هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
بررسى پست شماره ٧٦٨، دژ مرگ، شما ايچيكاوا:

خب، شما... پست خوبي بود. سوژه تغيير نكرده و جلو هم نرفته و اين حركتيست بسيار نيكو و پسنديده! طنزش خوب بود. ديالوگ ها و شخصيت پردازي ايراد خاصي نداشت. البته راجع به شخصيت ها، صحبت هايي هست. اما...
پست طولاني بود! پست مال شماس، ميتونين هرچقدر ميخواين بنويسيد. اما پست طولانى، خطرناكه... حوصله خواننده سر ميره. ميشد كوتاهش كرد. ميشه بعضي جاهارو خوند و فكر كرد كه آيا اين جمله بودنش ضروريه؟ نكته خاص و جالبى داره؟ مثلا:

نقل قول:
اسنیپ به قوطی خیره شد و قوطی به اسنیپ خیره شد در این حین بلاتریکس به قوطی و اسنیپ خیره بود و سایر مرگ‌خواران به اسنیپ و بلاتریکس و قوطی خیره بهم خیره شدند.

درخواست نقد، خواستن نظر اون شخص در مورد پستمونه. بخاطر همين ميگن كه از يه نفر نقد بخواين. چون نظر ها متفاوته!
الان به نظر من، اين پاراگراف كلا اضافه بود.

نقل قول:
_بلا...نکن! اون چیه؟! پریل؟! این که شامپو نیس اصلا! من موهام جنسش خاصه. با اون خراب میشه. من از شامپو مولتی ویتامین استفاده میکنم که غذای کامل مو هست و به مو آسیبی نمیزنه!

اين خوب بود! با توجه به كينه و كدورتي كه بلاتريكس با اسنيپ داره، استفاده بلاتريكس از مايع ظرفشويي، انتخاب خوبي بود.
يه پيشنهاده...به نظرم بهتره وقفه بين حرف هاى اسنيپ بيشتر معلوم ميشد. مثلا:

_بلا...نکن!...اون چیه؟!...پریل؟!...این که شامپو نیس اصلا!... من موهام جنسش خاصه. با اون خراب میشه. من از شامپو مولتی ویتامین استفاده میکنم که غذای کامل مو هست و به مو آسیبی نمیزنه!

نقل قول:
_امممم...فکر کنم تو اتاق بقلی یه مقدار جوهر نمک هست!

اتاق بقلى نه...بغلى!
با توجه به توصيفات بعديتون، اين ديالوگ متعلق به آرسينوسه. اما سوال اينجاس كه اون شكلك هم متعلق به آرسينوسه؟...نه! آرسينوس يه شخصيت ريلكس و موذيه! اون خنده، به آرسينوس نميومد.

اجازه بدين راجع به ظاهر پستتونم يه كم صحبت كنيم.
اول علائم نگارشى... تو كل پستتون فقط از يه دونه ويرگول استفاده شده بود. با اينكه چند جا، جاش خالي بود. مثلا:
نقل قول:
اسنیپ تمام تلاشش را میکرد تا حالت مقتدرانه و خفن خود را حفظ کند اما هر چه بلاتریکس نزدیک‌تر می‌شد تلاشش بیشتر با شکست مواجه می‌شد.

اسنیپ تمام تلاشش را میکرد تا حالت مقتدرانه و خفن خود را حفظ کند. اما هر چه بلاتریکس نزدیک‌تر می‌شد، تلاشش بیشتر با شکست مواجه می‌شد.

نقل قول:
اسنیپ به قوطی خیره شد و قوطی به اسنیپ خیره شد در این حین بلاتریکس به قوطی و اسنیپ خیره بود و سایر مرگ‌خواران به اسنیپ و بلاتریکس و قوطی خیره بهم خیره شدند.

_چی شد؟!

_تموم شده!

_آب کن توش تکون بده دوباره تولید میشه!

_این بار پنجمه آب میکنیم توش! فکر کنم دیگه نشه!

اسنیپ به قوطی خیره شد و قوطی به اسنیپ خیره شد در این حین بلاتریکس به قوطی و اسنیپ خیره بود و سایر مرگ‌خواران به اسنیپ و بلاتریکس و قوطی خیره بهم خیره شدند.

_چی شد؟!
_تموم شده!
_آب کن توش تکون بده دوباره تولید میشه!
_این بار پنجمه آب میکنیم توش! فکر کنم دیگه نشه!


اين ديالوگ ها، پشت سر هم گفته شدن. لزومى به ايجاد فاصله بينشون نيست. چون هم پست پراكنده به نظر ميرسه و هم وقتي فاصله ميزنيم، يعنى يه وقفه بين ديالوگ ها ايجاد شده.

پايان پست خوب بود. جوهر نمك... من خيلى دوست داشتم اين ايده رو!

موفق باشيد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۲۶ جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶
در كسري از ثانيه، جماعت مرگخوار به اسنيپ تسخير شده حمله كرده و او را كت بسته، به سمت حمام مي كشيدند.

-چى چى و موهاش رو بشوريم؟!... نكش آقا... من اين همه زحمت كشيدم و اين موها رو چرب كردم كه شما بياين و بشورينشون؟! گفتم نكش... ميگم ولـــــم كنـــــــيد!

با بلند شدن فرياد اسنيپ، ملت مرگخوار براى لحظه اى متوقف شدند. هر چه باشد او سوروس اسنيپ بود!
-آفرين! حالا بهم بگين جريان چيه!

-خب... ما يه روح داشتيم كه بايد شكنجه اش ميكرديم! همونطور كه ميدوني، شكنجه روح كار سختيه! تصميم گرفتيم بذاريم تسخيرمون كنه، و اون شخص تسخير شده رو شكنجه كنيم تا روح هم شكنجه شه... و حالا اون وارد بدن تو شده... پس اميدواريم كه درك كنى كه مجبوريم شكنجه ات كنيم!
-منم باز كنيد، بي رحم ها!

با تمام شدن توضيحات و فرياد اعتراض آميز رودولف، مرگخواران دوباره دست به كار شدند و اسنيپ را كشان كشان به سمت حمام بردند.
داد و فرياد و تهديد هاى اسنيپ، با وجود اسنيپ بودنش، راه به جايي نبردند... مرگخواران مامور بودند و معذور!

با رسيدنشان به حمام، اسنيپ دست و پا بسته، روى صندلي زير دوش حمام بسته شده بود.

-خب... شامپو كجاس؟!

-دست من! برو عقب. خودم انجامش ميدم!

بلاتريكس با شامپوى در دستش، در حال نزديك شدن به اسنيپ بود!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶
در حالى كه لرد، مشغول بررسى موقعيتشان بودند، مرگخواران به نظر، آماده خانه ريدل تكانى مى رسيدند.

-زود باشيد! زود بيايد اينجا تا شروع كنيم!

از صورت اولين مرگخوارى كه رو به روى بلاتريكس قرار گرفت، تنها دو چشم آرايش شده ديده مي شد!
مرگخوار مذكور، سرش را با روسرى قرمز گلدارى پوشانده بود، دور بينى و دهانش نيز پارچه اى به چشم مي خورد. دستكش هاى زرد رنگى به دست كرده و پيش بند كوچكى نيز دور گردنش به چشم ميخورد.
-من حاضرم بلا!
-اين چه ريختيه كراب؟! اون پيشبند چيه دور گردنت؟!
-نميبينى گرد و خاك رو؟ اينا واسه پوست ضرر داره... خودم رو پوشوندم كه پوستم آسيب نبينه! اينم پيشبند وينكيه... نداشتم، اينو از آشپزخونه برداشتم!... هى بلا...گوش نميدي تو به من؟!

البته كه گوش نميداد. چرا كه درست در همان لحظه، متوجه شده بود كه رودولف انگشتانش را تفى كرده و مشغول حالت دادن به موهايش است... و اين تنها يك معنى داشت...

يك ساحره در حال نزديك شدن به او بود!

-هى خانم! من قبلا شمارو تو خونه ريدل ديده بودم؟!... به به چه كمالاتى!

در همان لحظه، ابتدا صداى شكستنى آمد و سپس ساحره، در آغوش رودولف افتاد.
با افتادن ساحره، صورت رضايتمند بلاتريكس كه چوبدستى اش را به سمت خرده هاى گلدان گرفته بود، نمايان شد.
-ريپارو!

گلدان، صحيح و سالم در دستان بلاتريكس جاى گرفت.

-خب... به نظر آماده مياين! پس رسما خونه تكوني شروع شد! همه جا رو تميز كنيد... ميخوام همه جا برق بزنه... همه چيز بايد براى برگشت اربابمون، در بهترين حالت باشه!... شروع كنيد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
پنه لوپه

اجازه بدين كه اول چند تا نكته رو بهتون بگم.

اول اينكه وقتي يه درخواستى ميزنيد، حالا هرچى كه هست، تا زماني كه پستتون هنوز مهلت ويرايش داره و از طرف ناظر پاسخي بهتون داده نشده، لازم به زدن پست تازه نيست. همون رو ويرايش كنيد و مطلب مورد نظرتون رو اضافه كنيد.
دومين نكته راجع به لينك كردنه. اگر رو همون شماره اي كه بالاى پستتونه بزنيد، لينك خود پست رو براتون مياره و ديگه لازم به گشتن واسه پيدا كردن پست نيست.
سومين و آخرين نكته در مورد درخواست نقده. لطفا اين رو بخونيد. اين ها قوانين درخواست نقد تو اين انجمن هستن.
الان، يه صحبت كلي راجع به نكاتى كه تو هر سه تا پستتون به نظرم اومده، با هم ميكنيم. اما از دفعه بعد، لطفا فقط براى يك پست درخواست نقد بديد.

بررسى پست شماره ٤٠٤ انجمن تفرقه، پست شماره ١١٥ زمان برگردان مرگخواران و پست شماره ١١٨ گلخانه تاريك، پنه لوپه كليرواتر

بياين اول يه نكته راجع به ادامه دادن سوژه بگم بهتون، بعد به چهارچوب كلى پستتون يه نگاه بندازيم و بعد برسيم سر وقت شخصيت پردازيتون.

ببينين، چيزي كه در مورد ادامه دادن يه سوژه معمولى لازم داريم، اينه كه ببينيم چقدر ميشه اين سوژه رو كش داد. در واقع چجورى ميشه كه پست نفر قبل رو ادامه بديم، بدون اينكه سوژه به جلو حركت كنه. حالا منظورم از سوژه معمولي چيه... منظورم سوژه اييه كه روونه، گره نخورده و مشكل حادى نداره. در اين حالت، ما قصدمون كش دادن سوژه است.
وقتى يه سوژه جديد داده ميشه، به سادگى ميشه تو سه يا چهار پست تمومش كرد. ولي اين كار چه فايده اى داره؟ هيچى... پس جلو بردن و تموم كردن سوژه به درد ما نميخوره. من خودم تا جايي كه ناظر نباشم، سعي ميكنم كه اصلا داستان رو جلو نبرم... وقتي ميشه تو همون صحنه اى كه پتانسيلش رو داره در جا زد و از شخصيت ها استفاده كرد...چه كاريه خب؟!

خب... حالا بريم سراغ پست انجمن تفرقه تون.
تو اين پست، اولين چيزى كه به نظر من اومد، يه پست نا منظم، پر از ديالوگ و شكلك بود.
يه پست نامنظم، خوندنش سخته و تو نگاه اول خواننده رو ميترسونه.

نقل قول:
-ساکت باش هکتور.
مرگخواران و محفلی ها از یکدیگر جدا شدند اب دهانشان را مزه مزه کردند و از نگاه به لرد که کارد می زدی خونش در نمی امد پرهیز کردند.
- اهم ... ارباب .


-ساکت باش هکتور.

مرگخواران و محفلی ها از یکدیگر جدا شدند. آب دهانشان را مزه مزه و از نگاه به لرد که کارد می زدی خونش در نمی آمد، پرهیز کردند.

- اهم... ارباب.


براى منظم كردنش، اين كار هارو كردم:
اول اومدم بين ديالوگ و توصيف، دو تا اينتر زدم. وقتي ديالوگ رو مينويسيم، حتما اول دو تا اينتر ميزنيم و بعد توصيفاتمون رو مينويسيم. ولى وقتى ميخوايم بعد توصيفاتمون ديالوگ بنويسيم، اول بايد ببينيم آيا توضيحاتمون راجع به شخصي بوده كه قراره ديالوگ رو بگه يا نه. مثلا:

لرد، چشم غره اى به هكتور رفت.
-هكتور! بيا جلو.

لرد، چشم غره اى به هكتور رفت.

-ارباب...ميشه من نيام؟!


تو مورد اول، توضيحاتم راجع به لرد بود و ديالوگ هم، ديالوگ لرد بود. پس فقط يه فاصله كافيه.
اما تو مورد دوم، توضيحات راجع به لرد بود، ولي ديالوگ مال شخص ديگه اي بود. اينجا براي اينكه خواننده متوجه بشه كه ديالوگ مال لرد نيست، دو تا اينتر ميزنيم تا يه فاصله بيوفته.
اين مورد تو دو تا پست ديگه هم ديده ميشد. پس براي پست بعدي، حواستون بهش باشه.

دومين كارى كه براى منظم كردن يه پست ميشه انجام داد، استفاده از علائم نگارشيه. موقع نوشتن، هرجا وقفه اى وجود داشت، از ويرگول استفاده ميكنيم. هر جا جمله تموم شد از نقطه. و اگر جمله تموم شد، اما قصد داشتيم باز ادامه اش بديم، نقطه ويرگول ميزنيم.
راستى... سركش "آ" رو فراموش نكنيد.

حالا الان يه نگاه به پست گلخانه تاريكتون بندازيد.
اگه توجه كنيد، نكاتي كه بالا گفتم توش ديده ميشه، به علاوه يه نكته ديگه... ديالوگ هاتون به يه شكل نوشته نشدن. اين باز باعث بي نظمي تو پست ميشه.
نقل قول:
ارسینوس در حالی که کراوتش را صاف می کرد ،گفت :اره.

نقل قول:
-خب تقصیر خودش بود نباید از دیالوگ من استفاده می کرد.
ارسینوس درحالی که هنوز تو شوک حرکت ناگهانی لیسا بود،گفت:
حالا چی کار کنیم ؟


نقل قول:
ارسینوس در حالی که کراوتش را صاف می کرد ،گفت :اره.

آرسینوس در حالی که کراوتش را صاف می کرد، گفت:
-آره.


اينجا اجازه بديد كه يه نكته ديگه هم بگم.
بين كلمه و علامت نگارشيمون، فاصله نميزنيم. بعدش ميزنيم. الان به ايني كه من نوشتم نگاه كنيد. بين "مى كرد" و ويرگول فاصله نيست. بعدش، بين ويرگول و"گفت" فاصله است. باز بين گفت و ويرگولمون فاصله اى نيست.
اينم باز به نظم ظاهري پست كمك ميكنه.
اين نكته، تو پست زمان برگردان هم به چشم ميخوره.

حالا بريم سراغ شكلك ها.
هر سه پست شما، نه تنها از شكلك غني هستن، بلكه زياد هم دارن.
لازم نيست تو هر ديالوگ شكلك بزنيم. فقط كافيه ديالوگ رو بخونيم و ببينيم شكلكى هست كه به درك لحن ديالوگ كمك كنه، و يا باعث خنده دار شدنش بشه يا نه.
مثلا تو همين پست زمان برگردانتون، هفتا ديالوگ از لرده كه شش تاش يه شكلك و يكيش يه شكلك ديگه داره.

نقل قول:
- در جواب به سوالت بايد بگم ، ما لردي هستيم كه به افرادمون اجازه ي حرف زدن مي دهيم، اره ديگر ، ما لرد با انصافي هستيم


اون شكلك متفاوتي كه تو اين ديالوگ زدين، مفيد و خوب بود و به ديالوگ و شخصيت لرد هم ميومد.
اون شش تاى ديگه هم بد نبودن، اما تكراري بودنشون، حوصله سر بر ميشه. میشد کلا یا استفاده نکرد، یا یه چیز دیگه استفاده کرد.
نقل قول:
-نقشه ی قتل خودت رومی کشی هکتور؟عقلت کجا رفته

و همينطور شكلكي كه انتهاي اين ديالوگ، تو پست گلخانه تاريكه هم خوب و به جاس.
باز هم هست. حالا اينارو فقط به عنوان مثال آوردم.

و دو تا نكته ديگه، اول اينكه شكلك، اصلا جاي علائم نگارشي رو نميگيره. حتما انتهاي جملتون از علائم نگارشي استفاده كنيد.
و دوم اينكه شكلك، جاش آخر ديالوگه. آخر ديالوگ، نه وسطش و نه تو توصیفات. مگر در مواقع خاص!

در مورد شخصيت پردازي، بايد بگم كه شخصيت پردازي، يكي از مهمترين بخش هاى يه رول محسوب ميشه. در مورد شكلك ها، بايد توجه كنيد كه اصلا اين شكلك به اين شخصيت ميخوره؟ مثلا شكلكي كه يه كم بالا تر مثال زدم، به جا بود.
در مورد ديالوگ ها و لحنشون هم مراقب باشيد. اين، با يه كم خوندن پست هاي بقيه دستتون مياد كه هر شخص، چه سوژه و شخصيتي داره. كه البته شخصيت پردازي هاتون بد نبود. اما خيلي جاي بهتر شدن داره.
مهم ترين دليلي كه بايد شخصيت ها رو بشناسيم، استفاده ازشون تو نوشتمونه.
يادتونه بالاتر گفتم داستان رو كش بديم و از سوژه شخصيت ها استفاده كنيم؟
وقتي شخصيت هارو بشناسيم، ميتونيم بفهميم الان، اينجا، بهترين گزينه كيه. به گل و گياه احتياج داريم؟... خب از رز و گلدونش استفاده ميكنيم. حشره ميخوايم؟... از ليني و ريتا استفاده ميكنيم. و الى آخر!

براي حرف آخر هم، ميخوام ازتون بپرسم كه پنه لوپه كيه؟ چه سوژه اى داره؟ چه اخلاقي داره؟
من نميدونم! چرا... چون شما بايد اين شخصيت رو به سايت معرفي كنيد. بايد جا بندازينش.
بيايد كم كم راجع بهش بنويسيد. كجا؟... بجز سوژه هايي كه راجع به دو جبهه نوشته ميشه، هر جاي ديگه اي ميشه پنه لوپه رو وارد كرد. اما نه يهويي!
مثلا بهترين جا تو هاگوارتزه. پنه لوپه قطعا يه زمانى دانش آموز بوده ديگه. پس تو هاگوارتز ميشه پيداش كرد. شده در حد يه برخورد... يه ديالوگ... براي شروع همينم خوبه. مثلا گيبن داره تو قلعه راه ميره، به يه دانش آموز برخورد ميكنه. خب چه إشكالي داره كه اين دانش آموز، پنه لوپه باشه؟!
اينجوري كم كم بقيه آشنا ميشن باهاش و تو پست هاشون ازش استفاده ميكنن.
به جز این، سايت پر از تاپيك هاي تك پستيه. اين تاپيك ها هم بهترين گزينه واسه نوشتن راجع به خودتونن. مثلا تاپيك خاطرات هاگوارتز.
حالا من هاگوارتز رو مثال ميزنم، چون قبلا ناظرش بودم و به نسبت بيشتر با تاپيك هاش آشنام. اما تو بقيه انجمن ها هم ميتونين سوژه ها و تاپيك هاي خوبي پيدا كنيد.

پس اگه بخوايم يه جمع بندي كلي كنيم، اينجوري ميشه:
١.سوژه ها رو تا جاي ممكن جلو نبريد. حداقل تا زماني كه يه كم بيشتر تجربه پيدا كنيد.
٢.به ظاهر پستتون بيشتر دقت كنيد. و علائم نگارشي هم فراموش نشن.
٣.استفاده از ديالوگ و شكلك رو كمتر كنيد و بيشتر به توضيحات بپردازين.
٤.مراقب شخصيت ها باشيد و هر جا سوژه پتانسيلش رو داشت، از پنه لوپه استفاده كنيد.

موفق باشيد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۸ ۲۲:۴۹:۲۷

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱:۰۴ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
-برو تو!
-ببين بلا... دارى اشتباه ميكني! من فقط داشتم به اون ساحره آدرس مي دادم...شوهر مثل دست گلت رو دارى با دست خودت...

بلاتريكس قدمى از رودولف فاصله گرفت و چوبدستى اش را بيرون كشيد.
-ميدونم همسر مثل دست گلم... داشتى آدرس دكه نگهبانيت رو مي دادى!...ميري تو يا به زور متوصل شم؟!

رودولف نگاهى به دور و برش انداخت. با نزديكترين پنجره دو متر فاصله داشت. اگر كمى سريع باشد...

شپلق!

با تكان چوبدستى بلاتريكس، دو تكه تخته، خودشان را روي پنجره مذكور ميخكوب كردند.

-رودولف، عزيزم!... برو تو.

رودولف بسيار درمانده به نظر مي رسيد.
با ذكر "هلگا، خودت به دادم برس!" پا به درون پاتيل روى آتش گذاشت.
بلاتريكس با رضايت، سرى تكان داد و روى رودولف درون پاتيل، سير و پياز رنده شده، سيب زمينى و شير تسترال ريخت. حرارت آتش را بيشتر كرد، در پاتيل را گذاشت و مهر و موم كرد.
-خب... رودولف... مراقب باش كه تا وقت شام نجينى بايد خوب پخته شده باشيا... اگه شب برگردم و ببينم نپختى، يا كم پختي، من ميدونم و تو ها!
-بلا... اگه بپزم ميميرم ها... يه شوهر مرده ى سوپ شده كه به دردت نميخوره! بلا اين تو داره گرم ميشه... من از گرما بدم مياد. بلا من رو در بيار... باشه؟! بلا؟... بــــلا؟!... سوسك شى به حق رداى ارباب كه پرپرم كردى! به زمين محفل بخورى كه جوونيم رو ازم گرفتى!... بــــــــــلا!

بلاتريكس رفته بود.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶
خلاصه تا پايان اين پست:
گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه و چاره اش، چند قطره از اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در اون مکانه. مرگخوارا راه های مختلفی رو برای درآوردن اشک لرد سياه امتحان می کنن اما موفق نمی شن و در نهايت تصمیم می گیرن لرد رو از خونه دور كنن تا قوى ترين جادوگر جمع، شخص ديگرى بشه.
بعد از دوئل بین مرگخوارا، هکتور انتخاب می شه، ولی گریه نمی کنه و نفر دوم، يعنى كراب انتخاب ميشه. بعد از قلقک دادن کراب توسط لینی، سیلی از اشک از چشماش جاری میشه و مرگخوارا مجبور به فرار ميشن. در اين ميون آراگوگ قبول مي كنه در ازاى فروختن خلوت تنهايي دلفى، بره تو خونه و چند قطره از اشك كراب رو براشون بياره. مرگخوارا به سختى خلوت رو از دلفى ميگيرن. اما تو لحظه آخر، آراگوگ دبه ميكنه!
.....................................

دلفى، بى پناه و دلشكسته، دور شدن خلوت تنهاييش را نگاه مي كرد... قطره اشكى با ياد روز هاى شيرينى كه در آن خلوت گذرانده بود، از چشمش پايين آمد و خاطراتش از پيش چشمش گذشتند...

روزهايي كه خلوت تنهاييش با فروتنى به او اجازه مي داد تا بند رختش را درونش آويزون كند...
ابزارهاى خودكشى اش كه در هر گوشه خلوتش به چشم ميخورد...
روزهايي كه خلوتش را در آغوشش ميخواباند و ساعت ها خواب كودكانه اش را نگاه مي كرد...

نه!... خلوتش به او احتياج داشت... خلوت، خلوت او بود... فقط او، نه هيچكس ديگر... نميتوانست خلوتش را به چند قطره اشك بفروشد...
پس دويد و باز هم دويد تا خلوتش را از سوزان پس بگيرد. اما ناكام ماند... خلوت به دست آراگوگ افتاده بود.
آراگوگ به بررسى خلوت پرداخت.

-عنكبوت... عجله كن! الان همه اشك ها تبخير ميشن!
-نمى خوامش!

مرگخواران تعجب زده به يكديگر خيره شدند.
-يعني چى كه نميخواي؟
-جنس فروخته شده، پس گرفته نمي شود... حتى شما عنكبوت عزيز!
-چى چيو پس گرفته نميشه؟ ميشه خوبم ميشه... بده خلـ...

صداى دلفى توسط دستمالى كه درون حلقش فرو كردند، قطع شد.

-نميخوامش... اين سقفش آب ميده... كف اش هم سنگه... رنگ ديوار هاشم پوسته شده... خرجش بالاس... نميخوامش!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۲۶ ۲۰:۰۱:۳۳

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
-تو! همونجا بايست!

دانش آموزى كه مخاطب قرار داده شده بود، لحظه اى ايستاد، به گويل نگاه تسترال اندر اصطبلى انداخت و سپس، با ذكر "برو بابا" به راهش ادامه داد.

-ايست!... وايسا... جون سالازار وايسا... اه...!

پس از دو مقاومت در توقف، يك ممانعت از نشان دادن ساعد و يك مورد اقدام به طلسم كردن، گويل ناچارا قبول كرد كه براي اين كار، به چهره اى با ديسيپلين نياز دارد...
اما او بايد كاري مى كرد... براي نجات جان استاد هكتورش هم كه شده، بايد كاري مى كرد.
ناگهان جرقه اى در مغزش زده شد... آتش گرفت و خاكستر شد...
راهش را يافته بود.

دقايقى بعد، صف طويلى از دانش آموزان در سرسراى ورودى شكل گرفت.
-اى بابا... بريد تو ديگه!
-چرا اينقدر معطل ميكنيد؟

داد و شكايت افراد در صف فايده اى نداشت. چرا كه گويل، سر تا سر درب ورودى را بسته و جلوى تنها روزنه ورود ايستاده بود و تنها زمانى كه دانش آموزان، ساعد دست چپشان را نشان مي دادند، راضى به باز كردن راه مي شد!
او مطمئن بود كه بالاخره يك دانش آموز مرگخوار، از آن در عبور مي كند!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
بلاتريكس از روى صندلى بلند شد و به سمت لرد سياه رفت.
-سرورم!
-رضايت نامه، بلا!

بلاتريكس دستش را در جيب ردايش فرو برد. نبود!
-الان تقديم ميكنم ارباب!

دست در جيب ديگرش كرد. باز هم نبود.
-يه لحظه ارباب!

كل ردايش را گشته بود... خالى بود.
در انتها، دستش را در ميان موهايش فرو برد و كمى گشت.
-چاقو...خنجر... بطرى حاوى روح مامان رودولف... وينكى...وينكى؟ تو تو موهاى من چيكار ميكنى؟
-وينكى چمن زن حياط رو گم كرده بود... براى اينكه جن بد نشد، دنبال چمن زن گشت...وينكى جن خوب؟!

بلاتريكس، وينكى را روى زمين پرتاب كرد و به جستجو ادامه داد. لحظه اى بعد، دستگاه چمن زن را نيز از لا به لاى موهايش بيرون كشيد!
-بيا...ديگه هيچوقت بدون اجازه من نرو تو موهام جن!
-رضايت نامه ما چى شد بلاتريكس؟

بلاتريكس كروشيويى به خاطر معطل كردن لرد سياه، روانه جن وزير كرد و با صدايى بلند تر از فرياد هاى دردآلود جن، فرياد زد:
-ببخشيد سرورم! الان تقديم ميكنم!

لحظه اى بعد، تابلويى را بيرون كشيد و رو به روى لرد سياه گرفت.
-بفرماييد ارباب! مادرم...چون مرده بود، تابلوش رو آوردم كه خودش رضايتش رو بهتون اعلام كنه!

لرد نگاهى به پيرزن داخل قاب انداختند.
-شما از دخترتون رضايت داريد؟
-چى؟!
-پرسيديم كه شما...
-بلند تر بگو... نميشنوم!

بلاتريكس قاب را به طرف خودش گرفت و فرياد زد:
-مامان... تو از من راضى هستي؟!
-چرا داد ميزنى دختر؟ فك كردى من كرم؟ بله... تو حق اسم بلك هارو ادا كردى... من راضيم... سالازار هم ازت راضي باشه!

لرد سياه به قلم پر روى ميز اشاره كردند و قلم نيز چيزى را روى كاغذ رو به روى ايشان نوشت.
-باشه بلا... بشين.

بلاتريكس وسايلى را كه كنار ميز ريخته بود، جمع كرد و سر جايش بازگشت.

نوبت نفر بعدى بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶
در طرفی دیگر از خانه سالمندان، پیرزن بد قلقی روی تختش مچاله شده بود و در مقابل خوردن غذا، مقاومت می کرد.
- تا صبح هم اینجا بشینی، من لب به این سوپ نمیزنم.

پیرزن بخت برگشته، شخص بسیار نا مناسبی را برای ناز کردن انتخاب کرده بود.

- ببین یا میخوری یا...
- یا چی؟!... نمیخــــــــورم!
- باشه.

لحظه ای بعد، پیرزن توسط بلاتریکسی که روی شکمش نشسته و محتویات ظرف سوپ را داخل حلقش سرازیر می کرد، به تخت میخ شده بود.
بلاتریکس هنگامی که از خالی شدن ظرف مطمئن شد، از روی پیرزن بلند شد.
- بیا! دیدی تموم شد؟... الکی لوس...چشمات رو واسه من گشاد نکنا...درشون میارم از کاسه ها!

بلاتریکس، به قصد درآوردن چشمان پیرزن، باز به او نزدیک شد که...
- هی...چرا بنفش شدی؟...چرا سوپ های تو دهنت رو قورت نمیدی؟... نکنه مردی؟!

بلاتریکس، قصد چک کردن ضربان نبض پیرزن، بدون دست زدن به او را داشت؛ و این تنها به یک روش ممکن بود.
او از اتاق خارج شد و دقایقی بعد، همراه با گویل بازگشت. گویل، ضربان نبض پیرزن را چک کرد.
- نمیزنه... فکر کنم که مرده!

بلاتریکس، سری به نشانه تاسف تکان داد.
- چجوری تونستی سالمندی که مسئولیتش به تو واگذار شده بود رو بکشی؟ چقدر بی مسئولیتی! خجالت بکش!
- ولی من...
- ولی تو چی؟ لابد میخوای بگی تو باعث مرگش نشدی! اگه تو نکشتیش پس من کشتم؟!...خجالت داره واقعا! من این اشتباهت رو حتما به لرد سیاه گزارش میکنم!

و از اتاق خارج شد و گویل سردرگم را تنها گذاشت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶
-من از اين مراقبت نميكــــــنم!

كراب، در خانه ميدويد و به هر مرگخوارى كه مى رسيد، اين عبارت را جيغ زنان تكرار مى كرد.
آرسينوس به سختى كراب را متوقف كرد.
-چرا؟
-نه...نه! اصرار نكن...من ديگه از اين مراقبت نميكنم!

آرسينوس كرواتش را صاف كرد.
-من كه اصرار نكردم... فقط پرسيدم چرا؟
-من رو زد!

فلش بك

هنوز ثانيه اى از خروج آستوريا از آشپزخانه نگذشته بود، كه سيلى محكمى روى صورت كراب نشست.
كراب جيغى كشيد و به اطرافش مشت و لگد پرت كرد.
-بانز...چرا زدى؟ چون نامرئيى دليل نميشه كه... بانز؟... بانز؟!

كسى نبود.
كراب واقعا ترسيده بود... سيلى خورده و تنها، با يك عدد بلاتريكس مرده...

پايان فلش بك

-نه...بلاتريكس مرده و چون مرده نميتونه كسى رو بزنه، من مطمئنم كه تو اشتباه كردى. اما نگران نباش! ميدونم كه همه چى درست ميشه. الان همه رو جمع ميكنيم و سنگ، شنل، چوبدستى بازى ميكنيم. هركى باخت، از بلاتريكس مراقبت ميكنه!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.