هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#44

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
#43

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
-

- چی میگی نجینی؟
- این بچه چی داره که بگه؟ از دوری پاپاش افسردگی گرفته. فکر کنم با هممون هم قهره!
- شاید گرسنشه؟
- فقط ببینم انگشتتون به پرنسس ارباب خورده!
-
- ناهارش رو هم که .. بله! سینی ناهار رو هم خورده!
- پرنسس به حرکت نکردنِ ملاقه‌ی من معترضه!
- ولی به‌نظر میاد بیشتر به قاطی میوه رفتنامون معترض باشه!
-
- ولی این قیافه ش به هر چیزی شبیهه به‌جز معترض! این بچه ساکته! گرسنه‌ست! ببینید نگاهشو آخه! دلم میخواد همین الان نیشم بزنه دعوت حق رو لبیک بگم!
- شما اول قمه رو غلاف کن بعدشم برو یه تیشرت بپوش فکر کردی ارباب نیست هرجور دلت خواست میتونی تردد کنی؟!

- هیسس فیسس گیسس!

- واااات؟!
-
- اوه شت!
- ریلی؟!
- حالا کامیون حمل گیلاس رو برای انتقال پرنسس از کجا پیدا کنیم؟!
- یه آکسیوی ساده!
- یه معجون خوشمزه!
- من با کامیون گیلاس نمیام!
- منم فقط موز!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۶ ۲۳:۳۴:۳۷

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
#42

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
سوژه جديد

چند روزى از دستگيرى لرد سياه گذشته و مرگخواران، در خانه ريدل ها هر كدام گوشه اى نشسته و به شكل خود غصه ميخوردند و از بى برنامگى در حال بستن تار عنكبوت بودند.
لينى از نبود لرد سياه بى حوصله و بى صبر، به هر بهانه اى ملت را نيش مى زد.
هكتور ملاقه به دست گرفته و دنگ دنگ، روى پاتيل مى كوبيد و بدين شكل ابراز ناراحتى مى كرد.
بلاتريكس هم گاهى جيغ زنان آرسينوس را لعن و نفرين كرده و به سمت كمد كروات هايش چاقو پرتاب مى كرد، يا به عكس اربابش خيره و منتظر بهانه اى براى كروشيو كردن ملت بود.

-هى... ميز و صندلى ها!... شام چى بپزم؟!

نارسيسا كه از تكرار هزار باره اين سوال خسته شده بود، اين بار فرياد زنان سعى در جلب توجه مرگخواران داشت.

لينى بى توجه به اطراف، تمركزش را روى نقاب به ديوار زده شده گذاشت و با نيش درونش فرو رفت. سپس بغضش تركيد.
-غذاى مورد علاقه اربـاب رو!
-آخى... اگه بودن، الان يه كروشيو كرده بودن تو حلقمون...
-ارباب!

-آره اربـاب... اربـاب... اى بميرى آرسينوس!... اى قارچ سر تا پات رو بگيره... اميدوارم بتركى و تيكه هات بپاشه رو در و ديوار وزارتخونه. اى اون وزارتخونه خراب بشه رو سرتـ... نه! نشه... اربـاب اونجاس... بعد خلاص شدن اربـاب خراب بشه رو سرت! ميوه ميدى به خورد ارباب؟... بى وجود!... ميكارمت تو گلدون تا ميوه بدى و ميوه هات رو به خورد خودت ميدم... وايسا!

ملت واقعا كنجكاو بودند كه بدانند ميوه درخت آرسينوس به چه شكل خواهد بود!

-ميوه!... ارباب... آره... همينه!... ميوه... اربـاب...

ملت بهت زده از تغيير ناگهانى حالت چهره بلاتريكس، به او نگاه كردند.

-ميوه!... دارن به ارباب ميوه ميدن!... اربـاب از ميوه متنفره...ما بايد اربـاب رو از خوردن ميوه خلاص كنيم...

تمام بهت ملت به يك باره فرو كشيد.

-خب... اينو تقريبا سى بار امروز تكرار كردى بلا... چجورى بريم تو مهمه!
-به من چه چجورى بريم تو؟... بريم بتركونيم ديوار رو... بريم همه رو بكشيم... حتى اگه لازمه ميوه بشيم!... ما بايد بريم!

هكتور ملاقه اش را بالا برد و قبل از كوبيدن به پاتيل، به همان شكل قفل شد...
-ميوه بشيم!... ميوه!... آره!... تو جعبه ميوه ها قايم شيم و بريم تو... همينه!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۶
#41

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
پست پایانی، همراه با اخطار اسپویلر:

جسیکا و دافنه دویدند و دویدند.
جسیکا و دافنه آنقدر دویدند که به طور کامل از محل مسابقه و حتی حوزه استحفاظی وزارت سحر و جادو خارج شدند.
و در نهایت جسیکا و دافنه متوقف شدند و به اطراف نگاه کردند. اما در اطرافشان چیزی ندیدند. یعنی دیدند، اما فقط سفیدی بود. سفیدی برف... و ارتش مردگانی که داشتند جسد اژدهایی را از درون آب بیرون میکشیدند.

دافنه و جسیکا که "گیم آو ترونز" نمیدیدند، تصور کردند که سوژه را به سمت و سوی جدیدی برده اند و اکنون زمان نجات دادنش است.
در نتیجه همین افکار، دافنه و جسیکا نگاهی به یکدیگر انداختند، سپس "غودا" گویان، به سوی ارتش مردگان هجوم بردند و شروع کردند به متفرق کردن مردگان، که ناگهان وینکی، آرسینوس و جادوگر سفید پوش دیگری که به نظر میرسید گاندالف باشد، با سه عدد عقاب غول پیکر وارد صحنه شدند.

- چه سوژه تو سوژه ای شده دافنه.

دافنه که داشت مرده ها را از هر طرف درو میکرد، در جواب فریادی به نشانه تایید کشید.

وینکی و آرسینوس، هرکدام چندین گالیون به سوی گاندالف که لطف کرده بود و بهشان عقاب قرض داده بود، انداختند و سپس به سرعت برای برداشتن جسیکا و دافنه، به سوی زمین شیرجه زدند.
چند ثانیه بعد، دافنه و جسیکا در میان چنگال عقاب ها، صحیح و سالم به سوی آسمان اوج گرفتند.

ساعتی بعد:

عقابی که وینکی روی آن سوار شده بود، قار قار کنان ورودشان به حوزه استحفاظی وزارت سحر و جادو را خوش آمد گفت، که البته با یک پس گردنی از سوی وینکی سکوت کرد.
پس از آن، عقاب ها فرود آمدند و جن، دو ساحره و آرسینوس را روی زمین رها کردند.
وینکی دهانش را باز کرد تا با عصبانیت تمام چیزی را بگوید، اما دافنه و جسیکا بلند فریاد زدند و به سوی او هجوم آوردند.
آنها ترسیده بودند. آنها میخواستند سوژه را نجات دهند.
و سوژه آنقدر بی جنبه بود که نتوانست این میزان محبت را تحمل کند، پس خود را Self Destruct کرده، ریق رحمت را سر کشید و باعث شد آن دو عقاب قرض گرفته شده از ارباب حلقه ها و همچنین مردگان گیم آو ترونز، خانه خراب شده و کل کارهایشان را رها کنند و جهت مراسم بزرگداشت آن سوژه مرحوم و مغفور به مسجد حاج کله زخمی بیایند تا هیچکس به خانه نرسد و رستگار نشود!

پایان!



پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
#40

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین

چهار روز از اون روزی که دافنه و جسیکا به دنبال تسترالا رفتن و به خونشون برگشتن، گذشته.
بعد از اون چهار روز دافنه فکری به سرش زد،به سرعت به سمت عمارت ترینگ ها رفتو در زد و جسیکا درو باز کرد بعد به او گفت:
-سلام!خوبی؟میخوام بهت یه چیزی بگم.

-سلام دافنه،چیزی شده؟

دافنه اطرافش رو نگاه میکنه تا کسی نباشه که به حرفاشون گوش بده و بره به مثلاً وینکی قضیه رو لو بده،بعد از اینکه مطمئن شد کسی اونجا نیست به سرعت وارد عمارت میشه،درو میبنده و میگه:
-امممم.......جسیکا تو،تو خونه تنهایی؟

-اره،چطور؟

-من یه نقشه کشیدم که به کمک توهم نیاز دارم، باید با استفاده از جادو یه تعداد تسترال الکی بسازیم.

-خوبه!

- من سال پیش تو قسمت ممنوعه ی کتابخونه ی مدرسه یه همچین وردی پیدا کردم،بیا بریم تو جنگل اجراش کنیم‌.

-بریم فقط صبر کن تا من ماسکم رو بذارم.

-باشه فقط زود.

چند دقیقه بعد در جنگل ممنوعه:

-جسیکا با چوب دستیت ورد هس مِنول رو بگو،باید به کمک هم و همزمان اینکارو بکنیم اینجوری سریع و بهتر انجام میشه.
جسکا و دافنه همزمان میگن:
-هس مِنول.

نوری سرخ رنگ از چوب دستی هردونفر بیرون میادو هردو نور باهم ترکیب میشن و یهو یه توده ی خیلی بزرگ از نور سرخ رنگ بوجود میاد،دافنه و جسیکا به سختی چوب دستیشون رو گرفته بودن چون تحمل این انرژی که از چوب دستی بیرون میاد سخته.
چند دقیقه بعد از داخل اون توده ی سرخ رنگ،پنج تا تسترال بیرون اومد،اونها دیگه وردو قطع کردن و فکر کردن که همین چندتا تسترال کافیه و بردن به پیش وینکی ولی تا اومدن به وینکی تسترالا رو نشون بدن،جادو اثرش زودتر از اونچیزی که باید از بین میرفت،رفت و وینکی عصبانی شد و ماجرا رو فهمید،دافنه و جسیکا هم پابه فرار گذاشتن.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
#39

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
برای بار دیگر سوژه به فنا رفت و جسیکا برای برگرداندنش روی زمین داوطلب شد.
از آنجایی که تسترال ها رفته بودند و مسابقه را کنسل کرده بودند و ملت جادوگر نمی توانستند از خود هیچ حرکتی بزنند، روی مبل های گرانقیمتشان لم دادند و خوابیدند...خواب..و باز هم خواب....

از آنجایی که وینکی جن خوب!وینکی نخوابید و طی اقدامی ارزشی شروع به پاک کردن زمین ورزشگاه کرد.
جسیکا هم که با وجود ماسک توت فرنگی روی صورتش نمی توانست بخوابد ،تصمیم گرفت تا با چند نفر از افراد بیدار به دنبال تسترال ها بروند.
-میگما...چیزه..دافنه؟!
-هوم؟
-بریم دنبالشون؟

و بعله و باز هم بعله!از آنجایی که دافنه سفید بود و سفیدان هر کاری برای خوشبختی و عشق و از اینجور حرف ها میکردند،دافنه رفتن با جسیکا را قبول کرد و این دو تازه وارد خفن!در راه سختی ها و مشکلات جان دادند...اهم چیزه به دنبال تسترال ها رفتند.
در بیابان های تانزانیا در حالی که هیچ آبی وجود نداشت جسیکا و دافنه در به در، و دیوار به دیوار، و کفش به کفش ،و پنجره به پنجره سعی داشتند تسترال ها را پیدا کنند بلکه با این جمله بندی نویسنده، سوژه به فنا نرود.
جسیکا که از گرمای هوا شکایت داشت با لحن غرداری روبه دافنه کرد و گفت:
-اَه دیدی؟انقد هوا گرمه که ماسکم خراب شد!
-بیخیال بابا الان مهم تسترال هان!و البته عشق و روشنایی!

جسیکا که دید ساعت دارد از 11:30 می گذرد، شیپور خواب رودولف را که به او واگذار شده بود را در آورد و بوق خواب سر داد.اما دافنه و جسیکا نمی توانستند با وجود حیوانات تسترال بیابان های تانزانیا روی زمین بخوابند، بنابراین با چند ورد ساده خود را به تختواب هایشان آپارات کردند و زحمات چند روزه شان برای پیدا کردن تسترال ها و محل بیابان تانزانیا را به باد دادند.
ملت جادوگر و ساحره هم که خسته بودند با بیخیالی باز هم خوابیدند و اوضاع را جوری نابود کردند که وینکی جن خوب!و مشاورانش تصمیم به برگزار نکردن مسابقه گرفتند.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#38

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
چند دیقه بعد همه ی تسترال ها در کوچه ی شهید تسترال:

هری تسترال به همه ی تسترال ها به زبان تسترالی گفت:
-بیقالعقیدابالبرلابلدرببلعهالیقلتخخه."خانوم ها و اقایون تسترالی،همگی به مذاکرات ۲+۳ خوش اومدید،ما اینجا میخوایم بحثی رو به وسط بکشونیم و اون اینه که هروقت وینکی و لشکرش به ما حمله کردن اصلا دست رو دست نذارید و مستقیما بهشون حمله کنین ،شما که دلتون نمیخواد که دوباره با طناب ببندنتون و مجبورتون کنن که مسابقه بدین؟"

همه ی تسترال ها گفتن:
-بجما." نه."

هری تسترال هم گفت:
-تدسوتیادیویاتوساس."خوبه پس همگی خودتونو واسه جنگ با وینکی حاضر کنین."

و انها خودشونو واسه جنگ با وینکی اماده کردن و وقتی وینکی با لشکرش اونهارو پیدا کرد در کوچه ی شهید تسترال ،به سمتشون حمله کرد و تسترال ها هم همینطور ،خوب معلومه دیگه که کی برد،تسترالا دیگه،اونا هم قوی تر بودن هم باهوش تر بعد از اینکه وینکیو لشکرش رو شکست دادن ،همگی ،دسته جمعی پرواز کردن و به سوی جایی رفتند تا دیگه کسی اونهارو پیدا نکنه و بالاخره به صلح و صفا برسن.

فلش بک-هنگام جنگ-:
هری تسترال به هرماینی تسترال گفت:
-تیایخوسدیتیدیتیودی." به بقیه بگو اماده باشن وینکی داره میاد."

-نیخا." باشه."

هرماینی تسترال هم میره به بقیه ی تسترالا میگه که خودشونو اماده کنن.

وقتی وینکی میاد،هری تسترال داد میزنه:
-تیتایای." حمله"

تسترال ها حمله میکنن وبا دُماشون جادوگرارو به یه سمت دیگه پرتاب میکردن ،جادوگرا هم با تموم قدرت دوباره به تسترال ها حمله میکردن ولی تسترال ها دست بردار نبودن،هوششان رو به کار بردن و تصمیم گرفتن تا جادوگرارو روی خود حمل کنن و روی دریاچه ای که کمی اون طرف تر بود بندازن.
این کار تا حدودی جواب داد، اونها از فرصت استفاده کردن و پرواز کردن.
پایان فلش بک.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#37

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
خب تسترال ها فرار کردند و سوژه به فنا رفت.اما وینکی جن خوب! وینکی جن مسلسل!وینکی جن خفن!و بعله!
و باز هم بعله !وینکی نخواست سوژه به فنا رفت! وینکی تسترال...اهم چیزه ..جن خوب!
بنابراین ، وینکی که جن خوبی بود و برای اینکه سوژه به باد نرود دست به شلوار یا دامن منو داران شد و حرکات جن بدی از خود نشان داد.
رز هم که میخواست فتو سنتز کند و از اینجور کار ها منو را ول نکرد و با حرکات گلی به لینی هم فهماند که وینکی جن بد!
وینکی نامید نشد .وینکی جن خوب!
و بعله!وینکی به همراه ملت ساحره و جادوگری که در آنجا جمع شده بودند به دنبال تسترال ها رفت و آنها را آورد!وینکی جن خوب!
در طرفی دیگر در صحرا ها و جنگل های تسترالستان هری تسترال در حال چریدن بود و احساس خفنیت میکرد.هری تسترال در حال چریدن و حرف زدن با لیدی تسترال ها بود که تسترال جینی با سم در سرش زد و او را از اینکار منصرف کرد.
-چی؟
-او را از این کار منصرف کرد!
-نه منظورم اینه چی؟
-نمیخواد انقد ضایع سوژه رو به فنا بدی خودم دارم کم کم روش کار میکنم!

بنابراین تسترال هری و تسترال جینی بعد از اتمام صحبت بنده و فرد ناشناس، به خانه شان در کوچه شهید تسترال رفتند و با بچه هایشان تسترالم به هوا بازی کردند.
کاملا بی خبر از حمله وینکی جن خوب و لشکریان ایمانش به تسترالستان!در همین بی خبری بود که تسترال همه چیز دان و مزخرف و عقده ایی گروهشان یعنی تسترال هرماینی، شروع به حرف زدن به زبان تسترالی کردو به آنها خبر داد که فردی در ناکجا آباد به او گفته است که وینکی و لشکریانش به آنجا حمله میکنند.
و همه چیز را میخورند و میزنند و میبرند!
هری تسترال که به هر حال تسترال برگزیده بود پس از مشورت با آلبوس تسترال به این نتیجه رسید که باید مذاکرات 2+3 برگذار کند و تسترالستان را از نابودی نجات دهد.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#36

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
جسیکا متوجه ی حمله شد، از شدت ترس دستاش رو جلوی چشاش اورد و به سمت عقب قدم برداشت.
چند دیقه بعد که جسیکا داشت خدا خدا میکرد که نمیره، شخصی امد جلوی هری تسترال ایستاد و داد زد:
-وایسا،به او اسیب نرسون.

صدای لونا بود،جسیکا دستاش رو از جلوی چشاش برداشت و دید که هنوز زندست،همین چند دیقه ای که گذشت برای جسیکا به اندازه ی یه قرن بود،او دیگه عمراً به تسترالی بخواد نزدیک شه،همچنان که او در استرس و ترس بود خطاب به لونا گفت:
-وای لونا خیلی ممنونم که جلوی اون تسترال رو گرفتی.

-کاری نکردم که ولی منم اگه جای اون تسترال بودم از قیافه ی تو خیلی میترسیدم.

-مگه قیافه ی من چشه؟

-بیا خودت قیافتو تو این ظرف اب ببین که اورده بودم تسترالا اب بنوشن.

جسیکا متوجه ی قیافش شد و ماسکش رو کند،حالا او دیگه شبیه خودش بود نه شبیه لرد سرزمین تسترالستان!
هری تسترال هم متوجه ی اشتباه خود شد، رفت تا دوباره علف بخوره.
چند دیقه بعد هرماینی/انسانی و رون/انسانی هم اومدن پیش لونا و هرماینی گفت:
-شما چرا اینجایین؟ بیاین بریم داخل موزه، چند دیقه دیگه مسابقه شروع میشه.

-باشه.

اونها به سمت موزه رفتن چون الآن تو محوطه ی بیرون موزه بودن،در همون لحظه که هرماینی،رون و بقیه داشتن به داخل موزه وارد میشدن،وینکی برای اینکه تماشاچیا بتونن بیرون رو به راحتی ببینن،زد دیواری که به سمت محوطه بود روشکوند به طوری که ساختمون هم ریزش نکنه!

در این لحظات هری تسترال به هرماینی تسترال گفت:
-تاننیخیدیدانسننمز.

هرماینی تسترال هم در جواب هری تسترال به زبان تسترالی گفت:
-نیاقخویایاسنخثالث.

در موزه:
وینکی رو صحنه میاد و میگه:
-خانوما و اقایون، مسابقه.....

وینکی داشت حرف میزد که نویل میپره وسط حرفشو میگه :
-تسترالا رو همین الان دیدم که فرار کردن.

-چیییییی؟


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۰۵:۴۷
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۱۱:۱۹
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۱۷:۰۷
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۲۹:۰۱
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۳۴:۳۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۳۴:۳۳
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۳:۰۵:۲۰
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۱۳:۲۵:۵۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#35

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
وینکی مسلسلشو کنار میگذاره و به گوشه ایی میره تا چیزی رو تمیز کنه!
تسترال هری هم که از مسابقات تسترال سواری و دوانی متنفره و میخواد از همه ادمها به کمک دو تسترال دیگر که همواره یاریش کردن و مشوقش بودن،یعنی تسترال رون و تسترال هرماینی انتقام سختی بگیرد و در نهایت بفهمد که تسترال اسنیپ در حقیقت دوست پسر مادرش یعنی تسترال لیلی بوده و برای آخرین بار در چشمان تسترالی بزرگترین دشمن پدرش زل بزند. به گوشه ایی رفت و شروع کرد به خوردن علف! چون تسترال هری مصمم بود که باید رو فرم باشد تا بتواند انتقام سختی بگیرد و لرد سیاه سرزمینشان را که البته با لرد واقعی هیچ نسبتی نداشت را تکه تکه کند.
در همین هنگام که وضعیت تسترال در تسترالی شده بود جسیکا با ماسکی روی صورتش از راه رسید و تصمیم گرفت یکی از تسترال ها را برای مسابقه انتخاب کند .
جسیکا با خیار هایی که روی چشمش بود شبیه لرد سیاه سرزمین تسترالستان که تسترال هری در آنجا میزیست شده بود و تسترال هری هم که می خواست با کمک تسترال آلبوس و تسترال مک گونگال و گروهی به نام محفل تسترال از او انتقام بگیرد، دهانش را باز کرد تا آواداکداورای یا اکسپلیارموسی بگوید بلکه جسیکا را که البته او فکر میکرد لرد سیاه است را نابود و به هزار تکه تبدیل کند. اینگونه تسترال بچه هایش میتوانستند از جسیکای تکه تکه شده که او فکر میکرد لرد سیاه است استفاده کردو در راه استعداد او را مانند پازل کنار هم بچینند.
تسترال هری دهانش را باز کرد تا ورد را بگوید، اما چون تسترالی بیش نبود، نمی توانست حرف بزند.و جسیکا اتفاقی جز بیرون ریختن علف ها از دهن تسترال هری را شاهد نبود. بنابراین سم هایش را تکان داد و به سمت جسیکا حمله ور شد...


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۶:۴۰:۵۵

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.