بارتي با نگراني به اربابش كه روي زمين افتاده بود ودرحاليكه دلش را گرفته بود پيچ و تاب ميخورد نگاه كرد و گفت:
-آني موني؟تو مگه متخصص قارچ شناسي نبودي؟چرا ارباب همچين شد؟
باب آگدن مشغول باز كردن دكمه هاي رداي لرد شد.لرد سياه از روي زمين كروشيويي را تقديم باب كرد.
-داري چيكار ميكني ابله؟
باب در اثر كروشيو به شدت پرتاب شده و بعد از برخورد با درخت روي زمين پهن شد.
-اوخ.ارباب جون خب نميشه كه بدون ارباب بمونيم.يكي بايد بعد از شما ارباب بشه.يكي بايد رهبري گروهمونو در دست داشته باشه كه هرج و مرج نشه.من جانشين مناسبي براي شما هستم.
بارتي باشنيدن كلمه جانشين بقيه را كنار زد و خودش رو به باب رسوند.
-هي صبر كن اگه قراره لرد بميره من بايد جانشينش بشم.من از تو قديمي تر و خفن ترم.تازه پسر لرد هم هستم.من اينو ثابت ميكنم.ببينين.لرد دماغ نداره.دماغ منم بي نهايت كوچولو و ريزه ميزه اس.اين يعني قرار بوده منم دماغ نداشته باشم.درست مثل پدرم ولي اشتباهي رخ داده.ضمنا چشمهاي لرد قرمزه.منم وقتي شب كم بخوابم چشمهام قرمز ميشه.
صداي اهم اهم سارا توجه مرگخوارا رو به خودش جلب ميكنه.
سارا:ببخشيد.ولي مثل اينكه اربابتون مرد.
مرگخواران به لرد بي حركت نگاه كردند.بارتي و باب در حاليكه توي سرشان ميزدند خودشان را روي لرد انداختند.
-اي واي بميرم من.ارباب چرا مردي.حالا زود بود.تو كه هرچي ميمردي باز زنده ميشدي.بازم زنده شو.ارررررررررربااااب.
-واي بابا جونم.پسرتو گذاشتي كجا رفتي؟خواهش ميكنم چشماتو باز كن.
پلكهاي لرد تكاني خورد و به آرامي باز شد.
باب و بارتي با عصبانيت از جا بلند شدند و بطرف سارا رفتند.
باب:اوهوي..دخترۀ سفيد.اين كه نمرده. چرا بيخودي آدمو اميدوار ميكني؟
لرد به سختي از جا بلند شد و روي زمين نشست.ظاهرا دل دردش خوب شده بود.ولي با حالتي گيج به اطرافش نگاه ميكرد.آني موني به لرد نزديك شد و گفت:
ارباب جون.حالت خوبه؟دلت درد نميكنه؟
لرد با حالتي عجيب به آني موني خيره شد.
-ببخشيد.ما همديگه رو ميشناسيم؟
ملت جادوگر:
(البته تعجب ملت جادوگر بيشتر مربوط به لحن مؤدبانه لرد بود)
يك ساعت بعد:مرگخواران و محفلي ها به جستجو براي يافتن قبر سالازار اسليترين ادامه ميدهند.
آني موني و لرد شديدا سرگرم بحث بودند.آني موني با احساس گناه فندكي را از جيبش در آورد.
-ارباب جون.بارتي رو هم كه نشناختي .ببين اينم نميشناسي؟
لرد سرش را به دو طرف تكان داد.
آني موني بطرف مرگخواران رفت.
-ظاهرا اون قارچا جزو گروه قارچهاي فراموش كننده بودند.خوشبختانه اثر اين قارچا فقط يه روزه و فردا حافظه ارباب برمگرده.ولي بايد كاملا مواظب ارباب باشيم.هر چي باشه محفلي ها هم همراه ما هستن.ممكنه بخوان از اين موقعيت سوءاستفاده كنن.
لرد سياه دوان دوارن خود را به گروه مرگخواران رساند و با خجالت گفت:چيزه.ببخشيد كه بحثتونو قطع ميكنم.ولي من احساس ميكنم به اون خانم علاقمند شدم.ميشه شما باهاش درباره من صحبت كنين؟
انگشت لرد بطرف سارا اشاره ميكرد.
آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!