فکر بدی نبود لرد بدش نمی آمد ولی باید چطوری به مورگانا میرسید و بدنش را می گرفت؟ ناگهان لینی را دید و لبخندی شیطانی زد.
-خب لینی همش تقصیر توئه بدو برو مورگانا رو بیار اینجا
رنگ از روی لینی پرید فکر اینجایش را نکرده بود.
-من من ارباب؟اما من نمیتونم....بهتر نیست یکی دیگه رو بفرستین؟
-مثلا کی؟
-خب این همه مرگخوار قرب...یعنی لرد..آها به مسواک مرلین پیداش کردم...کتی بل اون راهشو بلده، اسکورپیوس هم
گزینه ی خوبیه.
-فکر بدی نیست . ولی این طوری بگیم حتی با این که ما ماییم گوش نمیدن از این دختره میترسن بهتره بهشون وعده خوراکی بدیم مثلا.
-نه ارباب ....جسارتا فکرتون عالیه ولی بهتر نیست بگین مسابقه است هر کس بیارش اینجا بهش یه جایزه میدین و برنده میشه بهتر نیست؟
-ما فقط دستور میدیم و ما میگیم مسابقه می گزاریم.
-البته حرف حرف شماست.
همان لحظه در دل لینی:
-حلا بیا.
-حالا برو.
-ریز ریز ریز ریز.
-حشرات همه بیاین وسط.
-حالا همگی.
لینی که در واقعیت بی حکت مانده بود با اردنگی ای از جانب لرد به خودش آمد .
-حالا این پا های .....عزیزم رو چطوری قایم کنیم؟
-خب ارباب با شنل بپوشونینشون.
لینی آنقدر با صدای پایین حرف زده بود که لرد نفهمید .
-چی؟
-ارباب...منو ببخشین ... اونا عالین ولی شاید بهتر باشه زیر شنل....
-ما لرد سیاهیم ......ما
لرد از بس قرمز شده بود که رنگ صورتش کاملا عادی و کرمی به نظر می رسید. و به نارنجی میزد.
-ارباب ببخشید همین طوری خوبه یا این که بدم هکتور یه معجون بسازه که...
لرد با شنیدن اسم هکتور به خود لرزید حتی لرد هم از معجون هایش میترسید. ولی به روی خودش نیاورد، شنلش را روی پا هایش کشید و در حالی که کروشیویی به سمت لینی روانه کرد راه افتاد. وزیر لب زمزمه کرد:
-ما نمیخواهیم کاملا تبدیل به چیز دیگری شویم وگرنه ......