هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
سوژه جدید


خورشید با بی رحمی وسط آسمان ایستاده بود و با چنان شدتی می‌تابید که هیچ بنی بشری جرات خروج از قلعه را نداشت ... البته اگر ارواح را بنی بشر محسوب نکنیم! پیوز با کوهی از کاغذکاهی زیر بغل، مرکب در دست، قلم پر به لب و لبخند شیطانی همیشگی‌اش از قلعه خارج شد و به صورت شناور روی هوا مسیرش را به سوی خانه جغدها باز کرد. به محض ورود پیوز، جغدی که بالای در کمین کرده بود فضله‌ای رها کرد. اگرچه فضله مذکور از پیوز رد شد و به او نخورد، اما این باعث نشد پیوز به او ناسزاهای غیرقابل نگارش نگوید.

- لعنت بهت لعنتی!

پیوز که به سر مردم خرابکاری می‌کردی همه عمر ... دیدی چگونه جغد به سرت خرابکاری کرد؟!

- پند و اندرز و پیام اخلاقی مال آخر سوژس ... روایتتو بکن شعر نگو بابا!

پیوز سنگی به سمت آسمان پرتاب کرد و این ... آخ! را گفت. سپس همانجا نشست و در حالی که سرخوشانه آوازی زیر لب زمزمه می‌کرد، با سرعتی مثال زدنی مشغول نوشتن شد. با شروع هر برگه جدید، چند لحظه متوقف می‌شد، به فکر فرو می‌رفت و پس از قهقهه‌ای مستانه ادامه می‌داد. خورشید هنوز وسط آسمان بود که کاغذها یکی پس از دیگری پر شدند.

تصویر کوچک شده


- فنگ ... فنگ! من سواد درس درمون ندارم، بیا اینو بوخون ببین چی‌چی نوشته.

- دِه واق واز هاپِر ... ده هاپ واز واقِر ... وِن پارس هاپ هاپ!

فنگ در حالی که با ترانه‌ی بند مورد علاقه‌اش همخوانی می‌کرد به سمت هاگرید آمد و پاکت را از او قاپید و شروع به خواندن کرد. هرچقدر که چشم فنگ روی کاغذ پایین تر می‌رفت، دهانش بازتر، چشمانش گشادتر و بزاقش روان‌تر می‌شد.

- ده بوگو چی‌چی نوشته جون به سرم کردی پسر!

فنگ دیسک پینک فلوید را از گرامافون جادویی بیرون آورد و فلش حاوی فول آلبوم مجید خراطها را به آن متصل کرد.

- واق واق واق هاپ هاپ! هاپ هاپ هاپ هاپ هاپ!

- نه ... نه ... نگو فنگ ... دروغ می‌گی ... ناموسا؟ ای مرلیییین!

هاگرید که اشک مانند سیل از چشم‌هایش جاری بود، کلبه اش را ترک کرد و دوان دوان به سمت قلعه رفت.

- هوریـــس ... هق هق هق هق ... هــــــوریـــــــــس!

در دفتر مدیر با لگد هاگرید باز شد. هوریس پشت میزش از حال رفته بود و سرش وسط میز قرار داشت. یک بطری خالی نوشیدنی کره‌ای سگی در دست راست و یک پاکت نامه نیز در دست چپش بود. پشت سر او آلبوس دامبلدور درون تابلویش نشسته بود و ریش‌هایش را نخ به نخ می‌کند و شیون «واققنوسا ... وامحفلا!» سر می‌داد. شاید اگر سر نمی‌داد، هاگرید متوجه جیغ‌هایی که از خوابگاه‌های دخترانه به گوش می‌رسید می‌شد. ظاهرا آن روز خیلی‌ها در هاگوارتز نامه دریافت کرده بودند.

پیوست:


zip Peevz.zip اندازه: 8.95 KB; تعداد دانلود: 154


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
مرگخواران لب از لب باز نکردند. نگاه لرد از روی تک تک آن‌ها عبور کرد اما هیچ نشانه‌ای به منزله داوطلب شدن نیافت.

- می‌دونیم که سکوتتون سرشار از ناگفته‌هاست. این رو از نگاه تک تکتون می‌خونیم! فقط نجابتتون اجازه نمی‌ده حرفی بزنید. اشکالی نداره! اربابی هستیم بسیار مدبّر که تدبیری برای این وضعیت اندیشیدیم. هرکس داوطلبه یک قدم بیاد جلو!

مرگخواران قدم از قدم برنداشتند ... البته این تصور هوریس بود! اما ظاهرا استدلال استقرایی‌اش نتیجه درستی نداد و تنها خودش بود که سر جایش باقی ماند. سنگینی چندین و چند نگاه را پشت سرش احساس کرد. آب دهانش را به سختی قورت داد و با تردید از گوشه چشم به دو طرف نگاهی انداخت. تمام مرگخواران یک گام به عقب رفته بودند!

- هوریس!

هوریس که در اثر استرس زیاد هنگ کرده بود، به صورت رگباری تغییر شکل می‌داد.

- من هوریس نیستم ... من خانم نوریسم ... میو میو!

ناگهان به یاد آورد که از گربه می‌ترســ ... ترس که نه! چندشش می‌شود! بنابراین شروع به فرار از خودش کرد.

- شانس آورد که سریعا از جلوی چشممون دور شد! ما تاکسیدرمی دخترمونم رو دوش این مردک فاسد نمی‌ذاریم.

نگاه جست‌وجوگر لرد دوباره مشغول یافتن داوطلب شد.

- پس می‌خواین دست روی دست بذارین ... هان؟ دخترم، خودت انتخاب کن!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷
اطلاعیه شماره 3 ترم تابستان (ترم 22)

کوییدیچ + تغییر زمانبندی ترم


1. با توجه به درخواست برخی اساتید و موافقت تمامی این عزیزان، تمام برنامه‌های هاگوارتز از ابتدای جلسه دوم کلاس‌ها به بعد، با دو روز تاخیر انجام می‌شود.

زمان‌بندی جدید در انتهای این پست و همچنین اطلاعیه اول قابل مشاهده است.




2. ناظران گروه‌ها تا روز 25 تیر فرصت دارند فهرست تیم کوییدیچ گروهشان را در زمین کوییدیچ هاگوارتز اعلام کنند.


شرایط تشکیل تیم:

- هر تیم شامل 7 بازیکن اصلی و 2 بازیکن ذخیره است.

- هر تیم می‌تواند از 2 بازیکن اصلی ارشد و 1 بازیکن ذخیره ارشد استفاده کند.

- بازیکنان اصلی و ذخیره می‌توانند به صورت مجازی باشند.

- هر تیم برای به حد نصاب رسیدن باید حداقل 5 بازیکن حقیقی داشته باشد.


نحوه برگزاری بازی‌ها:

- در هر مسابقه، باید حداقل 5 و حداکثر 7 نفر از اعضای تیم شرکت کنند.

- در هر مسابقه، تنها 2 بازیکن ارشد حق شرکت دارند.

- سوژه هر مسابقه، توسط داوران دو گروه دیگر مشخص می‌شود. داوران موظفند تا 24 ساعت پیش از آغاز هر بازی، سوژه‌های خود را (حداقل دو مورد) از طریق پیام شخصی برای مدیر ارسال کنند.

- سوژه به شکل یک کلمه یا عبارت تعیین می‌گردد و محدودیتی در داستان یا سبک ایجاد نمی‌کند. بازیکنان باید بتوانند برداشت آزادی از سوژه داشته باشند.

- هر بازیکن برای شرکت در مسابقه، باید یک پست تکی با یکی از سوژه‌های مشخص شده توسط دو داور در زمین کوییدیچ هاگوارتز ارسال کند. نیازی به انتخاب سوژه مشترک برای بازیکنان یک گروه نیست.

- هر پست باید به صورت کامل مسابقه کوییدیچ بین دو تیم را شرح دهد. محدودیتی در پرداختن به اتفاقات پیش یا پس از مسابقه وجود ندارد. تشخیص این که این موضوع رعایت شده یا خیر، بر عهده داوران است.


نحوه داوری:

- هر پست توسط هریک از دو داور نمره‌ای صحیح (غیراعشاری) تا سقف 100 دریافت می‌کند.

- در صورتی که میانگین نمرات دریافت شده توسط یک تیم توسط هر دو داور، بیشتر از حریف باشد، آن تیم به عنوان برنده شناخته شده و 3 امتیاز در جدول برایش منظور می‌شود.

- در صورتی که میانگین نمرات داوران، تیم‌های متفاوتی را به عنوان برنده محسوب کند، بازی مساوی شده و برای هر تیم 1 امتیاز در جدول منظور می‌شود.

- در صورت تساوی امتیازات دو تیم در پایان مسابقات، تیمی که مجموع نمرات بیشتری کسب کرده باشد در رتبه بالاتر قرار می‌گیرد.

- امتیازات داوران برای هر بازی، باید تا پیش از آغاز مسابقه بعدی از طریق پیام شخصی برای مدیر ارسال شود.

- نتایج هیچ‌یک از بازی‌ها تا پایان مسابقات اعلام نخواهند شد!




ضمیمه - زمانبندی جدید:

21 و 22 تیر: تدریس جلسه دوم و اعلام نمرات جلسه قبل
23 تیر تا 1 مرداد: ارائه تکالیف جلسه دوم

4 و 5 مرداد: تدریس جلسه سوم و اعلام نمرات جلسه قبل
6 تا 15 مرداد: ارائه تکالیف جلسه سوم

18 و 19 مرداد: تدریس جلسه چهارم و اعلام نمرات جلسه قبل
20 تا 29 مرداد: ارائه تکالیف جلسه چهارم

1 و 2 شهریور: طرح سوالات امتحانات پایان ترم و اعلام نمرات جلسه آخر
3 تا 9 شهریور: شرکت در امتحان

زمان‌بندی لیگ کوییدیچ:
30 تیر تا 5 مرداد: هفته اول مسابقات لیگ کوییدیچ
13 تا 19 مرداد: هفته دوم مسابقات کوییدیچ
27 مرداد تا 2 شهریور: هفته سوم مسابقات کوییدیچ

پایان ترم: 9 شهریور


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲۶ ۲۰:۳۴:۲۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷
لرد طی واکنشی طبیعی و ناخودآگاه، چوبدستی کشید تا در کسری از ثانیه کار فرزند مسئولان اداره اماکن را به اداره انحصار وراثت بکشاند اما برخورد توپ غول پیکری که از آسمان افتاده بود، لرد و چوبدستی را هر یک به طرفی انداخت. توپ درست در هنگام برخورد با سطح زمین به شکل عادی خودش برگشت تا مشنگ‌ها متوجه چیز مشکوکی نشوند. از جا بلند شد و ردایش را تکاند، رو به بالکن خانه ریدل کرد و از آلکتو که چندحظه پیش کنارش ایستاده بود بابت پرتاب دقیق و ضربه دستش تشکر کرد و پیش از این که لرد دوباره چوبدستی‌اش را بردارد مشغول کروشیو کردن خودش شد!

- غلط کردم ارباب! کروشیو! آخ! شیره‌ی زولبیا خوردم! کروشیو!

- بسه هوریس. برو کنار چوبدستیمونو برداریم ...

- ارباب قول بدید کروشیو نمی‌زنید.

- برو هوریس ... بخت باهات یاره که فعلا دو تا آواداکداورا تو اولویت داریم.

- نه ارباب! اول چند لحظه تشریف بیارید ... رودولف تو خانم‌ها رو سرگرم کن.

از چهره گنگ و مبهوت خانم‌ها به نظر نمی‌رسید نیازی به سرگرم شدن داشته باشند. با این حال رودولف از این موضوع استقبال کرد و لرد به همراه هوریس به داخل ساختمان بازگشت.

تصویر کوچک شده


- ارباب ما فک کردیم شاید بهتر باشه به جای این که بکشیمشون، ایسگاشونو بیگیریم و بدوشیمشون!

- به زبون آدم حرف می‌زنی یا قبل این مشنگا حساب خودتو برسیم کرو؟!

- ارباب منظورش اینه که ما باید از ظرفیت‌های این مشنگ ها نهایت استفاده رو برده و تهدید رو به فرصت تبدیل کنیم.

- الان به نظرت بهتر از آلکتو حرف زدی هوریس؟!

در همان هنگام که هوریس و آلکتو سرگرم تفهیم نقشه‌شان برای لرد بودند، رودولف در راه سرگرم کردن خانم‌ها سخت می‌کوشید.

- این قمه رو از جد دوازدهمم به ارث بردم. شما باهاس با عتیقه حال کنین نه؟ بالاخره تو کار موزه‌این دیگه. اصولا ما لسترنجا هر دوازده نسل یک بار به قمه کشی روی میاریم. خانم شما ببین به نظرت این چند می‌ارزه؟ نه شما نه ... البته شما هم خوبیا! بذ ببینم بالاخره هر گلی یه کمالاتی داره. نه دیگه! نه! ما لسترنجا رسم داریم که با دست چپ بگیریم قمه رو. به به ... وضعیت تاهلتم که مناسبه.

رودولف بی وقفه حرف می‌زد و متوجه صدای گام‌هایی که از بین درخت‌ها نزدیک می‌شد نبود! بلاتریکس آهسته آهسته جلو آمد و پشت سر او متوقف شد.

- رودولف؟

- اوه! اشهد انّ لا ارباب الّی الّرد ...

رودولف با رضایت کامل اشهدش را خواند تا به آغوش مرگ بشتابد اما بخت با او یار بود. درست در لحظه‌ای که روح رودولف به صورت خودجوش و داوطلبانه قصد داشت خود را تحویل بلاتریکس دهد، علامت شوم هردوی آن‌ها به سوزش افتاد.

تصویر کوچک شده


- یاران ما! نقشه‌ای بسیار هوشمندانه به ذهنمان خطور کرد، این‌‌جا جمعتون کردیم تا اجرای اون رو بهتون محول کنیم. دو مشنگ جسارت کرده و به این جا اومدن تا خانه ریدل رو تبدیل به موزه کنن.

مرگخواران شروع به ناسزا گفتن به مشنگ‌ها کرده و هریک برای قتل آن‌ها به شیوه مخصوص خود داوطلب شدند. با بالا آمدن دست لرد، همهمه به پایان رسید.

- خیر! برخلاف شما کوته‌بین‌ها، اربابی هستیم با درایت که به جای این تصمیمات عجولانه، تصمیم گرفتیم این تهدید رو به فرصت تبدیل کرده و از ظرفیت‌های این مشنگ‌ها استفاده کنیم ... در واقع به جای این که بکشیمشون، ایستگاهشون رو گرفته و می‌دوشیمشون.

مرگخوارها با چهره‌های سردرگم به یکدیگر نگاه کردند.

- لابد نفهمیدید ... چقدر باید افکار و ایده‌هامون رو برای شما بشکافیم. ما تصمیم گرفتیم بهشون اجازه بدیم این‌جا رو تبدیل به موزه کنن ... ولی در حضور خودمون! این طوری روزانه تعداد زیادی مشنگ به این‌جا مراجعه می‌کنن که می‌تونیم شبی چندتاشونو برای شام دختر دلبندمون نگه داریم، ببریم شکنجه گاه، بدیم هکتور باهاشون معجون درست کنه و به طور کلی نیازهای از این دستمون رو تامین کنیم. از طرفی این کار جنبه اقتصادی هم داره! مشنگ‌ها خراجگزار ما خواهند شد و برای شرفیابی به محضر مبارکمون، به ما پول پرداخت می‌کنن. ارزش پول مشنگی هم که روز به روز در حال افزایشه.

مرگخواران لب به تحسین ذکاوت اربابشان گشودند. در میان آن‌ها هوریس با شور و حرارت خاصی کف می‌زد و آلکتو فریاد «باریکلّا ارباب! ایولّا!» سر می‌داد. رودولف از این شلوغی استفاده کرد و پاورچین پاورچین از جمع خارج شد تا اولین نفر خود را به خانم‌ها برساند و این موضوع را مطرح کند که «خداوکیلی از ما عتیقه تر از کجا می‌خواین بیارین بذارین تو موزه؟!»


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۸:۱۹ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷
- داچَلی با غیرت! داچَلی با غیرت!
- با داچَلی تا قیامت! با داچَلی تا قیامت!

صدای طرفداران تیم کوییدیچ آبی پوش که از اخبار ورزشی جادوگر تی وی پخش می‌شد، چرت هوریس را پراند. سر بلند کرد و با دیدن ساحره‌هایی با ردای سفید در اطرافش، به خاطر آورد که در صندلی‌های انتظار سنت مانگو نشسته. جادوگر درشت هیکل و سیبیل کلفتی که در صندلی مجاورش نشسته بود، هیکلش را روی اوی انداخته و چرت می‌زد. تکانی به خودش داد تا چرت او را نیز بپراند. مرد وحشت زده از جا پرید و پس از چند لحظه، متوجه اوضاع شد و آرام گرفت. بلافاصله پس از بیدار شدن دست در جیب ردایش کرد و جادوفونش را بیرون کشید. هوریس دوباره آرام گرفته و چشم برهم گذاشته بود که صدای جادوفون توجهش را جلب کرد.

- سلام به همه طرفدارای گلم! من به عنوان یه هنرمند خاکی و مردمی، خواستم به همه شما طرفدارای جیگرم بگم که من در انتخابات وزارت سحر و جادو از آقای جیگر حمایت می‌کنم. شما هم حمایت کنید تا زوپس نشینا بفهمن مردم چی می‌خوان ... تا 6900 با حیگر!

مرد سیبیل کلفت که عکس ساحره‌ای جوان کنج صفحه جادوگرامش خودنمایی می‌کرد، دوبار به صفحه جادوبایلش کوبید و قلبی برای هنرمند مردمی فرستاد. هوریس که به خاطر نمی‌آورد چهره آن شخص را در کدام سریال آب دوغ خیاری شبکه 2 جادوگر تی وی دیده، دست در جیب گسترش یافته ردایش برد و سعی کرد با بررسی پرونده‌ای که از آن بیرون کشید، حواس خودش را پرت کند. چند دقیقه ای به جادواسکن و JRI نگاه کرد و عاقبت بدون این که چیزی دستگیرش شود آن‌ها را مجددا در جیبش گذاشت و سعی کرد چرتش را بازیابی کند.

- ولم کنید فرزاندنم! من که چیزیم نیست که! چرا همه شما تحت تاثیر مرگخوارا قرار دارید؟ فک کردین من تسترالم؟

- مشکل بیمارتون؟

- مشکل؟ من مشکل ندارم! خیلی هم عالیم! یکیم! چرا می‌خواید منو پذیرش کنید؟ چرا همه درمانگرای این‌جا مرگخوارن؟ فک کردین من تسترالم؟

- پروفسور تا دیروز به همه اعتماد داشتن! نمی‌دونیم چشون شده الان به سایه خودشونم بی اعتمادن.

- من به این تردیدها اعتماد کامل دارم! اصلا بگید ببینم ... چرا سایه من سیاهه؟ هان هان هان؟ فک کردین من تسترالم؟

- ببریدشون بخش 666!

- دیدین؟ چرا بخش 666؟ حتما بیمارای اون‌جا هم همه مرگخوارن!

چند درمانگر دست و پای دامبلدور را گرفتند تا او را ببرند. یکی از محفلی‌ها سریعا جادوفونش را درآورد و مشغول فیلم‌برداری از این صحنه شد.

- سلام مسیح جون! این زوپسیای وحشی اومدن به پروف ما گیر دادن که چرا ریش داری؟ وقتی گفتیم «شما چی کاره‌این؟» کروشیو کردنمون و پروف رو بردن! لعنت به این رژیم زوپسی.

هوریس که به شکل صندلی اضافه‌ای درآمده بود تا مبادا دامبلدور او را ببیند با حیرت به دور شدن دامبلدور در میان دست درمانگرها خیره ماند. دیدن همکار سرحال سال‌های دورش در آن وضعیت باعث شد احساس ناخوشایندی پیدا کند. نه به خاطر دامبلدور ... بیشتر به خاطر خودش که اکنون احساس می‌کرد در سرازیری قرار دارد و بالاخره پیر شدن را پذیرفته. بیماری امانش را بریده بود و دیگر آن پیرمرد سرحال و شوخ و شنگ سابق نبود. ظاهر به نسبت همیشه ژولیده‌اش نیز از همین موضوع حکایت داشت. دیگر شده بود یک پیرمرد خسته‌ی واقعی! نشستن پیرمردی که دچار بواسیر جادویی بود روی سر هوریس که فراموش کرده بود در هیبت صندلی قرار گرفته او را از افکارش بیرون کشید!

- بیمار شماره‌ی 13 ... شماره 13 بفرمایید پیش درمانگر!

هوریس دوست نداشت پیش از بلند شدن مرد به شکل خودش برگردد اما نوبتش در خطر بود ...

تصویر کوچک شده


- پمپم؟!

- بله پمپ ... احتمالا از یک تغییر شکل ناموفق تو بدنتون به جا مونده. یه جمله معروف بریتانیایی در مورد پمپ هست که می‌گه: use it, or lose it! بنابراین شما اگه روزانه چند ساعت فوت نکنی، پمپت از کار می‌افته و نمی‌تونی نفس بکشی.

- خوب حالا ... بزرگ شدن پمپ که خطرناک نیست؟

- چرا! شما باید به خاطر بزرگی پمپتون بسیار احتیاط کنید چون اگر به رشد خودش ادامه بده تبدیل به پمپ سرطانی می‌شه.

- چی کار کنم رشد نکنه؟

- فوت نکنید! فوت بی رویه باعث بزرگی پمپ می‌شه.

هوریس هر چه حرف‌های درمانگر را سبک سنگین کرد، نتوانست به تجمیعی برسد و بیش از پیش به ابزورد بودن شرایطش پی برد. عاقبت پس از دقایقی خیره شدن کیانوش گونه به درمانگر، این موضوع را به حساب خستگی ذهنی و بیماری‌اش گذاشت و مطب را ترک کرد.

تصویر کوچک شده


- داچَلی، حیا کن، کوییدیچو رها کن!
- توپ تانک فشفشه، داچَلی دقت کن!

هوریس بی توجه به صدای جادوگر تی وی، پشت میز بار «کازینو دودانه لودر» نشسته بود و نوشیدنی کره‌ای غلیظ می‌نوشید. کافه چی در حالی که با یک سینی پر ازنوشیدنی‌های مختلف به آن سمت می‌آمد، صدای آن را کم کرد و به جماعتی که در نزدیکی هوریس نشسته بودند پیوست.

- اینم سفارشاتون ... البته با نرخ جدید!

مشتری‌ها لحظه‌ای دست از تاس ریختن برداشتند و غرولند کنان، نوشیدنی خود را از روی سینی قاپیدند. کافه چی بین آن‌ها نشست و تاس ریختن‌ها از سر گرفته شد.

- شصت و چهار! نرخا که همین دو روز پیش رفته بود بالا!

- اون مال به هم خوردن توافق دولت جیگر بود ... این یکی به خاطر اینه که مالیاتارو برده بالا. رو کن.

مردی که هوریس گمان می‌کرد صاحب کازینو باشد و از سر شب سه کیسه گالیون را تمام و کمال باخته بود، کیسه دیگری از جیبش خارج کرد و به انبوه سکه‌های وسط میز افزود. در همین حال با لحنی محکم و قاطع گفت:

- کار زوپس نشینا دیگه تمومه. فک کردین ملت تا کی این فشارو تحمل می‍‌کنن؟

- عه بچه ها ژولیوس پست اعتراضی گذاشته.

هوریس که تصور می‌کرد ژولیوس سزار صدها سال قبل کشته شده، زیرچشمی به صفحه جادوفون گوینده این جمله نگاه کرد و فهمید ژولیوس نام فامیل بازیگریست که به خاطر نمی‌آورد چهره‌اش را در کدام سریال آب دوغ خیاری شبکه 2 جادوگر تی وی دیده!

- نوشته ارزش پول مشنگی شده 120 برابر گالیون ... چه کسی پاسخگوی این وضعه؟ به پا خیزید مردم! وقتشه رژیم زوپسی بفهمه مردم چی ‌می‌خوان!

- صبر کن ببینم ... 120 برابر؟ یعنی ... دوباره کشید ... بالا؟!

در کسری از ثانیه، کارت‌ها، مهره‌ها و تاس ها به حال خود رها شدند و افراد دغدغه‌مند دور میز به مقصد چهارراه استانبول آپارات کردند. هوریس حتا یک کلمه از حرف‌های آن‌ها سردرنیاورده بود. همه اتفاقات اطراف برایش کاملا پوچ و متناقض به نظر می‌رسید ... درست مانند وضعیت خودش و پمپش! در آن مدت کج دار و مریز با پمپش کنار آمده بود ... هرازگاهی که نفسش رو به تنگی می‌رفت، فوت کرده بود و گاه که درد پمپش زیاد شده بود از آن دست کشیده بود. آن روز اما وضعش وخیم تر از همیشه بود. هم نفسش تنگ بود و هم درد داشت! عاقبت در یک لحظه بدون این که متوجه چیزی شود، کلافگی بر او چیره شد و با تمام قوا شروع به فوت کردن کرد. آن قدر فوت کرد که از حال رفت ...

تصویر کوچک شده


- آقا ... آقا ...

هوریس چشم باز کرد و صورت پرستار جوان و مستعدی را در مقابلش دید. صدای بوق ممتد و جیغ و سوتی که از اطراف شنیده می‌شد نمی‌گذاشت هوشیاری کاملش را به دست آورد و همچنان گیج بود.

- من ... من کجام؟

- شما تو آمبولانس شوالیه هستید! مطمئن باشید که خوب می‌شید. فقط باید تا سنت مانگو دووم بیارید.

- سنت ... چقدر ... صدای چیه؟!

- بریتانیا به بلغارستان باخته و از مرحله گروهی جام جهانی کوییدیچ حذف شده.

همچنان همه پیز بی معنی بود!

- نگران نباشید! مردم ریختن بیرون تا جشن بگیرن. شما هم شاد باشید! روحیه خوب به بهتر شدنتونم کمک می‌کنه.

هوریس نمی‌دانست باخت و حذف کدامشان نیاز به جشن دارند. احساس می‌کرد عقلش مشکلی پیدا کرده که هیچ چیز را درک نمی‌کند.

- انقدر نگران نباشید! یکم ترافیکه ولی من قول می‌دم زود برسیم.

- ترافیک؟ لابد به خاطر جشن حذف؟! پوف!

یک فوت کوچک کافی بود تا هوریس دوباره بی‌هوش شود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
بسیار خرسندم که در جمع شما دانش‌آموزان کوشا و مستعد هاگوارتز قرار دارم و از این موضوع شادمانم! خواهشمندم از خودتون پذیرایی کنید. فقط سال اولی‌ها حواسشون باشه تو نوشیدنی کره‌ای زیاده‌روی نکنن! تعارف که نداریم.

مایلم اعلام کنم در این ترم من و معاونم هاگرید عزیز به زمین خاکی کوییدیچ نظارت داریم. به مدد تلاش‌های رییس سازمان ورز‌ها و تفرحات جادویی یعنی دوست عزیزم لودو بگمن، «قراره مسابقه‌ی دوستانه‌ای بین منتخب هاگوارتز و تیم ملی بلغارستان برگزار بشه. می‌تونید توی این زمین تمرین کنید و تیمتون رو تشکیل بدید و توی این رویداد ورزشی بزرگ، به جنگ قوی ترین تیم دنیا برید.» البته اینم بگم! «زمین خاکی بین همه گروه‌ها مشترکه و کنار اومدن با بقیه شاید دردسر داشته باشه. این که چطور با هم کنار می‌آین به عهده خودتونه» و ما دخالتی نداریم. دنبال دردسر که نیستیم! غیر اینه؟

حالا بهتره وقت رو بیشتر نکنیم و برای ضیافت آغاز سال به سرسرای عمومی بریم. شام لذیذی در انتظارمونه!

تصویر کوچک شده


جا داره چون این اولین فعالیت این تاپیکه، یه توضیحی بدم تا کاملا مشخص باشه.

شما نیازی به عضویت در این انجمن ندارید! همه دانش آموزان اعم از تازه وارد و ارشد، می‌تونن توی تاپیک‌هایی که لینکش در متن اومده پست بفرستن و با قرار دادن لینکش توی این تاپیک، برای گروهشون امتیاز کسب کنن. شما می‌تونید توی هر تاپیک هر چند بار پست بزنید اما به ازای هر تاپیک فقط یک بار لینک یکی از پست‌هاتون رو برای امتیازدهی قرار می‌دید. با عوض شدن تاپیک‌ها شما دوباره می‌تونید پست جدیدی رو این‌جا قرار بدید. ضمنا برای تاپیک اول که تک پستیه، با یکی از سوژه‌های داخل گیومه پست بنویسید. در تاپیک دوم هم باید سوژه رو ادامه بدید. تذکر این که لطفا کسی سوژه رو تموم نکنه!

ضمنا دانش‌آموزان سال اولی طبق توضیحات داده شده در اطلاعیه اول ترم، می‌تونن در باشگاه دوئل-که به زودی بازگشایی می‌شه- با هم دوئل کنن. برای ثبت شدن امتیاز دوئل هم باید پست اعلام نتیجه دوئلتون رو توی همین تاپیک قرار بدید.



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
سوژه جدید


اتاق مدیر هاگوارتز تاریک تاریک بود. هوریس پشتی میزی که سطحش را بطری‌های دلستر کره‌ای به طور کامل پوشانده بودند ولو شده بود و سکسکه می‌کرد. ترجیح می‌داد همیشه اتاق را تاریک نگه دارد تا مدیران سابق درون تابلوهایشان بخوابند و مزاحمش نشوند.

- چرا ما قادر به دیدن چیزی نیستیم؟ لوموس! قادر شدیم!

هوریس مجله TEEN TALENTS را از بین بطری ها بیرون کشید و زیر میز انداخت. سعی کرد از حالت ولو خارج شود، شق و رق نشست و با چشمان سرخ و نیمه باز به لرد سیاه که دست هکتور را گرفته بود و پشت سر خودش می‌کشید خیره شد.

- درو چطوری ... چیز ... ارر ... سلام ارباب!

- سلام هوریس. این آقا هکتور ما خیلی دوست داره استاد معجون‌سازی بشه.

لحظه ای در خیالش لرد را به شکل بابای سردار آزمون دید! چشمانش را بست و سعی کرد تمرکزش را به دست آورد. به این فکر کرد که بگوید هکتور کی معجون درستی ساخته که بخواهد آن را تدریس کند؟ اما حجم بالای کره در خونش باعث شد تنها عبارت «چشم ارباب!» از دهانش خارج شود.

- فقط ارباب ... چیزه ... استاد معجون‌سازی که داریم.

- ما نمی‌دونیم. ما فقط می‌دونیم دوست داره تدریس کنه.

- درس جدید ارائه می‌دم!

- همین که گفت. ما رفتیم هوریس.

تصویر کوچک شده


تمام دانش آموزان در سرسرای عمومی بودند. ضیافت با شکوه آغاز سال جدید در حال برگزاری بود و دانش آموزان سال اولی پس از به سر گذاشتن کلاه گروهبندی، به سال بالایی‌هایشان ملحق شده بودند. پروفسور اسلاگهورن با ردای شب مشکی در مرکز میز اساتید نشسته بود. روبیوس هاگرید با هیکل غول آسایش از کنار او برخواست و پشت تیریبون جادویی رفت.

- سیلام بچه‌ها! امممم ... خوش اومدین! موبارکا باشه! سعی کنین بچه‌های خوب و بامعرفتی باشین. ایول! باریکلا! اممم ... دیگه این که ... پروفسور اسلاگهورن شوما حرفی ندارین؟

هوریس که حال نداشت تا پشت تیریبون برود از همان پشت میز گفت:

- نه! فقط ... جا داره پروفسور گرنجر رو معرفی کنم که امسال به جمع اساتید ما اضافه شدن. دیگه این که ... همین دیگه!

و ضمن معرفی هکتور، به صندلی او که متوجه نبود خالیست اشاره کرد. هاگرید ادامه داد:

- ایول! باریکلا! حالا اگه گفتین وخت چیه؟

تصویر کوچک شده


هکتور که مشخص نبود بابت خنده شیطانی‌اش می‌لرزد یا لرزشش طبیعی‌ست، وارد آشپزخانه هاگوارتز شد. جن‌های خانگی غذایشان را بار گذاشته بودند و اکنون در انبار مواد اولیه دور هم چایی نبات می‌زدند. هکتور بی درنگ به سمت پاتیل‌های بزرگ غذا رفت و از جیب ردایش چند بطری بزرگ معجون بیرون کشید و در پاتیل‌ها خالی کرد. در همین هنگام بود که پروفسور هاگرید در حالی که از پشت تیریبون به سمت صندلی‌اش می‌دوید و سرسرای عمومی را به لرزه در می‌آورد، فریاد زد:

- باریکلا! وخت شامه.

جن‌های خانگی با شنیدن صدای پای هاگرید سریعا به آشپزخانه برگشتند تا غذاها را به ظرف دانش‌آموزان انتقال دهند.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۲ ۴:۳۱:۱۱

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوی اعلانات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۷
اطلاعیه شماره 2 ترم تابستان (ترم 22)

معرفی اساتید


کلاس‌های اختصاصی:

کلاس تغییر شکل با تدریس پروفسور گری بک

کلاس فلسفه و حکمت با تدریس پروفسور موتویاما

كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی با تدریس پروفسور گرنجر

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه با تدریس پروفسور بونز

کلاس‌های عمومی:

کلاس مراقبت از موجودات جادویی با تدریس پروفسور وارنر

کلاس معجون سازی با تدریس پروفسور زلر

کلاس پیشگویی با تدریس پروفسور تورپین


یادآوری:

زمان‌بندی کلاس‌ها:
5 و 6 تیر: تدریس جلسه اول کلاس‌ها
7 تا 16 تیر: ارائه تکالیف جلسه اول

21 و 22 تیر: تدریس جلسه دوم و اعلام نمرات جلسه قبل
23 تیر تا 1 مرداد: ارائه تکالیف جلسه دوم

4 و 5 مرداد: تدریس جلسه سوم و اعلام نمرات جلسه قبل
6 تا 15 مرداد: ارائه تکالیف جلسه سوم

18 و 19 مرداد: تدریس جلسه چهارم و اعلام نمرات جلسه قبل
20 تا 29 مرداد: ارائه تکالیف جلسه چهارم

1 و 2 شهریور: طرح سوالات امتحانات پایان ترم و اعلام نمرات جلسه آخر
3 تا 9 شهریور: شرکت در امتحان


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱ ۱۵:۰۹:۴۵
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱ ۱۵:۱۱:۰۸
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۴ ۱۵:۳۲:۴۵

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۵:۴۲ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۷
هوریس سریعا برای خودشیرینی اقدام کرد؛ خودش را به شکل تیوپ درآورد و روی سر اربابش پرید.لرد که هوریس کمرش را احاطه کرده بود مجددا به سطح آب برگشت و پس از مقداری شکوفه و سرفه، ژست اربابی خود را بازیافت.

- رهامون کن هوریس! به چه جراتی خودت رو به ارباب چسبوندی؟

- ارباب جسارتا رهاتون کنیم غرق می‌شین.

- دست‌هامون توت گیر کردن هوریس ... رها کن تا چوبدستی بکشیم و نشونت بدیم!

- نمی‌تونیم ارباب ... ما الان تیوپیم، تیوپ ها نمی‌تونن به اراده خودشون تکون بخورن. تا آخر سوژه باید دور کمرتون باشیم.

- بیخود! دستور می‌دیم به شکل خودت برگردی.

- اما ارباب الان شما وسط مایید ... وقتی دوباره به شکل قبلی برگردیم وسط ما ...

- تا کی می‌خوای رو حرف ما حرف بیاری؟

هوریس نه مایل به اطاعت بود نه قادر به سرپیچی. دست آخر خشم لرد باعث شد اراده‌اش هم سو با اراده اربابش شود و ناخودآگاه اطاعت کرد و همانطور که پیش بینی کرده بود، وسطش حوالی شکمش قرار داشت.

- هوریس؟ تو الان اربابو خوردی؟

- نخوردم ... ولی به لحاظ فنی ...

نجینی اجازه نداد هوریس دیدگاه فنی به ماجرا را به بلاتریکس تفهیم کند و با نیش، شکمش را شکافت. لرد مانند جوجه‌ای که از شکاف تخم سر بر می‌آورد، از شکم لوریس بیرون آمد اما پیش از آن که فرصت کند او را به سزای اعمالش برساند مجددا در آب غوطه ور شد.

- ای نابخردان...قُل قُل قُل قُل...ما داریم غرق می شویم ... شالاپ ...

هوریس دوست داشت سریعا برای خودشیرینی اقدام کند، اما تیوپ پاره به درد نجات لرد نمی‌خورد!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
- آلوهومورا!

هیچ اتفاقی نیفتاد!

- لعنت به این نظام آموزشی ناکارآمد هاگوارتز! طلسم‌‌هایی یاد ما می‌دن که در طول زندگی یک بار هم لازممون نمی‌شه ... اما زندگی کردن یادمون نمی‌دن!

مرگخوار هنجارشکن و آنتی سیستمی که نخواست نامش فاش شود، این جمله را گفت و سپس محل را ترک کرد تا اعلامیه‌های اعتراضی علیوس کریمیوس علیه نظام پادشاهی را پخش کند. باقی مرگخواران همچنان به دنبال نجات اربابشان بودند؛ در همین فاصله کوتاه هوریس خودش را به شکل کلید در آورده بود و از کمر، درون سوراخ می‌چرخید.

- این طرفی که داری قفلش می‌کنی. اون وری بچرخ! بچرخ بچرخ بچرخ ...

- تو چرا حرف اینو باور می‌کنی هوریس؟ این فرق دست چپ و راستشم نمی‌دونه! همونوری درست بود.

- هوریس چرخ چرخ چرخ ... حالا برعکس!

صدای کلافه‌ی هوریس از داخل سوارخ به گوش رسید:

- اصن دیگه نمی‌چرخم! خودتون دسته‌‌مو بگیرین هر وری درسته بچرخونین!

- ناز نکن هوریس ... کش و کوکی‌هاتو پاک کن از اول بچرخ.

هوریس چنان کرد که بلاتریکس گفت و در با صدای تلقی باز شد. مرگخواران که انتظار نداشتند به این زودی به اربابشان برسند، پشت در خشکشان زده بود و پیش از آن که به خودشان بیایند، نجینی از روی همه‌شان خزید و وارد اتاق شد.

- فسسسس ... پاپا!

- موهاهاهاها! من سوارو کارتیک، خفن‌ترین قاتل دنیام.

نجینی مار بی جنبه‌ای بود. R.I.P خفن‌ترین قاتل سابق دنیا.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.