نام : هوگو ویزلی
لقب : سیمرغ
دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟ خب اگه جمعه صبح ها کانال دو رو بگیری می فهمی
در چه گروه هايي عضو هستيد؟ارتش سفید ، گریفندور ، گرین فایر ،
در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟محفل ققنوس ، هیچ جا مقامی نداشتم
آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟ خیر ، خیر
چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )خب من کمی با فتو شاپ آشنایی دارم ،هویجور در خبرنگاری و ارئه ی سوژه و این قدر پستام نقد شده فکر کنم بتونم یه پست رو نقد کنم (توجه کنید گفتم فکر کنم مخصوصاً تو پرسی جو گیر نشی بهم فحش بدی )
آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ بلی
لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيدمحفل ققی طنز گورستان ریدل جدی يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )
فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.با اجازه من حالا فیلم نامه نویسی می نویسم .
شپرق (افکت ناشی از صدای برخورد بستن در)
زندان بان در را می بندد و از پنجره به پسر مو قرمز نگاه می کند .
در حالتی که می خندد می گوید .
- حالا این قدر اینجا می مونی تا بپوسی کوچولو
پسرک از روز زمین که پرت شده است بلند می شود و به سمت در می رود .
- نه نه ، تو رو خدا ولم کنید .
نگهبان پنجره را می بندد و بدر حالی که در راهرو قدم می زند می گوید :
- تا آخر عمرت اینجا پیش مایی .
سه سال بعد
پسرک کنار دیوار نشسته و در حالی که دست به ریش کوتاهش می کشد از دیوار کنارش صدای خش خش می آید .
سنگی از دیوار می افتد و دامبلدور پدیدار می شود .
- هوگو اینجا چکار می کنی؟
- من سه سال هس که اینجام
- می دونم من سه ساله که دارم این سنگ رو از دیوار جدا می کنم .
دامبل به سنگ اشاره می کند .
- خب برای چی این کار رو کردی؟
- من روزای آخر عمرم هس و می خواستم با کسی کلاس خصوصی بزارم . یا باهاش صحبت کنم .
- قربون دستت همون صحبت بهتره .
سه ماه بعد
هوگو در سلول دامبل نشسته و مشغول صحبت با اوس .
- ببین هوگو من امروز می میرم ، برو تو سوراخ دیوار و انگشتر مونت کریستو رو بردار .
هوگو به سمت دیوار می رود و انگشتر یرا که الماس به بزرگی کف دست داشت را برداشت .
- ببین هوگو این انگشتر برای صاحبش همه چیز می آورد از زن بگیر تا پول .
- خب مبارک صاحبش
- صاحب جدیدش تو هستی . من ازت می خوام وقتی که مردم و منو توی کیسه گذاشتن که به دریا ببرن و تو آب بندازن تو جای من بری تو کیسه تا بتونی از اینجا فرار کنی .
- ولی ...ولی ....
- ولی ، فقط این کار رو وقتی انجام می دی که باهات یه جلسه کلاس خصوصی بذارم .
- بابا همین دیشب کلاس خصوی داشتیم .
- جدی ؟ خب پس نمی خواد .
زندان بان نزدیک می شود . هوگو از طریق دیوار به سلولش باز می گردد و نام خود را کنت مونت هوگو می گذارد .
شب بعد
پیرمرد می میرد ، ماموران او را درون کیسه می گذارند . و از سلول می رودند تا ماموران دیگر بیایند که پیرمرد را ببرند .
هوگو جایش را با دامبل عوض می کند .
ماموران کیسه را برمی دارند و به دریا می اندازد .
هوگو از کیسه بیرون آمده و فریاد می زنهد .
- آزادی ممنونم ازت دامبل
هوگو تا ساحل شهر کریستو شنا می کند . وقلعه ی جادویی آژیر خطر را می زند .