هنوز بازی شروع نشده، تیم مرگخواران درخواست تعویض داد. مادام ماکسیم داشت خودش را کنار زمین گرم می کرد. صبر کرد تا سدریک بیرون بیاید و او به جایش داخل زمین برود. ولی هر چقدر منتظر ماند سدریک نیامد. مادام که کلافه شده بود، خودش دست به کار شد و سدریک را همچون هندوانه ای زیر بغلش زد و از زمین بیرون انداخت و جای او را در دروازه گرفت.
-حالا ترکیب رو چند چند می چینید؟
-ده_یک دیگه! یه دروازه بان، بقیه هم اون وسط.
-نه یعنی چندتا دفاع، چند تا مهاجم...
-خب... خودم و فنریر و ایوا مهاجم، بقیه دفاع!
"بقیه" معترض شدند و شروع به داد و بیداد کردند.
-نه منم خواستن شدم حمله بازی کردن بشم!
-مرگخوار جماعتو چه به دفاع!
-عدالتم آرزوست!
-نه به تبعیض!
-تا حمله رو پس نگیریم آروم نمیگیگیریم!
-ساکت شین همتون!
پس فنریر و ایوا دفاع، من و بقیه مهاجم!
این دفعه فنریر و ایوا صدایشان بلند شد. پس بلاتریکس به فکر فرو رفت. او باید به عنوان کاپیتان تیم، عدالت را رعایت می کرد و بین هم تیمی هایش فرق نمی گذاشت تا داستان هم کمی آموزنده شود.
-حالا که اینطور شد من و فنریر و ایوا و بقیه مهاجم... هیشکی هم دفاع!
مرگخواران مرلین را شکر گفتند و از آنجایی که "هیشکی" قدرت تکلم نداشت که اعتراض کند، همین ترکیب تصویب شد و آماده شدند که بازی را شروع کنند.
-ببخشید خانم، نظرتون محترم... ولی اینی که میگین اصلا شدنی نیستا!
-چی؟ رو حرف من حرف میزنی؟
آوادا کِـ...
-اگه بکشیش که دیگه نمیتونه بهمون این بازیه رو یاد بده!
حق با گابریل بود. باید تا پایان بازی صبر می کرد بعد می توانست یک دل سیر او را بکشد.
-خب حالا اگه اجازه بدین مسابقه رو شروع کنیم...