در همان لحضه صدای جیغ زنی بلند شد:
-دست به من نزن مرتیکه چندش.
-نگفتی وضع تاهلت چجوریاس.
-کمکککککککککککک.
بعد از درگیری های بسیار مرد از کافه بیرون انداخته شد و آرامش دوباره در کافه برقرار شد.لرد گفت:
-ما به مرلینگاه میرویم.
همینطور که لرد از پله های کافه پایین میرفت،لینی در گوش هکتور پچ پچ(در واقع وز وز )کرد:
-این آقا از فعل جمع استفاده میکنه کراب.
-خب شاید عادت داره از فعل جمع استفاده کنه.
-خب معلومه که عادت داره خنگول.
فقط لرد سیاهه که از فعل جمع استفاده میکنه.نگاه کن ببین.یه علامتی رو دستشه.
-خب همه این روزا تتو میزنن.منم قراره تتو صورتی کنم فردا.
-چرا اون یارو که لخته هم تتوش مثل اونه.
-خب شاید رفیقن و تتو یکسان زدن.
-چرا اینقدر با هم حرف میزنن؟
-خب معلومه.داره به ارتش صورتی دعوتش میکنه.
-این تنها حرف عاقلانه ای بود که تو عمرت زدی.
بعد از مدت طولانی جر و بحث ، لرد سیاه با رودولف بالا آمد و گفت:
-ما این احمق هیز را برای شما آوردیم.
-شما مگه نرفته بودین مرلینگاه؟
-در راه به او برخوردیم و آوردیمش.
کراب از رودولف پرسید:
-سلام اسمت چیه؟
-شما وضع تاهلت چجوریاس؟
ا اینکه پسره........رودولف لسترنج.
-رودولف، مایلی به ارتش صورتی ملحق بشی؟
-این ارتش صورتی که میگین چیه حالا؟
-ما قراره بر علیه ارتش سیاه و لرد ولدمورت قیام کنیم و دنیا را از دست اونا نجات بدیم.
-چی چی گفتین؟
........یعنی حتما.
پس جلسه سری ما همین ساعت در همین جا یک هفته دیگه.ما بریم عضو های دیگه دعوت کنیم.
کراب با خوشحالی و لینی با اضطراب به سمت در کافه میرفتند که...