن در مورد سوژه اس. باید داستانی براش پیدا کنین که تکراری و عادی نباشه. جالب باشه. هیجان انگیز و غافلگیر کننده باشه. موضوع داستان شما خیلی ساده و پیش پا افتاده بود.
نقل قول:
چند روزی بود کتی در خودش بود و سرکلاس ها به موقع حاضر نمیشد و مثل همیشه دستش برای جواب دادن سوال ها بالا نبود.
شروع متوسطی بود. نه خیلی خوب و نه خیلی بد. ساده و معمولی بود. یه شروع خوب و قوی می تونست از اول پست، خواننده رو هیجان زده کنه.
نقل قول:
پروفسور اسنیپ با تاسف نگاهی به کتی کرد و آخر کلاس نگهش داشت.
- کتی بل چند روزه توی خودتی و مثل همیشه نیستی چیزی شده؟
کتی مثل کسانی که تازه از خواب بیدار شدند سرش رو متعجب بالا آورد و زمزمه کنان گفت:
-آهان، بله... ام...پروفسور، یکم سرما خوردم حالم خوب نیست.
- خب کتی، اگر اینطوره بیا این داروی سرماخوردگی رو بگیر.
ایراد این قسمت، مربوط به مهم ترین بخش ایفای نقشه. شخصیت ها! این شخصی که شما دربارش نوشتی اصلا شبیه پروفسور اسنیپی که توی کتاب بود نیست. حتی کاملا برعکسشه. یه آدم دلسوز و مهربونه. اگه گروه شما اسلیترین بود باز می شد تا حدی اینو قبول کرد. ولی گریفیندوره! گروهی که اسنیپ اصلا ازش خوشش نمیاد. یا استاد رو باید عوض می کردی و یا رفتارش رو.
نقل قول:
فردا اوضاع عجیب تر شد!کتی که همیشه چکمه های زیبا، دامنی کوتاه و پیراهنی ابریشمی تمیز به تن میکرد، حالا ظاهری آشفته و به هم ریخته داشت و انگار در دنیای هپروت بود... هرمیون داشت از تعجب شاخ در میاورد!
جمله آخر یه اغراق آزاردهنده رو وارد این قسمت کرده. بهتر بود حذف می شد.
پست شما شدیدا به شکلک احتیاج داشت. نمی دونم چرا ازشون استفاده نکردی. شکلک ها برای نشون دادن احساسات، خیلی می تونن به نویسنده کمک کنن.
نقل قول:
بعد از آن شب بود که کتی عوض شد!
صبح روز بعد کتی زمین تا آسمان عوض شده بود...
این دو تا جمله از نظر ظاهر خیلی شبیه همن... از نظر معنی هم همینطور. بهتر بود فقط از یکیشون استفاده می کردی.
نقل قول:
بعد از ظهر که هرمیون و کتی داشتند به خوابگاه میرفتند به هری برخوردند!
-هی دختره ی زر زرو برو کنار از جلوم چرا جلوم ایستادی؟
- ای بی ادب تو برو کنار هری پاتر!
- دختره ی دورگه...
- هی...
ناگهان به خود آمدند داشتند به هم بد و بیراه میگفتند و از کتی هم خبری نبود!
- هرمیون... کتی درباره من چی بهت گفته؟
هرمیون با چشمانی اشک آلود به هری نگاه کرد.
همچین تغییر زیاد و ناگهانی ای احتیاج به صحنه و توضیحات قوی تری داره. کمی سریع ازش رد شدی. این صحنه باید کند تر و مفصل تر توصیف می شد.
نقل قول:
آنها تا وارد شدند پروفسور دامبلدور رو دیدند ولی مانند آن روز های کتی که همش در خودش بود...
علامت ها لحن جمله رو تعیین می کنن. سه نقطه آخر این قسمت، یه حالت ناقص و تموم نشده بهش داده. بهتر بود برای تاکید بیشتر، از علامت تعجب استفاده می شد.
نقل قول:
- فرزندانم اون یک هور کراکس است اون الان کمی از روحش تسخیر شده شما باید هر چه زود تر اون گردنبند رو نابود کنید وگرنه روح کتی به طور کامل تسخیر میشه. کمکتون میکنم فقط نزارین حرف هاش روتون تاثیر بزاره قول میدید؟ شما تنها امیدما هستید.
نذارین و بذاره درسته.
این جا دامبلدور کمی ترسو و ناتوان نشون داده شده.
اولا که خیلی سریع و مستقیم درباره هورکراکس بهشون می گه. دوما با وجود این که گفته کمکشون می کنه، با گفتن "شما تنها امید ما هستین" از خودش ضعف نشون داده. بهتر بود برای این که چرا دامبلدور مستقیما وارد قضیه نمی شه، یه دلیلی آورده می شد. اگه پست طنز بود می شد دلیل خنده داری آورد. ولی وقتی جدیه، باید دلیل منطقی و قابل قبول باشه.
سوژه داستان خیلی ساده بود. کاملا شبیه داستان کتاب بود که کتی یه گردنبند رو می بنده و تحت تاثیر جادوش قرار می گیره. بقیه قسمت ها هم نه جالب بودن و نه هیجان انگیز و نه غافلگیر کننده.
پست اگه طنز باشه می شه روی طنز شخصیت ها کار کرد. اگه جدی باشه باید روی صحنه ها و احساسات و جمله ها کار کرد.
پست شما طنز نبود... ولی جدی هم نبود. ساده بود.
سوژه شما دروغ بود... ولی دروغ توی پست شما خیلی کمرنگ بود. برای دروغ خیلی داستان های جالب تری می شد درست کرد. به نظر من کمی بیشتر باید در مورد داستان فکر می کردی.
شخصیت ها خوب و قوی نبودن. هری و هرمیون زیادی گیج و سردرگم به نظر می رسیدن. دامبلدور زیادی ضعیف و ترسو به نظر می رسید. کتی هم که جادو شده بود.
هیچ اتفاق خاص و جالبی توی پست نیفتاده و مجموع اینا باعث شده پست دوئل چندان خوبی از آب در نیاد.
بریم سراغ پست
خاطرات مرگخواراندرباره این یکی فقط قرار شد خیلی کوتاه نظر بدم.
اینم مثل پست دوئل سعی کرده جدی باشه... ولی نتونسته. جمله ها برای جدی کردن پست، ضعیفن. گذشته از این، اصلا مشخص نیست توی پست چه اتفاقی افتاده!
کتی اعصابش خرده. سردرد داره. می خواد یه مسئله رو حل کنه. پاهای سیاهی از توی کاغذ میان بیرون که اصلا مشخص نمی شه چی هستن و هدفشون چیه.
شما می تونین چند لحظه از احساسات یه شخصیت رو برای نوشتن پست جدی انتخاب کنین. این اشکالی نداره. ولی این کار احتیاج به زاویه دید خیلی خوب، جمله های قوی و توصیف های تاثیر گذار داره. همین موضوع درگیری کتی با مسئله ریاضی رو هم می شه به همین شکل نوشت.
من همیشه سعی می کنم با درخواست دهنده های نقد صادق و روراست باشم. هیچوقت بیخودی ازشون تعریف نمی کنم. به نظرم این بزرگترین اشتباه و خیانتیه که یه نقد کننده می تونه انجام بده.
هر دو پست ضعیف بودن. ولی این شما رو ناامید نکنه. هنوز تازه واردی. هنوز در مرحله یادگیری هستی. اول سبک اصلی نوشتنت رو تعیین کن. طنز یا جدی! به نظر من بهتره هر دو رو بتونی بنویسی... ولی یکی رو می شه به عنوان سبک اصلی انتخاب کرد. بعد، روی همون سبک کار کن. طنزت رو تقویت کن یا جمله هاتو قوی تر کن. به احساسات شخصیت ها توجه کن و سعی کن خوب و درست توصیفشون کنی. متفاوت فکر کن! سعی کن چیزایی رو ببینی که هر کسی حداقل در نگاه اول نمی بینه. کم کم می بینی که نوشته هات متحول و روز به روز بهتر می شن.
...............................................
آفرین به پلاکسی که قوانین رو خونده و می گه که نقد پست رو برای چی می خواد!
بررسی
پست شماره 579 خاطرات مرگخواران، پلاکس بلک:
نقل قول:
ناگهان سکوت اطراف با فریاد سهمگین پلاکس شکسته شد:
پست تکی نمی تونه با "ناگهان" شروع بشه. همونطور که نمی تونه با "فلش بک" شروع بشه. دلیلش اینه که برای این دو تا احتیاج به یه منبع زمانی داریم! این جا ما تازه داستان رو شروع کردیم و منبعی نداریم که ناگهان رو نسبت به اون بسنجیم. برای حل این مشکل، قبل از ناگهان باید یه توضیح کوتاه داده بشه. مثلا:
آن روز برخلاف همیشه سکوت عجیبی در هاگزمید حاکم بود. ناگهان سکوت اطراف با فریاد سهمگین پلاکس شکسته شد.نقل قول:
مرد جوان که روی صندلی پارک نشسته و میخواست به سمت چپ بچرخد، در حالیکه زبانش نرسیده به بستنی متوقف شده بود بی حرکت ایستاد.
آفرین. خیلی خوبه. مسیرت درسته. به جای جمله ای مثل"پلاکس وارد پارک شد و شروع به نقاشی کشیدن کرد" از جای درست صحنه شروع کردی. جایی که خواننده رو غافلگیر می کنه. همینجوری می شه یه سوژه ساده رو به شکل های مختلف نوشت.
نقل قول:
_ من پلاکسم دیگه!
سپس صندلی کوچکی روی زمین ظاهر کرد و روبروی مرد نشست.
_ تو پلاکسِ دیگه هستی؟
_ نه من پلاکس بلک هستم.
_ خب «دیگه» کیه؟
این درگیر شدن با کلمه "دیگه" ایده خوبی بود. ولی اولش به نظرم درست نوشته نشده. "من پلاکسم دیگه" حالتی نداره که حتی یه آدم خنگ رو گیج کنه. می تونست اینجوری نوشته بشه:
-خب... تو کی هستی؟
-پلاکس دیگه!اینجوری می شد اون بحث رو شروع کرد. گذشته از این نکته، بحث خوب و بامزه ای بود.
نقل قول:
مرد جوان چشمانش را در کاسه چرخاند و همان طور که سعی می کرد خیلی بی حرکت ژست مغروری بگیرد گفت:
_ من رهگذر هستم!
_ رهگذر هستی؟ اسمی چیزی نداری یعنی؟
رهگذر به چند برگی که در دستش بود نگاه کرد:
_ تو نمایشنامه نوشته رهگذر!
این قسمت خوب بود. ولی اگه یه ذره جدی تر نوشته می شد، بهتر بود. مثلا به جای نمایشنامه، شناسنامه شو در میاورد و ثابت می کرد که اسمش رهگذره.
به نظر من مهم اینه که نکته های خوب و درستی رو می گیری. این که اینا رو به بهترین شکل ممکن بنویسی چیزیه که خیلی زود یاد می گیری.
نقل قول:
_ خوب هر کی هستی، حالتت رو نگه دار و حرف نزن، تمرکزش به هم میریزه!
بله، رهگذر هم مثل شما فکر کرد که «تمرکزش» باید اشتباه تایپی باشد؛ اما نبود!
معمولا مخالف اظهار نظر نویسنده هستم. مگه این که این کار به جا و با ظرافت انجام بگیره و تاثیر بدی روی نوشته نذاره. درست مثل همین جا. شما به خواننده فرصت ندادی که تمرکزش به هم بخوره. خواننده اون جمله رو می خونه. دقیقا همون فکر رو می کنه. و بعد توضیح شما رو می خونه! اتفاقی که برای منم افتاد...و در حالی که فکر می کنه، این قسمت چقدر جالب بود، با قسمت جالب تری مواجه می شه:
نقل قول:
_ تو میخوای چیکار کنی؟
_ می خوام بکشمت!
بلافاصله رنگ صورت رهگذر پرید و بدنش به لرزه افتاد.
_ هی داری چیکار می کنی؟ تو که صدای منو میشنوی! من که نمیتونم با حرکت صحبت کنم! میکِشَمِت!
این پستی و بلندی ای که عمدا برای نوشته ایجاد کردی عالیه!
منم اون قسمت اول رو خوندم و گفتم عجب اشتباهی! آدم که موقع حرف زدن، بکُشمت رو با بکِشمت اشتباه نمی گیره! و درست همون جا خودت هم همینو نوشتی و نشون دادی که حواست جمع تر از این حرف هاست.
نقل قول:
سپس قلمش را چرخاند و نیوت رهگذر را سرجایش خشک کرد (قلمو چوبدستی اش بود).
پلاکس برگشت و روی صندلی اش نشست. از داخل موهایش سه پایه و بوم را بیرون کشید. (چیه فک کردین فقط بلاتریکس موداره؟ نخیر ایده موهای بلاتریکس رو رولینگ از روی من گرفت! :۰۰۷:)
توی پرانتز توضیح نده. این کار باعث می شه خواننده به مهارت نویسنده شک کنه. چون توضیح رو نتونسته به صورت جزئی از داستان بنویسه و جداش کرده. قسمت مربوط به بلاتریکس کاملا اضافه بود. اینجور توضیحات لازم نیست.
نقل قول:
ابرها حرکت کردند، پاییز تمام شد و شاخه های خشک درختان زیر سنگینی برف خموده گشتند.
ما فکر می کردیم فقط خودمان خموده می گردیم!
نقل قول:
ریش های نیوت رهگذر نما به زمین نزدیک شده بود و گرد پیری روی صورتش نشسته بود.
ریش ها نه، ریش! ریش یه عضوه. هر آدمی فقط یه ریش داره. اگه قراره درباره جزئیات ریش حرف بزنیم باید بگیم موهای ریش. اینجا باید می گفتی ریشش به زمین نزدیک شده بود.
گذشت زمان طولانی، حرکت خوب و شجاعانه ای بود. این که زیادی اسیر منطق نشیم، باعث می شه خلاقیتمون به کار بیفته!
نقل قول:
بله «تمرکزش» اشتباه تایپی نبود. تمرکز مگس نشسته روی موهای نیوت باید حفظ میشد.
اگر میلرزید هم مگس پر میکشید.
عالی بود!
این ایده رو از قبل می دونستم، ولی حتی منم غافلگیر شدم.
خیلی درست نوشتی. بالاتر روی کلمه "تمرکزش" تاکید کردی که خواننده کاملا متوجهش بشه... بعد توضیحات دیگه ای دادی که فراموشش کنه و درست وقتی که فراموشش می کنه بهش اشاره می کنی و ضربه رو می زنی.
هر کدوم از این مراحل، اگه ناقص یا بد اجرا می شدن، تاثیرشون به این خوبی نمی شد.
سوژه ها همینجوری هستن. من می تونم هزاران سوژه و ایده به یه نفر بدم... ولی این خودشه که باید خلاقیت و مهارت کافی برای استفاده ازش رو داشته باشه. شما این مهارت رو داشتی.
پستت بجز ایرادای خیلی کوچیکی مثل توضیحات داخل پرانتز، خیلی خوب بود.
برای همینه که بهت می گم پست های معمولیت خیلی بهتر از پست های دوئلت هستن. نمی دونم چرا دوئلا رو اینجوری نمی نویسی!
به هر حال، به نظر من شخصیت پلاکس توی این پست خیلی خوب نشون داده شده. شخصیت رو اینجوری معرفی می کنن. اینجوری جا می ندازن. تلاش برای جا انداختن شخصیت توی چت باکس، شخصیت رو می کشه! چت باکس مرحله بعد از ایفای نقشه. کارت درسته. همینجوری پیش بری پلاکس بسیار جا افتاده ای می شی.
درباره مرگخوار شدن توضیح خواسته بودی.
روزای اولی که اومدی سایت، گفتی نمی خوای مرگخوار بشی، برای این که نمی خوای "بد" باشی. اون موقع این توضیح رو بهت ندادم، چون می خواستم آزادانه برای گروهت تصمیم بگیری. ولی الان می تونم بگم. مرگخوارا طرفدارای لرد سیاهن. هر کدوم به دلیلی بهش پیوستن. گذشته از این ویژگی مشترک، هر کدوم اخلاق و رفتار خاص خودشونو دارن. می تونن مغرور باشن. می تونن ترسو باشن. می تونن ضعیف یا قوی باشن. خیلی از مرگخوارای سایت هستن که اصلا بد به اون معنی مورد نظر شما نیستن. مثلا ایوا! شخصیت کاملا مثبتیه. ولی مرگخواره. مرگخوار بودنش هم ایرادی نداره. هیچوقت ازش انتظار نداریم خشن و بی رحم باشه. هر کسی شخصیت خودشو شکل می ده و منم طبق شخصیتش ازش انتظار دارم. کافیه اصول کلی ایفای نقش رعایت بشه. مثلا یه مرگخوار نیاد عکس دامبلدور رو بزنه به دیوار اتاقش! یا از لرد سرپیچی نکنه. الان این سوال پیش میاد که اگه لرد به ایوا بگه برو و یه بچه بیگناه رو بکش چی می شه؟
جواب مشخصه... ایوا باید اطاعت کنه. هر چند برای شخصیتش سخت باشه.
ولی شرایط خیلی باید خاص باشه که لرد چیزی خلاف شخصیت یه نفر رو بخواد.
سیاه بودن رو توی صحنه های خاصی می شه نشون داد. جایی که با یه سفید برخورد می کنیم. جایی که لرد سیاه حضور داره. یا بین حرفامون.
الان این جا من هیچ ایرادی در شخصیت پلاکس ندیدم. فرض کنیم پلاکس و لرد یه جایی با هم حضور دارن. چشم پلاکس به سر صاف لرد میفته و وسوسه می شه روش نقاشی بکشه! اینو می شه اجرا کرد... ولی خیلی با دقت. مثلا وقتی لرد خوابه می تونه بره براش مو بکشه و قبل از بیدار شدنش، فرار کنه. یا به لرد بگه یه عقرب رو سرشه و اجازه بدن که بره اونو بگیره! بره بالا و در حالی که وانمود می کنه در حال شکار عقربه، نقاشیشو بکشه!
سیاه بودن یعنی این. یعنی بتونیم ظاهر قضیه رو حفظ کنیم.
گفتم پستت خوب بود؟... گفتم!