خلاصه:
لرد سیاه بعد از خوردن استخون های یه پیرزن، دچار توهم شده و همه رو به شکل میوه و سبزی می بینه. همراه رون ویزلی به محفل می ره و محفلیا از وضعیتش سوء استفاده می کنن و ازش آش درست می کنن و می برن که بفروشن.
مرگخوارا هم اول تلاش میکنن که آشِ لرد رو بخرن، اما موفق نمیشن. بعد، بلاتریکس و مروپ مالی رو سرگرم میکنن و تام و هکتور پاتیلِ آشِ لرد رو میدزدن.
حالا لرد که مسئولیتپذیره و نمیتونه قبول کنه که وظیفه آشیش رو انجام نده؛ از مرگخوارا میخواد که اون رو بخورن.
***
مرگخواران نگاههایشان را بین همدیگر و لرد رد و بدل میکردند.
"
دوراهی". همیشه و همهجا این دوراهیها بود که برایشان دردسر میآفرید و اکنون هم دوراهیای سخت، دوراهیِ بین سرپیچی و خوردن اربابشان را در پیش داشتند.
"
خوردن" چیزی بود که در هر حال و زمانی الکساندرا ایوانوا رو تهییج و تحریک میکرد، حتی اگر این عمل، خوردنِ اربابش که به او خانه و دوست داده بود، میبود.
پس، ایوانوای کجوکوله به ناگاه از خود بی خود شد. مدالِ ثابتالچهرهترین مرگخوار را از گردنش کند و به کناری انداخت و به سمت پاتیلِ حاوی لرد یورش برد.
- ارباب دارم میام بخورمتون!
خب... عضو ثابتالچهره بود دیگر. نمیشد انتظار داشت در زمان ذوق و شوق هم چیزی غیر از بغض ارائه دهد.
اما مرگخواران یارانی نبودند که به این راحتیها بگذارند اربابشان خورده شود. اصلاً مگر شوخی بود؟! دامبلدورها و کلهزخمیها هم نتوانسته بودند اربابشان را شکست دهند و حال، ایوانوا میخواست ایشان را بخورد؟ غیر قابل پذیرش بود!
نگاههایی که تا لحظاتی قبل بین مرگخواران و لرد رد و بدل میشد، به سمت دومینیک ویزلی برگشت.
دومینیک، مرگخوار تیزی بود و سریعاً معنای آن نگاهها را فهمید و این شد که در فاصله چند قدمیِ لرد، بیل عظیمی بر سر الکساندرا فرود آمد.
آخرین آرزویش را قبل از بیهوش شدن به زبان آورد.
- خورشت میلگرد با واکسِ مو!
و بر روی سدریک، که درمیان ماموریت خستگی بر او چیره شده بود و داشت ساعاتی از بیست و سه ساعت خواب روزانهش را در آن میان میگذراند، فرود آمد.
سدریک هم خروپفی کرد و پهلو به پهلو شد... و به خوابش ادامه داد!
لرد سیاه اما از درون پاتیل تمام ماجرا را نمیدید و فقط بیهوش شدن ایوا، در حالی که جلوی پاتیلش ایستاده بود، را دید. این شد که راهحلش را با صدایی که از ته پاتیل میآمد داد زد.
- ما هنوز خوب جا نیفتادهایم و باعث شد ایوایمان بیهوش شود! هرچه سریعتر ما را روی شعله بذارید تا جا بیفتیم!
نگاههایی که قبلتر سابقه رد و بدل شدن بین مرگخواران، لرد و دومینیک را داشتند؛ روی هکتور، که سرگرم پختنِ معجونِ درمانی برای بیل خوردگان بود، قفل شدند.